هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

یک شب تلخ

به اندازه یک دنیا از همسر دلگیر و دلخور هستم.

حالم خیلی بد است.

حال ماه ام زیاد خوب نیست.

زیاد گریه کرده ام.

خسته ام هم از لحاظ روحی هم جسمی.

فقط وقتی ماهک به قلبم می چسبد کمى بهترم اما این چیزی از دلخوری من از همسر حق به جانب کم نمی کند

چقدر نیاز دارم با کسی حرف بزنم و او نگفته مرا بفهمد

نظرات 13 + ارسال نظر

مادر شدن بهت کمک میکنه قوی تر بشی
برای همینه که از مادر شدن فراری هستم!!!

خوبه که قوی بشیم
و به شدت نیاز به صبر دارم در مورد همون مسائلی که میدونی
به وقتش خودت پیش قدم میشی
بزار بری سر زندگیت

نازلی سه‌شنبه 21 آذر 1396 ساعت 10:42 http://www.n-nikan.blogsky.com

یک جفت گوش شنوا بصورت شبانه روزی موجود می باشد
یک بغل کردن هم اشانتیونش

قربون محبت تو دوست گلم
آخ اگه اون شب بودی نازلی
خیلی شب تلخی بود
بغل که وای
اشانتیون نه اصلش بغل باشه حرف زدن اشانتیون

آبگینه شنبه 18 آذر 1396 ساعت 01:05 http://abginehman.blogfa.com

غزل جان زایمان کردی و هورمونا هنوز تنظیم نیس
بچه داری سخته و تو دست تنهایی. کارای خونه هم هست
از کوچکترین رفتاره همسرت دلگیر میشی
غصه خوردن رو شیرت تاثیر میذاره یکم بیخیال باش

اینها همه هست
اما اون روز سوای این حرفا بود آبگینه جان
وقتی ندونی هوای کدوم عزیزت رو داشته باشی و پاره تنت این وسط از شدت گریه دلتو به آتیش کشیده

رافائل جمعه 17 آذر 1396 ساعت 07:46 http://raphaeletanha.blogsky.com

مادر اینجور مواقع میگفت یه کاغذ بردار و حرفاتو بنویس و بعد هم پاره ش کن و بریز دور. اینجوری سبک میشی.

رافایل جانم فکر خوبیه اما اون روز حال ماه اک خوب نبود و فرصت نوشتن نداشتم
ولی خدا رو شکر بهترم

رویا پنج‌شنبه 16 آذر 1396 ساعت 08:19

بنویس غزل جان، حتی اگر شده فقط برای خودت رمزی اش کن
خودت که صددرصد بهتر از من می دونی نوشتن چقدر آروم می کنه با تمام بی حوصلگی هایی که آدم برای نوشتن داره گاهی
اگر کسی دیگه بود توقعات رو کم می کردیم بهترین راه بود، اما برای همسر فرق می کنه

رویا جان خیلی دلم میخواد بنویسم. ماه اک مجال نمیده که
نمیدونم چرا اونطورى شد یهو از همسر بعید بود

فرح پنج‌شنبه 16 آذر 1396 ساعت 03:49

عزیزم ... می دونم خسته ای و کوچولو یه عالمه انرژی ازت می گیره. اما همسرت هم به همون اندازه تو دنیای خودش خسته است. اومدن ماهک روال زندگی همسرت را هم تغییر داده و ایشون هم بخاطر این خستگیهاس که گاهی بدقلق می شه.
امیدوارم به زودی حال دل هردوتون خوب بشه

نمیدونم تعریف کنم یا نه؟
بخوام رمزدار بنویسم یه جور رمزدار هم ننویسم معذبم
الان خوبیم اما فکر کردن به اون شب حس بدی داره

:) چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت 22:51

سلام غزل عزیز
خیلی وقته بهت سر نزده بودم
انشاءالله شادی و آرامش و سلامتی مهمون همیشگی خونت باشه عزیزم

بهار شیراز چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت 20:55

بیا بغل خودم. نرم و گرمه

آی گفتی بهار!!! چقدر بهش نیاز داشتم
تا حالا اینطوروسط عزیزانم گیر نکرده بودم
مستاصل ترین حس دنیا بود

زهرا چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت 10:14 http://pichakkk.blogsky.com

امان از دست این شوهرا

آی امان امااااان

ویرگول چهارشنبه 15 آذر 1396 ساعت 01:54 http://haroz.mihanblog.com

عزیزمممم چی شدی؟
خوب به ما بگو
بنویس تا خالی بشی
تو بچه شیر می دی ما اک اذیت میشه اینطوری. توخودت نریز

ویرگول جان خیلی بد بود حسش
نمیدونم چرا یهو کنترلشو از دست داد
چقدر لرزیدم اون شب
طفلک بچم
همش بخاطر اون بود

مرضیه سه‌شنبه 14 آذر 1396 ساعت 23:57 http://because-ramshm.blogfa.com

عزیزم مرضیه مهربونم

مینا سه‌شنبه 14 آذر 1396 ساعت 23:36

آخی عزیزم ،نی نی تا وقتی کوچولوعه خیلی سختی داره ولی به همون نسبت هم لذت داره . مواظب خودت باش و از همسری هم بخواه یه وقتا کمکت کنه . من مطمئنم برای ماهک همه کار میکنه

دقیقا خیلی سخته و حساسیتها کلا روش زیاده
لذت که خیلیییی
همسر زیادی رو ماه اک حساسه
باورم نمیشه اینطوری شده

Baran سه‌شنبه 14 آذر 1396 ساعت 23:02 http://haftaflakblue.blogsky.com/

عزیز دلم...

باران عزیییز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد