هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

ترسی تمام نشدنی

با استرس شدیدی بیدار شدم. همراه با حال تهوع و معده درد. از فکر رفتن دوباره ناخوشم. دوست داشتم این چند روز فقط بچسبم به خانوادم و جایی نرم. نرفتم و حالا همراه استرس دوری، استرس نکنه نکنه ناراحت شده باشن و نکنه بعدن پشیمون بشم لهم دست داده چون خدا میدونه کی بازم بتونم بیام اینجا.

کاش راه نزدیک بود. کاش رفته بودم خونه هاشون. کاش جمعه خونه بودن. کاش همسرک میومد دنبالم. میددنم فردا که برسم خونه آروم آرومم اما الان و در این لحظه قدرت کنترل استرسم را ندارم.

نظرات 3 + ارسال نظر
the loser سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 09:17 http://h-loser.blogsky.com

سلام غزل جان
راستش اینقدر به اسم وبلاگم انتقاد کردی ترسیدم اما خب دیگه
امروز بالاخره کل آرشیو وبلاگت (بجز رمزی ها) را خوندم...از این به بعد هم همراهتم اگر قابل بدونی

سلام بانو
عزیزمی من نخواستم بترسی گفتم از طریق کوچکترین و شاید بی اهمیت ترین جوانب زندگی برای خودت انرژی مثبت فراهم کن. که مثلا وقتی وبتو باز میکنی با خوندن اسمش یا نامی که برای خودت انتخاب کردی یه نور حتی خیلی کوچیک توی دلت روشن بشه

واقعا ممنونم از زمانی که برام گذاشتی و خوندی. خوش اومدی خانوم گل.

آبگینه سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 07:49 http://abginehman.blogfa.com

کاری که دلت میگه درسته رو انجام بده و آرامش داشته باش عزیزم

تلاشم رو کردم آبگینه جان و خوبم

رافائل دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 18:02 http://raphaeletanha.blogsky.com

عزیزم اینقدر زندگی رو سخت نگیر. دوباره و دوباره و ده باره میری دیدنشون و هربار کلی ذوق میکنی. اینقدر استرس نداشته باش. رسم زندگی همینه. یه روزی باید بزرگ بشیم و دور بشیم و بعد هم خودمون بشیم تکیه گاه دیگرون.

رافائل عزیزم. اینقدر سخت نیست. دقیقا موافقم . من فقط حال اون لحظه را نوشتم. وگرنه شیرینی های خاص این دوری هم با وقتی نزدیک خانوادت باشی زمین تا آسمون فرق داره
دقیقا باید تکیه گاه دیگرون بشیم. من خیلی تغییر کردم و بخش اعظمش به لطف این دوریه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد