هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

حرفهایی برای نگفتن

ظاهرا مادرک همسرک بطور اغراق گونه‌ای فکر کرده‌اند بنده دانه‌ای در دل دارم؛ بعد از آن شبی که از بدن درد طولانی و شدیدم گفتم و ایضا حال تهوعی که یک روز داشتم و تمام شد. از همان لحظه اول که کلمه تهوع از زبانم خارج شد؛ فهمیدم که نباید به زبان می‌آوردمش. همان وقتی که پیشنهاد جوشانده پولک و پونه‌اش را پس گرفت و گفت: "سرخود چیزی نخور. برو دکتر". بیشتر از یک هفته است که یک جورِ نگران!  یک بار از من یک بار از همسرک جویا می‌شود که دکتر رفته‌ام؟! و من که مطمئنم خبری نیست می‌خندم و به همسرک می‌گویم به قول قدیمی‌ها که می‌گفتند زبانت خیر باشد ان‌شالله که فکر مامانت خیر است :).... هم دلم می‌سوزد که اینطور نگران است برای خبری که نیست و هم ...
از خانه بالا یا پایینی صدایی شبیه به گریه‌ می‌شنوم و ترجمه کنان در سکوت، کلمات را به هم می‌بافتم که تلفن زنگ می‌خورد. بینِ "چه کار می‌کنی" گفتن‌های مادر همسرک؛ با آنکه می‌دانم جوابش چیست؟! برای خالی نبودن عریضه می‌گویم: " دلم برای مادرک بسی تنگ شده و خواهرک که فهمیده برای کاری که در دست دارم تا آخر ماه هم مجالی برای ملاقات دست نخواهد داد؛ فرمودند الان نمی‌آیی که بعد از این هم اصلا نیا. برای همیشه همانجا بمان و من آنقدر بهم ریختم که اشکهایم، باران شد روی صورتم و همسرک اشکهایم را اعتراضی تلقی کرده به شرایط زندگی‌مان. مادرک و خواهرک هر کدامشان می‌گویند بعد از رفتن تو تنها شده‌ایم*. " مادر همسرک نه می‌گذارد نه برمی‌دارد؛ در جواب می‌گوید: "خواهرک‌ات باید عادت کند." و من که با این جمله حالم، بی حال می‌شود؛ برای آنکه خط بطلانی بکشم روی قانون‌اش! محکم می‌گویم: "آدم هیچ وقت عادت نمی‌کند به این همه دوری از عزیزانی که عمری صبح و شام زندگی را کنارشان نفس کشیده." ... حرفها تمام می‌شود و خداحافظی می‌کنیم اما فکرهای آشفته من تازه شروع می‌شوند که برای بعضی‌ها بعضی حرفها را نباید گفت. چرا اصلا برایش از دلتنگی‌ام گفته‌ام. برای کسی که بیشتر از 9 سال است از پسرش دور است اما هنوز عادت نکرده به این دوری.  برای کسی که سه ماه همسرک را ندید؛ آنوقت موقع دیدار های های گریه کرد از این فراق.  برای کسی که هر تعطیلی در تقویم هست انتظار دارند؛ ما خانه‌ی آنها باشیم.برای کسی که هیچ وقت عادت نکرده اما می‌گوید بقیه باید عادت کنند ... لغات و جمله‌ها جلوی چشمهایم رژه می‌روند؛ هنوز صدایی شبیه گریه می‌شنوم و دلم غرغر کنان با خودش حرف می‌زند.

غ‌ـزل‌واره:
+ می‌شود از این بُعد هم نگاه کرد که خواسته‌اند دل من را آرام کنند. اما راستش فعلا نمی‌توانم اینطور به قضیه نگاه کنم.

پانوشت:
* البته نه مستقیم به من. اینها را دورا دور شنیده‌ام. حواسشان هست مرا به مسلخ نکشانند؛ مادرک و خواهرک یکدانه‌ام

نظرات 2 + ارسال نظر
آبگینه شنبه 8 آبان 1395 ساعت 01:17 http://abginehman.blogfa.com

نی نی خوب میتونه سرت رو گرم کنه و فکر کردن به دلتنگیت رو کمتر
احتمالا مادره همسر از حرفی که زده منظوری نداشته و خواسته بگه چاره ای نیس جز عادت کرن ولی واقعیت اینکه آدم نمیتونه عادت کنه

نی نی هم سرگرمی داره هم دردسر. همه چیزش با همه آبگینه جان
احتمالا همینه ولی وقتی دلت گرفته همه چیز به نظرت سهمگین و ناخوشایند میاد

سارا جمعه 7 آبان 1395 ساعت 11:52 http://trytodecryptyourlife.blogsky.com

سلام گلم
ناراحت نباش خانمی، انشاالله به زودی صاحب کلی نی نی سالم و خوشگل میشی.
دوری از خانواده خیلی سخته، چند وقته که ازشون دوری؟
مواظب خودت باش عزیزم

سلام سارا جان.
ممنون از دعای قشنگن. خیلی نگران نی نی نیستم. یه جورایی ته دلم امنه که اگر خدا بخواد به وقتش می‌ده.
خیلی سخته الان 3 ماهی میشه. ولی خدا رو شکر می‌کنم که سرم گرمه و بدحالی‌هام گذراست
تو هم مراقب خودت باش سارا جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد