دیروز تا این موقع فقط صبحانه خورده بودم و مراقب ماه بودم
اما امروز با همسر صبحانه خوردم. بدرقه اش کردم و کلی کار انجام دادم. ماه کوچکم نهایت همکاری را با من کرده. با جارو و سیم اش بازی کرده تا من جارو زدم. با موبایل بازی کرده تا من تی کشیدم. به میز پاتخت ایستاده و هر چه روی میز بوده روی زمین ریخته تا من گرد گیری کنم. سراغ مودم رفته و گیر افتاده تا من لباسهایش را برای حمام آماده کنم. دستمال کاغذی ها را پراه کرده تالباس او و شال خودم را اتو کنم و وسایل مهمانی اش را بردارم. حمام کردیم و ده بار توی وانش دست به وان بلند شده و من ترسیدم که بیفتد. چسبیده به دراور تا من آرایش کنم و حالا شیر میخورد و خوابیده تا موهایم را سشوار کنم. لباس بپوشیم و بریم مهمانی. روزهای این مدلی که به کلی کار میرسم را عاشقم
ای جااااانم غزلی چقدر این پستت خوشمزه بودم ضعف رفتم با خوندنش ....دلم خواست اون کوچولوی ناز رو تو بغلم فشااااار بدمممم
چقدر خوب که اولین پستی که از وبلاگت خوندم این پست دلنشنین بود
کوچولو رو به جام ببوس
عزیزمی
خدا رو شکر که بهت جسبید
عزیزمی
آره خیلی خوبه
چشم
عزیزممم چه با نمک همکاریهاش. بیخود نیست میگن دختر کمک حال مادره
خیلی
اون روز خیلی عجیب ساکت بود و مشغول
چقدر خوب. دو تا تون خسته نباشید.
مرسی عروس خانم
عالی بود حتی
قربون ماهک برم چقد خوب باهات همکاری کرده
من که عملا این چند روزه فلج شدم. همینکه پامیشم کارکنم قندعسل از پاهام آویزون میشه و گریه میکنه
خدا نکنه
آره عشقم خیلی غر هم نزد شکرخدا
دور از جون.؟آره ماه اک هم بعضی وقتها اینطوری میشه
چرا گریه می کنه؟ برای بغل؟
عزیزم خدا حفظ کنه این گل پسر ناز رو
به به مادر و دختری هاتون مستدام غزل بانو جان
ممنونم مرضیه جان
ان شالله تجربه اش کنی
حس خوبت بخاطر اینه که امروز غزل و ماهک ی تیم بودن
سعی کن کارهای تیمی انجام بدید
باور کن بچه بیشتر از آنچه فکر کنی می فهمن
مهمونی خوش بگذره
آخ گفتی
دقیقا همینطوره
یک تیم بودیم
و عالی گذشت و موفق شدیم هر دومون
یک روزایی دور بشم ازش غر میزنه و گریه می کنه
امروز اما قربونش برم همکاری کرد
جات خالی خوب بود مرسی