هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

آخ چه بالا و پایین داره دنیا؟!

همه غم‌ها جمع شده بود و به یک باره برایم همه چیز به بدترین، تبدیل شده بود... نبودن همسرک کنار من بی تاب پدر... بیماری پدرک ... بهم ریختگی خانه ... بیدار شدنم از خواب... بانک رفتن... اصلا انگار همه حرفهای همسرک زورگویی بود و این من بودم که مظلوم ترین واقع شده بودم... تنها بودنم... دردی که تمام بدنم را تسخیر کرده بود... حتی نفس کشیدنم... میان گریه های بی امان که همسرک نمی توانست کلماتم را تشخیص بدهد؛ التماسش میکردم که همان موقع بیاید...  انگار تمام قلبم تکه تکه شده بود و نفسم رو به قطع شدن. دوست داشتم خواب بود این نگرانی ها. آرزو می کردم که با همسرک به محل کارش رفته بودم... ظهر که دید در حال از دست رفتنم؛ گفت الان پاشو بیا و من چنان از انرژی تخلیه شده بود که توان رفتن نداشتم. حالا که خوب فکر می‌کنم اگر فقط همین یک روز را همسرک کنار من مانده بود اینطور همه چیز بهم نمی ریخت. دست دست کردم وگرنه میشد همان دیروز با یک دست لباسی که تن می کنم و یک کیف دستی حاوی خرت و پرتهای معمولی یک بیرون رفتن صبح تا عصر برم و امشب برگردم... اما از طرفی حس نابودی داشتم و از طرفی با همسرک دعوا کرده بودیم و نمی‌توانستم با این حال و دلخوری از او جدا شوم.

دیشب خبر رسید پدرک بی نظیرم بعد از یک هفته، دیروز آب و آبمیوه خورده. بعد از یک هفته کم کم اجازه خوردن غذا گرفته و با اینکه هنوز میلش به غذا برنگشته اما قرار شده خوردن را دوباره امتحان کند. اکو، سی تی اسکن و خیلی کارها برایش انجام داده اند. مادرک می‌گوید پدرک خیلی بهتر است. نگران نباش. کارهایت را انجام بده و با خیال راحت بیا. 

 دوست نداشتم با یک روحیه داغون آنجا حاضر شوم و به جای روحیه دادن، حال و هوای آنها را هم بهم بریزم. ضمن اینکه به سرماخوردگی ام شک داشتم و نمیخواستم بقیه را توی زحمت بیندازم یا بیمارشان کنم. دلتنگی هایم با نگرانی و قطعا با تصور بدترینها، ترکیب شده بود و نتیجه شد آن چیزی که نباید می‌شد. دیشب همسرک را قسم دادم که اجازه بده فردا را بخوابم. لطفا مرا زود بیدار نکن که باز اعصابم از کم خوابیهای این یک هفته بهم بریزد. و چه کمک بزرگی بود زیادتر خوابیدن امروز. راستی چقدر به کلاس امروز  نیاز داشتم تا آرام بگیرم اما تعطیل شد. باید فردا حتما مربی را ببینم. باید روحیه ام را به کنم و امورات واجب را به انجام برسانم و با خیال راحت راهی شوم. دوست دارم با روحیه ای بروم که همانطور که من از دیدن آنها نفسم آرام میگیرد؛ آنها هم با دیدن من قوت قلبشان بیشتر شود بعد از این همه خستگی و بیمارستان بودن. 

پزشک گفته بعد از تنظیم شدن کبد و خوابیدن ورم پانکراس مرخص می‌شوند و بعد از مدتی استراحت در منزل برای عمل اقدام می‌کنیم. هر بار که زنگ می‌زنم پدرک با یکی دو بین شعر تمام وجودم را چنان منقلب می کند که حس می کنم اگر آنجا بودم چنان میچلاندمش که آخ‌اش در بیاید. اگرچه می‌دانم هیچ وقت زورم به چنین کاری نمی رسد. همیشه آنقدر کم زور بودم که زورم به دخترها هم نمیرسید. هربار خواندن این شعرها آنقدر بی مقدمه است که با خودم میگویم دفعه بعدی ضبطش میکنم اما این روال هر روز تکرار میشود و من فراموش میکنم که ضبط کنم


+ نظرات را فردا تایید میکنم

+ تمرین بعدی را خیلی زود میگذارم

نظرات 9 + ارسال نظر
نازلی یکشنبه 26 دی 1395 ساعت 08:59 http://www.n-nikan.blogsky.com

چقدر ناراحت شدم خوندم پدرتون بیمارن
امیدوارم هرچه وزد تر حالشون خوب بشه چراکه خوب میدونم وقتی پدر روی بستر بیماری میفته چی در قلب دخترش میگذره

نازلــی جان ممنونم از همدردیت
قلب دختر ....
وای خدا خیلی سخت بود که حتی نشد برم دیدنشون
نازلی جان بابا خیلی بهترند مچکرم

معصوم شنبه 25 دی 1395 ساعت 08:16 http://formylove-tm.blogsky.com/

عزیزم انشالله پدرت زودی خوب بشه

ممنونم معصوم جان

ماه بارانی پنج‌شنبه 23 دی 1395 ساعت 10:47 http://mahebarani.blogfa.com/

امیدوارم که پدرتون زود خوب بشن و شما از نگرانی در بیاید، انرژی مثبت ذخیره کن، واقعا هم دوری و نگرانی می تونه آدمو از پا در بیاره ولی شما از پس اش برمیای.

مچکرم بارانی جان
دوری خیلی سخته وقتی نگران عزیزانت باشی
بقیه زمانها آدم تلاش میکنه خودشو وفق بده با شرایط

:) چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 20:58 http://my-netbook.blogsky.com

سلام خانوم گل خوبی؟
الحمد الله که حال پدر بهبود پیدا کرده
تو زندگی خوب و بد کنار هم هستن
انشاءالله که همیشه شاد و خوشبخت باشی

سلام گلم
خوبم شکر خدا
بله خدا رو شکر خیلی بهترن
الهی هممون شاد و سلامت و خوشبهت باشیم
الهی آمین

مینا چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 19:03 http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

عزیزززم امیدوارم پدرت خوب خوب خوب بشه حتی عمل هم لازمش نباشه ... مواظب خودت هم باش

مچکرم مینای عزیزم
تو هم مراقب خودت باش

آبگینه چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 09:54 http://Abginehman.blogfa.com

خداروشکر حال پدرتون رو به بهبوده
به جای بهم ریختن انرژی مثبت و دعا بفرست براشون اثرش صدبرابر بهتره حاله خودت رو هم خوبتر میکنه
من همچنان برایشان آیت الکرسی میخانم

حق با شماست آبگینه عزیزم
ممنوووووووونم یک دنیا
الهی خدا تک تک عزیزانت رو بهت ببخشه و همشون و خودت رو صحیح و سلامت محافظت کنه

دختر خوب چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 06:36

اخی عزیزم حالا بابات بهتره؟اینقدر بی تابی نکن براش دعا کن
ایشالا زود خوب بشه

بهتر که انگار بهتره اما خوب باید سیستم بدنش به حالت طبیعی برگرده تا مرخص کنند.
مچرکم گلم

ستاره چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 01:01 http://setareha65.blogsky.com

خدا رو شکر که بهتر شدن، آرامش خودتو حفظ کن، امیدوارپ همه چیز خوب پیش بره

سپاس گزارم ستاره نازنینم
میبوسمت

... سه‌شنبه 21 دی 1395 ساعت 23:53

این همسرک پدرک دیگه چه صیغه اییه....این ک در اخر یجور تحقیر کردنه اما شما به طرز مسخره ایی به عنوان احترام استفاده میکنی ازش پدرک بی نظیر من خدا شفا بده

این صیغه مربوط به نوشته های بنده است
شما میتونی پیج هایی رو بخونی که از نظرتون مطالبش فاخر و عالیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد