هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

در هوایت بی قرارم

چند روز است که در هوای پدرجان و بقیه عزیزانم نفس می کشم. آنقدر آن نبودن و دوری در ایام کسالت پدرک سخت گذشت که این مدت را به جز برای عزیزانم و البته پیگیری اخبار پلاسکو شعله ور، به چیز دیگری اختصاص نداده ام.  درست روز رسیدنم پلاسکو سوخت و دقیقا زمانی که چشم دوخته بودم که ببینم چی می شود و ته دل دعا میکردم، پلاسکو فرو ریخت. عجب فاجعه ای. جز. برای خانه پدر بزرگ،  وقتم را برای هیچ مهمانی نگذاشتم مگر کسی بیاید دیدن من یا پدرک. نمی دانید چه دنیای دلچسب و چه روزهای بی مثالی است نفس کشیدن کنار آنهایی که رشدت دادند و زندگی ات آموختند.

پیگیر انتخاب پزشکم برای عمل پدرک و امروز به ملاقات یکی از این پزشکهای انتخابی میرویم.


+ دوستتان دارم و از راه دور روی مهربانتان را میبوسم دوستهای عزیزم: رافایل جان، ستاره جان، آبگینه عزیز، دختر خوب مهربان، نوشین عزیز، مینایی عزیزم، نازلی جان، پری مهربون، لی لا عزیز، 12 وفادارم، لبخندجان و همه آنهایی که جویای احوالم بودید.


+ کتاب معجزه را آورده ام برای ادامه تمرینها اما دلم نمی آید روی ماه مادرک را نبینم و چشم بدوزم به کتاب و وبلاگ


+ چقدر سوختم از داغ عزیزان مدفون شده در زیر آوار. خدایا صبر بدهد به بازماندگانشان