هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

داستانهای پر دردسر خریدهای خریده نشده

مانتویی که قرار بود عید بپوشم مشکی نیست اما رنگش تیره است. کلا آدم مشکی پوشی نبودم و نیستم. روسریم هم متناسب مانتوم. بعد از فوت خانم جان، ذهنم خیلی درگیر بود که عید چی تنم کنم؟! من چهارتا تا مانتوی مشکی دارم که یکیش خیلی شیکه اما تنگه. اون دوتای دیگه هم یکیش گلدوزی رنگی داره و یکی دیگه اش هم اینقدر تو کارورش میکشه بالا که اعصابم رو خورد می کنه و البته تو مراسم ها اون رو پوشیدم که مشکی باشه. چهارمی هم قبل از ازدواج مامان برام دوخته. ساتن هست و بلند. سر آستین و یقه سفید کار شده و همین سفیدها حس خوبی بهم نمیده.

مثل همه چند سال گذشته که در مناسبت های مختلف مادر همسر دستور؟! یا لطف یا درخواست خرید لباس مناسب شرایط به همسر دادن. البته قبلش به خودم هم گفتند اما من با خنده گفتم که همسر قبول نمی کنه. اون لحظه خیلی هم مهم نبود. تمام این هفته خیلی دلم میخواست به همسر بگم بریم مانتوی مشکی بخریم اما هم میدونستم زیر بار نمیره. هم فرصت گشتن و خرید نداشتم. هم نمیدونستم و نمیدونم کجا برم برای خرید که در کمترین زمان بتونم یک خرید خوب بکنم. اینقدر این کرجیا بد سلیقه اند که من هیچوقت نتونستم اینجا یک مانتوی عالی پیدا کنم. ویترینا ظاهرش شیکه اما تمام جنسا بنجل و آشغاله. امسال حتی یک شلوار پیدا نکردم که به دلم بشینه. من نمیدونم مردم چطور اینا رو تنشون می کنند. فقط برای مانتوی دم دستی اونم بعد از یک روز گشتن شاید یک چیزایی پیدا کنم.  برای ماه هم که رسما باید هر سال بدو بدو بریم تهران.

گوشی رو که دادم به همسر، مادرش شروع کرد به اصرار که برلی من مانتو بخره . این بار همسر هم خیلی خسته بود هم ناراحت شده بود از حرف مادرش، گفت مگه من به شما می گم چی بخر چی نخر که نظر میدی. من بین صحبتا به همسر گفتم با مامانت درست حرف بزن.

ولی در حقیقت خیلی اذیت شده بودم. من وقتی ازدواج کردم که بابا تازه ورشکست شده بود. اوضاع مالی خونه افتضاح بود و بابا افسردگی شدیدی داشت. اونقدر که دارو مصرف می کرد. اون روزا هم از خوشحالی ازدواجمون رو ابرا بودم. هم برای مخارج و جهیزیه و غیره به شدت استرس داشتم. خونه نسرین و الهام دوست نداشتم برم چون با دیدن خونه هاشون ترس از اینکه جهیزیه چی میشه منو به مسلخ می برد. خودم کار می کردم. میتوتستم بهترین ها رو بخرم اما درست از چند ماه قبل از ازدواج ما همه چیز چند برابر شده بود. طلایی که تا شهریور سال قبل خودم ٣٥ تومن خریده بودم موقع خرید (خرداد) عقد ١٢٠ تومن شده بود.  حالا فکر کنید تو همون دوران جازی ماشینش رو فروخته بود و کل پولش رو داده بود نقره خریده بود واسه جهازش. در عین شیرینی، روزای سختی بود. تنها امیدم دلداریهای همسر مهربونم بود. وقتی فهمید چقدر استرس گرفتم از خبر خرید جاری. گفت اونا زندگی خودشون رو دارن ما هم زندگی خودمون رو داریم. نه شرایط من مثل داداشمه نه تو مثل الهام.

یادمه عموی همسر مهمونی ماه رمضون دعوت کرده بودند و من که فکر کرده بودم بک مهمونی ساده لست و بقیه هم حرفی نزده بودند دو تا مانتوی مهمونی ساده برده بودم. که مادر همسر گففن چرا مانتو نیاوردی؟ باید برید مانتو بخرید. اون زمان عقد بودیم و اینجور خریدای دستوری رو خود مادر همسر از لحاظ مالی رسیدگی میکرد. در عین اینکه حس ناخوشایندی بهم دست میداد از اینکه چیزی میخریدم حس خوبی داشتم. وقتی مهمونی برگزار شد دیدم تصور من درست بوده و تو اون جمع فقط من و الهام و نسرین خیلی شیک لباس پوشیده بودیم.

اوایل عروسی به خاطر خرج ها و قطعی نبودن کار همسر لازم به یک سری صرفه جویی ها بود تو خرید لباس اما فقط یک سال. بعد از اون همه چیز روی غلتک افتاد. منتها همسر که هشت سال خوابگاهی زندگی کرده بود و حاضر نبود خودش پولی از باباش بگیره؛ عادت کرده بود به صرفه جویی و قبلا هم گفتم که غیر از پس انداز که دیدگاهمون مشابه؛ توی خرج کردن خیلی متفاوتیم. قبلا زیاد بحثمون میشد سر این خرید کردن ها. همسر معتقده باید لباس خیلی خوب و عالی بخری اما سالی یک بار. اگر میخوای بیشتر باشه پس باید خیلی عالی نباشه :))  البته در مرد لباس عالی باهاش موافقم اما باز هم میگم برای خانما دوبار در سال باید خرید کرد :دی

در هر صورت سعی کردم در عین تفاوتهای فکری نوع برخوردم رو با تفکر همسر عوض کنم و جاهایی که مطمئنم نه میشنوم حرفی نزنم. البته در مورد اخیر میتونستم خودم مانتو بخرم اما واقعا به همون دلیلهای بالا امکان خرید رفتن تو فرصت کمه باقیمونده تا آخر سال رو ندارم. 

من به همسر تذکر دادم که با لحن ملایم تر صحبت کنه. ولی انگار موافقم با اصل حرفایی که زده. این اخلاق مادر همسر اگرچه خیلی جاها به نفع من تموم شد اما در درونم یک سری حساسیت هایی ایجاد کرده که گاعی رنجیده خاطر میشم. خصوصا در مورد ماه اک. مثلا خیلی اصرار داشتن واسه ماه اک سارافون لی بخریم. من اما معتقدم باید برم تو بازار ببینم چی می پسندم. آخر که دیدن نتونستن نظر من رو جلب کنند خودشون برای ماه اک بعنوان هدیه خریدند. سلیقه اشون خوبه. بهترین ها رو واسش میخرند اما گاهی همین پافشاریهاشون باعث میشه علاقه ای نداشته باشم تو ترکستان واسه ماه اک خرید کنم مبادا تو رودروایسی قرار بگیریم و مجبوربه خرید بشیم چون قبلا هم این اتفاق دو سه بازی افتاده.  از طرفی هر بار مادر همسر میگه فلان چیز رو بخر، من چند مورد تو ذهنم رژه میره: ١. من بد لباس میپوشم؟! ٢. بقیه بهترن و مادر همسر میخواد منم با لباسام به حداونا برسم؟! ٣. تمام حس و حال تلخ روزای پر استرس قبل از عروسی برام زنده میشه ٤. در این مور خاص: چون نسرین و الهام تو مسجد مانتوی جدید پرشیده بودند انتظار دارن منم مشکی جدید بپوشم

امشبم با همین حرف به ظاهرساده به فنا رفت. همسر عصبی شده بود و میگفت اصلا دیگه حرف مانتو نزن. اینقدر عصبی بود که فکر کنم اگر اصرار هم داشته باشم با پول خودم مانتوی مشکی بخرم به خاطر حساسیتی که امشب ایجاد شد به شدت مخالفت کنه. تمام روز خوب بودم. با وجود اینکه از پیش نرفتن کارهام و نپختن به موقع هویجها یه کم ناراحت بودم اما این اتفاق حسم رو اینقدر بهم ریخته که با اینکه فردا باید زود بیدار شم هنوز نخوابیدم. به همسر که گفتم خسم بهم ریخته با یک حالت عصبی می گه تو هم که حس ات پریوده ؟! :)))

شاید باید همسر اون حرفا رو میزد که این بخثا از طرف مادرش دیگه تکرار نشه. من باید خودم یک راهکاری برای مواقع خاص پیدا کنم. مواقعی که بر حسب ضرورت احساس نیاز به چیزی دارم و همسر اونو غیر ضروی میدونه.

همسر الان میگه مردم تو صف گوشت و مرغ ان هر روز، خدا رو خوش میاد دوباره بری گرون تومن بدی یک مانتو در حالیکه اون یکی رو هنوز نپوشیدی؟! اما من نه اصرا به خرید مانتو دارم. نه این حرف همسر رو قبول دارم.

احساسم سرگیجه گرفته و دلم مچاله شده. خواب قطعا درمانگر کار بلدیست. فردا روز قشنگیه. مدتها انتظارش را داشتم. شبتون نیــک

نظرات 5 + ارسال نظر
نسترن شنبه 25 اسفند 1397 ساعت 16:11 http://second-house.blogfa.com/

شاید از سر دلسوزی هست نظر مادر شوهر ولی بهتون حق میدم حس بدی تو دل آدم میاره!

کرجیا خیلیم بد سلیقه نیستنااا:)))) ولی کاملا موافقم مانتوی مجلسی مخصوصا شب عید اصلا چیز خوبی پیدا نمیشه مگر در موارد محدود

مطمئنم از لطفشونه اما من فکر می کنم لباسم بده که میگن
دور از جون شما؛ مغازه دارها بد سلیقه اند که لباس شیک نمیارن

فتانه شنبه 25 اسفند 1397 ساعت 13:54

سلام.
به نظر من در نهایت احترام ، استقلال خودت و همسرت رو حفظ کن. خرید لباس معمولترین اتفاق زندگی میتونه باشه. کم کم عادت میشه برای اتفاقات مهمتر. به شدت با همسر شما موافقم.

سلام


کلا نظرات شون در حد خریدن لباس و تزیینات خونس
خدا رو شکر تو موارد دیگه به ندرت نظر میدن
ولی من هنوزم فکر می کنم بد لباس پوشیدم که اینو میگن
ولی همسر میگه اصلا اینطور نیس

قلب من بدون نقاب جمعه 24 اسفند 1397 ساعت 19:37 http://daroneman.blog.ir

هر کس بچه داره غزل لیاقتش رو داشته
حتما من لیاقت نداشتم

الزاما اینطور نیست خانم دکتر
خیلیا بچه دارن اما یک ذره مسولیت پذیر نیستند
خیلیا بچه دارن اما کودک آزارن
و خیلیا بچهندازن اما شاید لایق ترینند
منم معتقدم خدا لطف بزرگی بهمون کرده که ماه رو بهمون داده
حالا لایق هستیم یا نه بعدها مهلوم میشه

دختر یک جوریحرف میزنی که انگار تمام فرصتها واسه داشتنش از دست رفته
تو هنوز اول راهی دوست مهربونم

فرزانه جمعه 24 اسفند 1397 ساعت 13:39 httphttp://khaterateroozane4579.blogfa.com/

عزیزم حق داری واقعا اینکه یه نفر غیر از همسرت بخواد واسه لباسات نظر بده زور داره

همیشه نه ولی یک وقتا خیلی حس ناراحتی داره

قلب من بدون نقاب جمعه 24 اسفند 1397 ساعت 11:23 http://daroneman.blog.ir

غزل جان احساس کردم تو کامت قبلی از من ناراحت شدی

میدونی که من ی جاهایی نظرم با بقیه خانم ها متفاوته
نمی گم درسته!!1 میگم متفاوته

در مورد مانتو و این ماجراها
به نظرم بهتره چیزی نگم مبادا باز ناراحتت کنم

امیدوارم زودی این ناراحتی از بین بره و خنده بیاد روی لبت

نه بابا ناراحت چرا؟
فقط میگم باید بچه دار بشی تا ببینی دیگه عیچوقت زندگیت به روال قبل بر نمیگرده
این منم که باید تغییر کنم و با شرایط وفق بدم خودمو که هنوز نتونستم

خوب تفاوت که چیز بدی نیست
من ناراحت نمیشم بابا

الان ناراحت نیستم فقط یک کم بار فکری داشتممنونم
ان شاللع تو هم همیشه بخندی از ته دل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد