-
۷۴. مراقبه
دوشنبه 3 اردیبهشت 1403 14:51
۱۴ فروردین که برای اولین بار در سال جدید رفتیم پیاده روی، نتوانستم خودم را راضی کنم رو هیچکدام از سنگهای کنار نهر آب بنشینم و لذت ببرم. اما امروز روی سنگی که دفعه قبل برای اولین بار رویش نشستم، جا خوش کردم و کمی بعد کیفم را روی همان سنگ گذاشتم و روی سنگی نشستم که هم خاکی بود هم درست کنار نهر آب. کفشهایم را درآوردم....
-
73: آرزو
جمعه 31 فروردین 1403 14:48
هنوز 48 ساعت نشده بود که احساس میکردم دوباره حس زندگی برگشته که باز از ساعت ده اضطرابها برگشته. دلم خیلی گرفته و خسته ام از این نوسانات خلقی ولی باید یک مدت دیگ تحمل کنم تا بگذره. امروز چهارمین روزی هستش که داروی قبلی 1/4 شده و روز دوشنبه برای همیشه از زندگیم حذف میه. قطعا اثرات همین تغییر دوز هست که داره اذیت میکنه....
-
72. وضعیت ناپایدار
پنجشنبه 23 فروردین 1403 21:30
قرص سفید و آبی رو باهم میخورم و لحظه شماری میکنم که تاثیر بزارن و آروم بگیرم .... مشغول جارو زدن بودم که بغضم شکست. به زحمت جارو زدن رو تمام کردم و چپیدم گوشه آشپزخونه که جلوی چشم ماهک نباشم. های های اما آروم گریه میکردم که همسر متوجه من شد و با خنده و مسخره بازی اومد بغلم کرد. گفتم: " من خیلی می ترسم" با...
-
71. expecto patronum
سهشنبه 21 فروردین 1403 21:53
کاش چشمامو ببندم و باز کنم ببینم خوبّ خوبم صدای قفل درهمسایه توی گوشم میپیچه و بعد صدای در آسانسور. ته دلم میگم: "خوش به حال اونایی که نگرانی های آزاردهنده منو ندارن و راحت از خونه میزنند بیرون" و بعد می خزم توی خودم. -بهتری؟ + رفتم دکتر. دارومو عوض کرده - تا کی باید این داروها رو بخوری؟ + چه میدونم. - تا...
-
70. بهار دلربا
پنجشنبه 16 فروردین 1403 14:09
تلاش این روزهایت را ستایش میکنم مسیر سخت و طاقت فرساست اما دستانت را رها نخواهم کرد ادامه بده جانا چشمامو که باز کردم آروم بودم ولی در کسری از ثانیه فکری اومد توی سرم که حالمو خیلی بد کرد. با توجه به برنامهای که برای خودم برای سال جدید در نظر گرفتم باید و باید و باید یه کاری میکردم چون نمیخواستم توی اون حالت بمونم...
-
69: پارادوکس
جمعه 10 فروردین 1403 21:09
تو دل یک پارادوکس عجیب ام. از مهمونی رفتن یا مهمون اومدن خسته ام اما میدونم وقتی برم خونه چیزی نمی گذره که دلم برای همین مهمونی هایی که توش حوصله ام سر میره چون حرفهاشون رو نمی فهمم، تنگ میشه. تعطیلات امسال با یک حس نسبتا خنثی که بیشتر به سمت دلواپسی میره گذشت. حسی که در عین اینکه ازش خسته ام هزاران بار ترجیحش میدم به...
-
برای نازی
چهارشنبه 8 فروردین 1403 13:36
نازی جانم من قرار بود پیش روانپزشکی که معرفی شده بود برم اما با رفتار غیر متعهدانه کلینیک ریشه قطعا دیگه اونجا نمیرم. اگر کرج دکتر خوبی پیدا کنم برام راحت تره تا بخوام برم تهران مرسی از اطلاعات ارزشمندی که بهم دادی من آدرس وبلاگ شما رو نداشتم مجبور شدم اینجا جواب بدم
-
68. میشه دلهامونم بهاری بشه؟
یکشنبه 5 فروردین 1403 21:44
با چی باید شروع کرد؟ سلام؟ تبریک سال نو؟ یا ... ؟ شب که له و خسته وسط یک خونه شلوغ (به خاطر پریود و دردهاش نتونستم خونه رو برای تحویل مرتب کنم) با ماهک هفت سین چیدیم و ساعت ۲ سرم رو گذاشتم روی بالش و به خودم گفتم: "آخیش امروز با حال بدش تموم شد. فردا روز بهتریه" اما صبح با وضعی بیدار شدم که تصورش رو هم...
-
۱۴۰۲
چهارشنبه 1 فروردین 1403 01:34
یک سال خیلی سخت به لحاظ روانی پر از اضطراب پر از حسای آزار دهنده پر از خستگی روانی پر از ذوق نکردن اما خوب به لحاظ پیدا کردن دوباره راهم به لحاظ جمع کردن بحث تمام نشدنی مالی بین منو حامی به لحاظ سفری که در درون راحت و بی استرس رفتم به لحاظ کارهایی که برای آموزش ماهک انجام دادیم و به لحاظ بیشتر شناختن خودم امسال برای...
-
66. کورسوهای امید
چهارشنبه 23 اسفند 1402 21:09
بین همه بهم ریختگی های یک ماه گذشته، لحظه ها و گاهی روزهایی هم هست که حالم طوری هست که انگار دارم توی بهشت زندگی میکنم. باز هم با همون حالتهای منحوس میکرو پنیک * بیدار شدم. بعد از نیم ساعت اوضاع عادی بود. کمی صحبت کردیم و دوش گرفتم. از حمام که اومدم مثل این بود که توی سرم رو با شامپوی خنک کننده شسته باشم. یک حالت سرد...
-
65. بنای سست
دوشنبه 21 اسفند 1402 19:20
نوسانات احساسی گاهی خارج از حد تحمل میشه ولی دیگه آرزوی مرگ ندارم مسئولیتی به دوشم هست که باید به بهترین وجه به اتمام برسونمش 6 چشمام در عمیق ترین سطح خواب ناگهان باز شد، تنم میسوخت. منجلاب فکرای بد و حس های بد. نفس های به شماره افتاده. پنیک!!!! تلو تلو خوران و نفس نفس زنان شروع کردم به قدم زدن وسط سالن. ن باید بی...
-
۶۴. بی دغدغه! مگه دادیم؟
سهشنبه 15 اسفند 1402 23:18
دلم میخواد چشمامو ببندم و باز کنم ببینم دیگه از اضطرابهای بیمارگونه و به دردنخور خبری نیست چشمامو ببندم و باز کنم ببینم کنترل ذهنمو به دست گرفتم و یه مامان قوی و پر از شور زندگی ام این روزا خیلی خسته ام ببخشید ولی در این لحظه اصلا توان جواب دادن به نظرات ندارم. فقط باید یه چیزی مینوشتم امروز، هم تلاش کردم حالمو خوب...
-
63. روزای کشدار اسفند
شنبه 12 اسفند 1402 18:59
معمولا بعد از پریود سطح انرژی جسمی و روانی خیلی خوب بود. احساس میکردم پر از قدرتم و میتونم خیلی کارها انجام بدم. اما این بار هیچ چیز شبیه روال عادی همیشگیم نیست. نه از انرژی بالا خبریه نه از احساس قدرت. احساس یک موجود مفلوک و ضعیف رو دارم که نمیدونه چطور باید زندگی کنه و به امور تسلط پیدا کنه. گرسنه میشم اما میل به...
-
غم و شادی
جمعه 4 اسفند 1402 13:53
السا: "اولاف! داری آب میشی" اولاف: "بعضیا ارزششو دارن که براشون آب بشی" چهارشنبه 2 اسفند سرش رو بالا آورد و صورت خیسِ منو که دید، پا شد اومد بغلم کرد و شروع کرد به مسخره بازیهای همیشگیش که منو بخندونه. گریه کنان نشستم روی مبل و گفتم چرا شستنی هام تمام نمیشه؟ نشست کنارم و گفت: "پریود که...
-
61. ذوق مرگیجات
پنجشنبه 26 بهمن 1402 10:03
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو می شود… توی یکی از فصلهای آخرِ "نجات از هزارتو" گفته هر روز یک کارهایی رو فقط برای خودتون انجام بدید. یکی از کارهایی که من انتخاب کردم برای خودم انجام بدم "نوشتن" هست. تقریبا...
-
۶۰.فارغ شدن
چهارشنبه 25 بهمن 1402 12:14
زندگی گاه به سان ذره ذره مردن است چونانکه آرزو میکنی که همین دم آخرین نفس باشد و گاه به سان فارغ شدن زن آبستنی است که دردهایش تمام شده و نوزادش، نتیجه نه ماه سختی، درد و رنجش، شده تمام امید و انگیزه اش و من آن نوزاد را امروز در آغوش به خودم میفشارم نوازدم زنده باد غزل اگرچه دلم نمیخواست برگردم کرج اما خوشحالم که توی...
-
۵۹. ویوی ابدی
یکشنبه 22 بهمن 1402 00:38
یکشنبه ۱۵ بهمن روند تغییر دوز دارو باعث شده تو روزای پریود از لحاظ روانی به حال مرگ بیفتم و واقعا یه وقتا با تمام وجودم طلبش میکنم. هنوز حالم بده. ماهک مریضه. دیشب بستن چمدون رو بیخیال شدم و به ماهک رسیدگی کردم. 7 صبح جوری بیدار شدم که برام عجیب بود و به چند ثانیه نرسید که شونه هام و دستهام .... در خودم نمی بینم که...
-
58. یه توضیح بدهکارم
شنبه 14 بهمن 1402 23:40
من از صمیم قلبم ممنونم از همدلی هاتون تو پست قبل. با همه وجودم به شنیدن حرفاتون نیاز داشتم. انگشتای تک تکتون رو میبوسم برای تک تک کلمه هایی که تایپ کردید شنبه ۳:۳۰ بعد از ظهر خیلی رو فرم نیستم اما دلم نمیخواد انرژی تلخ پست قبل اینجا موج بزنه درگیر یه پروسه سخت در مورد داروم هستم و پریود این بار واقعا وحشتناک بود....
-
۵۷. جهنم تمام عیار
پنجشنبه 12 بهمن 1402 22:57
اشکهام تمام نمی شن کم آوردم درد میکشم از اعماق درون دیگه نمیتونم اینطوری ادامه بدم دیگه نمی خوام... توی سکوت توی خلوت و توی دلم فریاااااد میکشم دیگه نمیخوا م کسی صدامو بشنوه. دیگه نمیخوام کسی گریه هامو ببینه. من از ترحم متنفرم اما واقعا وضعیت رقت انگیزی دارم دیگه باید هر کس حالمو می پرسه جواب رو بزارم رو حالت...
-
56. سیاه و سفید
سهشنبه 10 بهمن 1402 18:33
یادگیری نه گفتن و همیشه موافق نبودن بخش مهمی از بازسازی خود است. اغلب اوقات بهترین کاریست که می توانید در حق خودتان و آنهایی که دوستشان دارید انجام دهید. یک پست بلند بالا نوشتم از اینکه بعد از تولد امسالم، بُتی که از خانواده همسر ساخته بودم، شکست، و دو ماه اخیر شکسته هاش جوری آوار شد روی سرم که دیگه نمی تونستم از زیر...
-
55. و همچنان شرم ونقص
یکشنبه 24 دی 1402 23:23
در درون درد می کشم هر روز و هر لحظه بیشتر از هر زمانی میخواهم که تغییر کنم تغییری بنیادی که بکوبد و دوباره از نو بسازد، من را مدتهاست میخوام بنویسم اما لپ تاپم بالا نمیومد و من حوصله عوض کردن ویندوز نداشتم. برخلاف گذشته، دیگه حوصله نوشتن با گوشی و آیپد رو ندارم با اینکه ویرایشگر آیپد عالیه. به خودم فکر می کنم. به...
-
54. تله شرم و نقص
پنجشنبه 7 دی 1402 15:35
در این طرحواره، شخص احساس می کند در مهمترین جنبه های شخصیت اش، ناقص، نامطلوب، بد، حقیر و بی ارزش است. همچنین، شخص تصور می کند در نظر اطرافیان و افراد مهم زندگی اش منفور و نامطلوب به حساب می آید. بیشترین احساسی که با تله زندگی نقص و شرم حاصل می شود، شرمساری است. همان احساسی که به محض برملا شدن عیب ها و ایرادات بروز...
-
۵۳. تنفر
پنجشنبه 7 دی 1402 15:33
خوب حقیقت چیه؟ این که من از خودم بدم میاد از بی عرضه بودنم متنفرم از اینکه بچه دار شدم و خودمو وابسته کردم برای هر چیز کوچک و بزرگی به حامی بدم میاد از اینکه یلدای پارسال حامی به خواست من احترام نذاشت و در نتیجه خانواده خواهرش هم ارزشی برای خواست من قائل نشدن و همشون با هم گند زدن به اون شب بدم میاد از اینکه اینجا...
-
52. من کی ام؟
چهارشنبه 29 آذر 1402 17:27
این روزها بیشتر از هر زمانی خودم را جستجو می کنم اما کجاست آنکه نمی جویم؟ غزل پرده اول: ناگهان چشمام باز میشه و چشم میدوزم به صورت و بدن همسر که رو به من به پهلو خوابیده. میترسم بهش دست بزنم. توی تاریکی زُل میزنم بهش تا متوجه بشم نفس می کشه یا نه؟ اما نمی تونم متوجه بشم. همچنان وحشت دارم و بهش دست نمیزنم تا اینکه نفس...
-
۵۱. پس من چی؟
سهشنبه 28 آذر 1402 23:50
میگه دیشب داشتم میمُردم اینقدر که همش فکر میکردم ماهک چی میشه؟ میپرسم: "فقط ماهک؟" میکه: " تو بزرگی از پس خودت بر میای" میگم: " چرا بیدارم نکردی؟" و با خودم فکر میکنم اگر زبونم لال تصورش درست بود به این فکر نکرد که من با چی روبرو خواهم شد؟ و الان میترسم بخوابم غ زل واره: + به شدت نیاز به...
-
50. دلم ...
شنبه 18 آذر 1402 18:24
این روزا "دلم یک هم زبون میخواد ...یه یار مهربون میخواد" :))) با صدای معین بشنوید یک همزبون که دغدغه اصلی اش شبیه دغدغه من باشه. "رشد و توسعه فردی". دلم میخواد راجع به کتابایی که خوندم و میخونم باهاش حرف بزنم. در مورد تغییراتی که کردم یا در تلاشم که رخ بده باهاش حرف بزنم. از درونیات و افکارم. از...
-
۴۹. خنده داره نه؟
سهشنبه 14 آذر 1402 19:21
خوب خوب سلام بچهها. چطورین؟ خوبین؟ چقدر همیشه دلم میخواست بنویسم ولی خیلی وقتا به خاطر اینکه حالا یا حوصله تایپ کردن نداشتم یا مثلاً لپ تاپ روشن نبود یا وقتم کم بود، این کارو انجام نمیدادم. حالا تازه یه باتی رو پیدا کردم که کارش تبدیل ویس به متنه و اشتراکش رو داشته باشی، میتونی نامحدود ویس بفرستی و برات چیکار...
-
48. شیرین ترین لحظه یک آدم آهنی
یکشنبه 5 آذر 1402 23:12
مریض میشن باید مریض داری کنی مریض میشی باید آدم آهنی باشی ۱. حالم بد بود. ولی ماهک باید یک غذای درست درمون میخورد. با سختی آشپزی کردم و هر جوری بود خونه ترکیده ای که هر گوشه اش یک لیوانی ظرف کثیفی بود رو جمع و جور کردم و چند دور لباسشویی رو روشن کردم. حالا چند روز کار نکرده بودم؟ فقط شنبه که هم مریض بودم و هم همش بدو...
-
47. فوبیا
یکشنبه 28 آبان 1402 11:52
و این بار فقط من دور خونه راه میرم و لیوان و فنجون جمع می کنم از بس ماهک هر بار با یک لیوان آب میخوره و برای حامی چایی و نوشیدنی و دمنوش آوردم و کسی جکعشون نکرده. حوصله هیچ کاری ندارم ولی زوری باید کار کرد چون هم خونه ترکیده هم بیکار بشینم حالم بدتر میشه. با خودم فکر میکنم چقدر این سالها ترسیدم از قضاوت و خیلی چیزا که...
-
من رو در لینک زیر بخونید
پنجشنبه 18 خرداد 1402 11:38
به وقت زندگی د