هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

چشم نظر؟

دوتا تخم مرغ گذاشتم آب پز شود. هنوز بوی دود آن همه اسپندی که دود کردم در خانه غالب است. صحنه ها تو ذهنم تکرار میشود و در آخر منتهی میشود به قطره های خون روی بالش و فرش و انگشت زخمی که در حال خوب شدن بود و حالا شکافته بود. سعی میکنم به چیزی فکر نکنم شاید فراموش کنم اتفاق تلخ و دردناک امشب را. صدای تکان خوردن تخم مرغها داخل شیرجوش سکوت خانه را پر کرده. سرم درد میکند و به تهوعی که از فشار عصبی در من ایجاد شده و تخم مرغهایی فکر میکنم که میخواهم یک مرتبه قورتشان بدهم تا. از سر درد فردا فرار کنم 

+ تمام تنم باتفاق چشم و سرم میسوزد

+ کاش همسرک مرا اشتباه برداشت نمیکرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد