-
۱۱۱. بعد از...
سهشنبه 5 فروردین 1404 01:26
امشب بعد از ۷ سال و ۵ ماه و ۲۰ شب اولین شبی هستش که با ماهک زیر یک سقف نمیخوابیم. این چند روز خیلی با خودش فکر کرده بود و فسقل بچه یک کلمه در این مورد حرفی نزده بود. چهارتایی کلی بازی کردن و حسابی خوش گذروندن و به جز سوپ فقط خامه کیک رو خورد و اَلبُدو به سوی بازی. رضا ناخوش بود و من چقدر امروز براش نگران شدم. گاهی...
-
110. Sonunda buldum
چهارشنبه 29 اسفند 1403 01:10
Benimle gel Gülümse, gel Hayat bazen zor olsa da Yine güzel نیمه شب 29 اسفند هنوز یک ماه نیست که سر حال و سرپا شدم و ضعف از وجودم بیرون رفته اما بسییار خوشحالم. من از بعدِ اون انتخابی که در قسمت 4 اسفند نوشتم، انرزی هام اومد بالا چون نکلیف مغزم روشن شد که اولویتها چی هستند. روابطم به شکل غیرمنتظره ای شکل عمیق تر و...
-
109: دو تا زیر دو تا رو
چهارشنبه 24 بهمن 1403 03:28
بیا و با من خوب باش تاییدم کن ستایشم کن و کمک کن برایت بهترین باشم 11 دی: دو تا زیر دو تا رو، دو تا زیر، دو تا رو دونه های بافت ماه رو می بافم و هر چند رجی که بلند میشه میگیرم بالا و چشم میدوزم به لباسی که با دستها و احساس عشق بینهایتم به ماه در کنار احساسهای شیرین یا تلخی که در طول روزها تجربه میکنم، پر شده از رازهای...
-
108 . ?her şey yolunda
جمعه 5 بهمن 1403 19:47
Kafam karışık İçimde hiçbir şey yolunda değil Uykusuz geceler hiç bitmeyecek Ben hic iyi değilim Canım yanıyor Her şeyden kaçıyorum نیمه شب پنجشنبه ۲۰ دی فکر میکردم خوبم. فکر میکردم با کنترل وسواس لذت می برم از همه چیز. با شروع مدرسه یک ماهی جدی نشستم پای آپدیت کردنِ خودم اما از یک جایی به بعد خودمو غرق کردم در چیزایی...
-
107: kaçıyorum
یکشنبه 9 دی 1403 11:21
گاهی چقدر دردناک می نماید زندگی در حالیکه در ظاهر همه چیز عالی و آرام به نظر می رسد. اختلاف نظرهایی که به نظر، هیچ زمانی به تفاهم تبدیل نخواهد شد و هر از گاهی گند میزند به رابطه، افکار و همه چیزت و گیر میفتی در یک لوپ بی پایان از آنچه در این ده سال می توانستی ازش لذت ببری اما فقط دویدی دنبال زندگی بدون اینکه آن لذتی...
-
۱۰۶. مهم نباش!!
دوشنبه 19 آذر 1403 18:46
سرم رو که بالا میارم، خانمِ جذابی رو می بینم که رد اشکهای خشک شده روی صورتش با ریختن ریمل سیاه شده و چشمای پر از غمش، مثل همیشه بعد از گریه جذابترین چشمای دنیا شده. با همه عشقی که در درون دارم، نگاش میکنم و به مهربون ترین لبخند دنیا مهمونش میکنم. احوال و شب عجیبی که پشت سر گذاشته رو مرور می کنم و چقدر بهش حق میدم!...
-
105. دنیای فانتزی
پنجشنبه 17 آبان 1403 23:51
ماهک حمام است و همسر سرکار. بوی عود محبوبم فضای خانه را پر کرده و من با یک ماگ قهوه، کنار شمعی که شعله اش داخل شمعدان چوبی رقص کنان به این طرف و آن طرف میرود، نشسته ام و عشق دنیا را میکنم که خودمم و خودم. جمعه 4 آبان تا یک زمانی عاشق مهمانی و شلوغی و دورهمی بودم. وقتی آمدم کرج برای هر مهمانی که سمت خانواده هایمان بود،...
-
104: مهرِ زیبا
چهارشنبه 25 مهر 1403 09:48
از دید من، معنا در زندگی یعنی به گوشه ای از این عالم ارزشی اضافه کنیم جیمز کلییر. قدرت شروع ناقص پنجشنبه 19 مهر ۸:۴۵ تو بخش شایانِ بیمارستان علی اصغر کنار تخت ماه نشستم . ماه به خاطر دارویی که گرفته خواب و بیداره. دو مرحله از آزمایشش انجام شده و دو مرحله دیگه مونده. با همه اضطرابی که در درون داشت، در ظاهر خیلی آروم به...
-
پست موقت:
پنجشنبه 12 مهر 1403 11:03
دوستای ماه و گلم، از اونجایی که من شخصا خیلی به مباحث متافیزیک، مدیتیشن و چاگراه ها خیلی علاقه دارم، و از نظر آسترولوژی از اوایل دی ماه، دنیا وارد بعد پنجم میشه، خیلی عالیه که چاکراها رو پاکسازی کنیم. البته این کار فقط یک بار نیست. به صورت دوره ای باید این کار رو انجام بدیم چون به مرور چاکراه ها آلوده میشن. خصوصا با...
-
103. فرصت
سهشنبه 10 مهر 1403 09:23
گاهی مثل امروز اول وقت دچار طیش قلب می شم و در لحظه حالم دگرگون میشه و ناگهان اضطراب آوار میشه روی تمام وجودم. این روزها که قرضها کمکم کردن میبینم من 5 سال گذشته اصلا زندگی نکردم. فقط تلاش کردم زیر آوار اون همه درد و رنج درونی له نشم. فقط دست و پا زدم. خیلی وقتا کم آوردم. یک گوشه تو تنهایی هام چمباتمه زدم. زانوهامو تو...
-
101. رقصِ شگفت انگیز دود
یکشنبه 8 مهر 1403 18:16
عشقِ من، میشه هر روز و تلخی شو بگیریم با یک نیشِ خندت. من خودم به خدا میشم بندت. غر نزن به تو بعدِ این همه زحمت ... دلم میخواد آرزو، سهمت درآد ... دلم میخواد بخندی دوباره تا تنگ شه چشات مستم از بوی خوشِ عود و رقصِ شگفت انگیزِ دود، که مصداق یک رقص آیینی چون "سَماع" از سرِ وجد، روی به آسمان می کند، چه بسا در...
-
102. زندگی
شنبه 7 مهر 1403 09:51
صدای قطره های باران شیرین زبانی های دخترکی چون ماه آماده شدن برای مدرسه هیجانش برای خیس شدن زیر باران و شور زندگی که در وجودش شعله می کشد و تو را نیز پر از شور و اشتیاق می کند رانندگی زیر باران تصویر آن تن کوچک و ظریف که با دستهای پر از مهرش برایت انرژی میفرستد موزیک مورد علاقه ات و باز هم رانندگی زیر باران آینه...
-
100. غم و شادی بهم است
چهارشنبه 21 شهریور 1403 20:49
چی می شد واکنش دفاعی من در مقابل اضطراب و نگرانی کار کردن باشه به جای یه گوشه نشستن و وقت تلف کردن. این روزا خیلی شلوغم. روزای آخر تابستون و آزمایشات قبل از نوبت دکتر و دکتری که تو مطبش زده "بدون نوبت قبلی امکان ویزیت وجود ندارد" ولی ما ساعت6 نوبت داشتیم در حالیکه ساعت 10 شب از مطبش اومدیم بیرون. چون هزارتا...
-
99: تجدید نظر
جمعه 16 شهریور 1403 11:00
دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم چرا یا وقت ندارم یا زمانی که وقت دارم حرفی برای گفتن ندارم. یا کلا حوصله ام نمی رسه که وبلاگ رو چک کنم اوضاع چشمام به طرز ناگهانی خراب شده و حتی همین نوشته ها رو کمی تار میبینم. قبلا فقط فاصله های خیلی دور رو عالی نمیدیدم. اما الان و ناگهانی بودن این اتفاق برام عجیبه. همسر میگه من هم یه...
-
۹۸: عفونت
دوشنبه 5 شهریور 1403 19:19
آقای مسنِ جا افتاده اومد داخلو گفت زبونتو تا کردی. باید دوباره بگیرم.وسواس داری؟ گفتم زیاد. گفت الان اذیتی که سرتو رو دستگاه فیکس کنی؟ گفتم نه اما چندشم میشد که باید چونه ام رو بچسبونم به جایی که معلوم نیست کیا چونشونو اونجا گذاشتن با آرامش باز راهنماییم کرد و تمام شد داشتم به دکتر میگفتم که چه داروهایی میخورم. گفت...
-
۹۷. درد
دوشنبه 5 شهریور 1403 10:09
هیچوقت دلم نخواسته جای کسی باشم اما الان جای خودمم دوست ندارم باشم از جمعه دندونم درد میکنه شاید از عوارض داروی جدیده شاید هم نه نمیدونم چرا زودتر دکتر نرفت حالا بهش pms و عوارض جایگزینی داروی جدید با قبلی هم اضافه شده آخر هفته قراره بریم سفر و من اینقدر بهم ریختم که برای سفری که کلی براش خوشحال بودم حوصله ندارم دسیله...
-
96: بسه دیگه زندگی تکراری
یکشنبه 28 مرداد 1403 18:11
روزها میگذرند بدون اینکه منتظر ما بمانند کاش گامهایم با گذر زمان هماهنگ بود غزل سه شنبه 22:43 نشستم رو تخت ماه و یک جور دور از انتظاری حالم خوب نیست. سرم داغه و یه اضطراب مبهمی دارم که میدونم با خوردن دیازپوکساید خوب میشه. اما بعد از ویزیت دوم و تغییر برند داروها خیلی خوب نیستم. فکر کردم از قرصای سرترالین هست. آسنترا...
-
95: آدمی را آدمیت لازم است
جمعه 19 مرداد 1403 00:38
روزهایی هم هست که آدمی می شویم که بیشتر به دَد میماند تا به انسان خوشبخت اویی است که این تفاوت را درک کند و گاهی برای کنترل خوی ددمنش درونش، سکوت و تنهایی پپیشه کند آنوقت به انسانیت خودش که برگردد نه شرمنده است نه خجل غزل یک جوری خوش اخلاق، لبریز از شور زندگی، آروم و پر از عشقم که باورم نمیشه غزلِ هفته قبل، خودِ من...
-
95: هندلم کن
سهشنبه 16 مرداد 1403 02:09
... سوال اینه اگه یک بار دیگه هم دنیا بیام بازم همین راهو میرم من... با وجود داروها به روزی افتادم که به خاطر شیطان مغزم لباس چند لحظه پوشیده رو با یک لباس تمیز عوض میکنم. موهای خیسم رو هول میدم زیر اسکارف و از چایی تازه دمی که معجزه شده و همسر تا ما حمام بودیم آماده کرده برای هر دومون میریزم. کوسنی که ماهک رو صندلی...
-
94:مغزم غایب من حاضر ...رد دادم همه مراحل
چهارشنبه 10 مرداد 1403 00:55
-
۹۳: طلب
دوشنبه 8 مرداد 1403 22:51
همچنان وحشی ام. تنها فرقش با بقیه وقتا اینه که خودمو سرزنش نمی کنم ولی عصبانی ام خیلی زیاد. از اینکه من از 7 صبح بیدارم و خرحمالی میکنم. وقتی بعد از ظهر که حامی خواب بود، سرویس رو شستم. بقیه خورده خریدها رو جمع کردم، کتری رو گذاشتم روی گاز با شعله کم و رفتم حمام. فرنگی رو حسابی سابیدم و کم مونده بود خفه شم با اینکه...
-
92. با ولم کن، کجاست اون گلدون کاورم کن
شنبه 6 مرداد 1403 02:02
یک وقتهایی نمی دونی با تمام قدرت فحش بدی و پاچه بگیری یا خدا رو شکر کنی که سالمی که هورمونها دهنت رو به فاک فنا داده. فکر کن با این همه دارویی که میخورم و برای دوتاشون نوشته میتونند علایم PMS رو کاهش بدن من دو سه روزه یا حرص میخورم یا دلم میخواد پاچه یکی رو بگیرم و چون زورم به کسی نمیرسه پاچه خودمو میگیرم و با افکارم...
-
91. یکی منو جمع کنه
جمعه 5 مرداد 1403 02:18
اولین باره تو این 9 سال کسی فوت کرده و من دلم خواسته توی مراسمش باشم. اما این خبرای فوت خصوصا اون فامیل دوری که همکلاس مامان بود و تو فاصله کمتر از 45 دقیقه ای که پسرش رفته بوده خرید، بی مقدمه سکته کرده بود و دچار ارست قلبی شده بود و پسرش وقتی میرسه با بدن بی جون مامانش روبرو میشه ته ذهنت رو اذیت میکنه حتی اگر بری سفر...
-
90. خود شفقتی
یکشنبه 17 تیر 1403 03:03
سرم را که بالا میاورم چشمم میفتد به صورت جذابِ مهم ترین آدم زندگیام که هنوز ردِ سایه سبزی که صبح برای هماهنگی با شال و شلوار سبزش زده، پشت چشمایش خودنمایی می کند و صورتش هنوز از اثر بی جانِ کرم پودر و رژگونه، گلگون و دلنشین است و با چشم های مهربانش زل میزند به چشمهایم و از صمیم قلبش به من لبخند میزند و میگوید دوستت...
-
۸۹.
جمعه 15 تیر 1403 23:46
انرژیم خیلی پایینه حالم بده نمیدونم چه مرگمه ولی از اون زماناست که دلم هیچ کاری نمیخواد و حالم از خودم و عملکرد ضعیف و اهمال کاریهام بهم میخوره باز پریود شدم و سرزنشگر فعال شده :))
-
88. تِ تو رو میخوام :)
سهشنبه 12 تیر 1403 00:22
این روزها در آن نقطه ای از ارتباط با خودم سکونت دارم که تمام عمر، آرزوی یک لحظه اش را داشتم. همین که باور کردم در من خیلی چیزها تغییر خواهد کرد اگر بخواهم باورم به بار نشست غزل جدید را دوست دارم جمعه شب له و خستهام. بالاخره بعد از چند ماه رفتیم اصفهان و الان 3 ساعتی هست که برگشتیم. زمانش کم بود چون برای کلاسهای شنبه...
-
۸۷. تلو تلو
یکشنبه 10 تیر 1403 17:38
به همسر که له و خسته رو کاناپه دراز کشیده بود گفتم ما حاضریم پاشو بریم. گفت:" خودتون برید" در واقع بعد از ۵ جلسه حاضر شد در زمانی که خونه حضور داره من خودم با ماشین برم. یعنی شنای ماهک چالشی شده برای من و باباش که وسواسهامونو بزاریم کنار. اگرچه من اون حس راحتی که با برند قبلی داروها داشتم الان با وجود اضافه...
-
۸۶. گذشت روزای بدم و بهترش اومد
چهارشنبه 23 خرداد 1403 22:29
به خاطر یک چیز ایستادگی کنید، در غیر اینصورت به خاطر هیچ سقوط میکنید ریچارد استالمن ,وارد مطب که شدم برای بدرقه بیمار قبلی پا شده بود که با دیدن من همچنان ایستاد و بعد از سلام علیک نشستیم. صندلی از گرمای تنِ نفر قبلی خیلی داغ بود و من هنوز چقدر سختم میاد رو صندلی اینجور جاها بشینم. لب صندلی نشستم. -: خوب چطوری دخترم؟...
-
85: از نظر میزان تباهی
شنبه 19 خرداد 1403 08:02
همه ما میدونیم که تو روابط زن و شوهری یک مسائلی هست که به نظر میرسه حل شدنی نیست. نگید نه که باور نمی کنم. من توی بهترین روابط زن و شوهری هم این مسایل حل نشدنی رو دیدم و یک بار از یک روانشناسی شنیدم که "اون زوج هایی که سعی می کنند همه مسائل شون رو با هم حل کنند تا اختلاف نظری نداشته باشن، ته کار به طلاق می رسه....
-
دو تا بال درآوردم از خوشی از این سر تا اون سر شونه ام
چهارشنبه 9 خرداد 1403 01:29
تجربه اندوه نه تنها تحملِ سنگینی شرایط است، بلکه به خاطر توجه به عمق وجودمان نیز می باشد. ما فقط برای چیزی که ارزشمند است غمگین می شویم. بی شک یکی از عمیق ترین دردهای اندوه، حس ناتوانی است که به ما یادآور می شود کنترل ما بر زندگی جقدر اندک است مرداب روح شنبه شب ساعت 12 بالاخره تونستم یک استخر و مربی پیدا کنم که بتونم...