هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

چقدر از ساعت یک تو دلم التماس کردم ماه بخوابد تا چند دقیقه بی دغدغه یک گوشه بنشینم و بنویسم تمام پرسه زدن های فکرم را به این سو و آن سو. از اخباری که تا دو روز پیش حتی هوس پی گیری اش را نداشتم. از حال دلم. از حال فکرم. از زندگی از پستهای نیمه کاره منتشر نشده

اما ماه درست زمانی خوابید که چشمانم غرق خواب است. اینجور وقتها فکر و قلم ام هم در حال چرت زدن اند و من آنقدر کار دارم که دوست ندارم بخوابم. 

برخلاف دیروز که یک ساعتی خودش را مشغول کرد، امروز از لحظه بیداری تا همین حالا به من چسبیده بود.

دلم خواب می خواهد و کار. کار کار کار

کاش مغلوب شود خواب توی چشمانم تا آرام بگیر. فکرم از دلواپسی جلو نرفتن کار


آدم باید الاغی چیزی مغزش را گاز گرفته باشد که در این هوای ملس شبهای پاییز موقع خواب کولر روشن کند. کی گرما و اسم گرما تمام شود تا من خلاص شوم از صدای کولر همسایه ها. عصبی می شوم زمانی که می خواهم هیچ صدایی نباشد و درست همان موقع صدای غا غار کولر مردم برود هوا تا خلوت من گوشخراش شود. صدایش آزار دهنده نیست اما موقع استراحت عصبی می شوم.


همچنان خوابالودم. حوصله ناهار خوردن هم نیست. حوصله هبچ کار دیگری هم. این روزها هرچقدر هم به این و آن تلفن بزنم و حرف بزنم دلم آرام نمی گیرد. خوب است که ماه اک هست و نمی گذارد فرصت فکرهای غم انگیز بکنم وگرنه این فاصله ها مرا در هم می شکست. 

نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره چهارشنبه 11 مهر 1397 ساعت 22:08

کولر اونم الان؟؟ من یکماهه قطعش کردم تازه شبا انقدر سردم میشه کم مونده برم تو کار شوفاژا

چی بگم؟!
اونم شببببب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد