هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

تحقق یک رویا

سرم را که بالا می آورم قرص قمری را روبرویم روی زمین می بینم که بالای سرش سمت من است. قرص قمری با چشم های خاکستری که تازگیها ته رنگ عسلی اش بیشتر شده و رنگ بلور تن اش چشم نوازترین رنگی است که در زندگی ام دیده ام. همیشه در خیالات همسرم مردی بود بلوند با چشمهای روشن. درست به همین دلیل در ایام جاهلیت عاشق تارکان بودم و پسر عمو از سفر تبریزش، پوستر جناب تارکان را برایم سوغاتی آورده بود. مدتها این پوستر دیوار اتاقم را زینت بخشیده بود و تا چند سال قبل هم پوستر را نگه داشته بودم. همین خیالات خام باعث شده بود که وقتی همسرک از راه رسید و درخواست ازدواج کرد؛ فکر کنم که همسر، آن سوار بر اسب سپید نیست :دی. همسر همه تلاشش را کرد که ثابت کند شاهزاده سوار بر اسب سپید خودش است و الحق که خوب موفق شد و خیالات دوران جاهلیت مان دود شد و رفت هوا. من آنقدر به آن خیالات وفادار بودم!! که بعد از ازدواج، شنیدن لفظ مَرد برایم تنها یادآور همسرک است و بارها به رویای داشتن مردی بلوند خندیده ام. هربار تارکان را می بینم می خندم و می گویم من عاشق چه چیزش شده بودم؟ 

با همه اینها همچنان عاشق چشم روشن و موی بلوند بودم اما نه برای همسرم که از نظر من بی نظیرترین مرد دنیا است و مهربانی و مردانگی اش تمام مرا تسخیر کرده است. بلکه برای بچه نداشته مان و چه بسا دختر!!!  به همسر گفته بودم که دوست دارم  فرم چشم ها و مژه هایش به او برود. چشم های ترکی و مژه های بلند، ضخیم و فر که دور تا دور چشمهایش را به زیباترین شکل ممکن آرایش کرده است. کوچک که بودم آرزو داشتم چشمهایم به سمت بالا کشیده بود. خیلی وقتها موهایم را آنقدر محکم می بستم تا چشمهایم را به سمت بالا بکشد.

تا اینکه فهمیدم کوچکمان دختر است و تمام مدت آرزو داشتم در کنار سلامتی چشمهایش روشن باشد. قرص قمرمان زمان تولد از هرسپیدی سپیدتر بود. چشمانش خاکستری با مژه هایی به اندازه دو میلیمتر و موهایش مشکی مشکی. ٣٨ روز از تولدش گذشته بود که بعد از ظهر وقت شیر دادن؛  دیدم موهای کف سرش به طلایی برق میزند.  موهایش هنوز مشکی بود و فقط با دقت و در نور آفتاب آنهایی که در حال روییدت بودند، طلایی اش مشخص بود.  دو ماهه که شد موهایش کمی روشن تر شده بود . یک هفته که گذشت مژه هایش که کمی بلندتر شده بود شروع به فر خوردن کردند. فرم چشمهایش هم که از نظر شبیه همسر شده با اینکه خانم همسایه میگوید کشیدگی و حالت چشمهایش شبیه خودت است.

 و حالا موهایش رسما بلوند شده. بلوندی که در نور طلایی می زند و این تحقق واقعی رویای همه سالهای گذشته و سرد من است. رویایی که از خیلی  قبلتر از این، دست از آن شسته بودم. می گویند رویاها و آرزوهایتان را رها کنید تا به دستشان بیاورید.


 

نظرات 5 + ارسال نظر
سمیه سه‌شنبه 15 اسفند 1396 ساعت 19:09 http://sinbanoo82@gmail.com

عزیز دلم چقدر دلم میخواد ماهک را ببینم. بیا عکس دخترهامون را برای هم بفرستیم. ایمیلم را میذارم. اگه دلت خواست نی نی هامون را ببینیم

ممنونم از این همه مهربونیت
ببوس گل دخترتو

شارمین سه‌شنبه 15 اسفند 1396 ساعت 17:42 http://behappy.blog.ir

موهاتو محکم می بستی که چشمات به سمت بالا بکشه؟؟؟!!!!

خدا رو شکر که رویات تو دختر کوچولوی نازنینت محقق شد.

وای آره شارمین
فکر کن

فعلا به نظر میاد اونطوریه چشماش ولی باز باید صبر کرد و دید

مینا دوشنبه 14 اسفند 1396 ساعت 12:42 http://dancewithme.blog.ir

آخی عزیزم ،خدا گل دختر و همسر گرامیت رو حفظ کنه .

ممنونم میناجونم

مرضیه یکشنبه 13 اسفند 1396 ساعت 20:17 http://because-ramshm.blogfa.com

چه باحال:) منم همیشه فک میکنم همسرم قطعا مردی درشت اندام و بلوند است:)) و اصولا اینطور افراد هم بیشتر به من جذب میشن:))))
لابد اخرش همه چی برعکس میشع:*
سه تایی هاتون مستدام زیبایی هاتون پایدار عزیزم

خوب کاینات برای همه یک جور تصمیم نمیگیره.شاید هم همسر تو بلوند شد

ممنونتم مرضیه جان

هر کس چیزی رو با تمام وجود بخواد
به همه یا نیمی از آن چیز میرسد


ماهک سلامت و شاد باد



مرسی سپید مهربون
به همچنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد