هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

99: تجدید نظر

دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم چرا یا وقت ندارم یا زمانی که وقت دارم حرفی برای گفتن ندارم. یا کلا حوصله ام نمی رسه که وبلاگ رو چک کنم

اوضاع چشمام به طرز ناگهانی خراب شده و حتی همین نوشته ها رو کمی تار میبینم. قبلا فقط فاصله های خیلی دور رو عالی نمیدیدم. اما الان و ناگهانی بودن این اتفاق برام عجیبه. همسر میگه من هم یه مدته اینطوری شدم و شاید از آلودگی یا خستگی زیاد هستش؟!


 

 

این وسط ها یک سفر سه نفره رفتیم و با وجود نگرانیهای قبلش، واقعاخوش گذشت و خوشحال بودم که پا روی ترسهام گذاشتم و کاری رو انجام دادم که از انجامش به دلیل حساسیتهای شدیدم میترسیدم.

ذهنم مغشوشِ و صد تا چیز مختلف توش میچرخه. حرف دیشب ماهک واقعا دردناک بود برام. اولش به حامی گفتم ببین من از تو تو ذهن دختر یک "دانشمند" ساختم و تو ....

آخر شب وقت خواب به من گفت: "تو به من قول دادی پولدار بشی. برای همین اون حرف رو زدم". صبح که ازش می پرسم چرا میخوای پولدار باشم؟ میگه :"چون میخوام دیگه از حامی پول نخوای" و من یاد آخرین دعوام با حامی می افتم و جمله ای که صد بار تکرارش کردم. 

خواهرک میگه از حرفش به عنوان یک اهرم جلو برنده استفاده کن اما من فعلا دارم درد میکشم تا بخوام قدم بردارم. باید کمی خودم رو نوازش کنم تا دوباره جون بگیرم و حرکت کنم

تعداد زمانهایی که طپش قلبم بالا میره زیاد شده و نمیدونم از عوارض داروهاست یا نه؟ خدا رو شکر دکتر هم با سیستم عهد بوق کار میکنه و هیچ دسترسی تلفنی یا آنلاینی برای پرسیدن سوالهات نداری


خیلی مسخره به نظر می رسه اما یک چیزی بد جور این مدت ذهنم رو درگیر کرده. اینکه ثنا منو برای درد و بدبختیاش خوب محرم میدونه و هر ناراحتی ش رو بارها و بارها برای من تعریف میکنه. انگار یادش نمیاد که قبلا ده بار اون موضوع رو به من گفته اما بحث خوشیها که باشه من نامحرمم. پارسال زنگ زد که من میرم سفر حواست به خونه ما باشه. گفتم: "کجا به سلامتی؟" چون همیشه از من یا ماه میپرسید کجا؟ و من فکر میکردم دوست داره که بپرسم. گفت: "حالا هنوز معلوم نیست. بعدن بهت میگم" قبل از سفرشون شوهرش به حامی گفته بود میریم دوبی. وقتی برگشت پرسیدم خوش  گذشت؟ از همه بدیهای سفرش تعریف کرد جز قسمتهای خوبش. بعد از یه مدت هم تو حرفاش سوتی داد که از سه ماه قبل بلیط هاشونو خریده بودن در حالیکه به من گفت معلوم نیست. و کلا اونجا بود که فهمیدم اینقدر هم که از دردهای زندگیش میگه، همش در حال درد کشیدن نیست. فقط خوشیهاش رو برای من تعریف نمیکنه و من چقدر الکی براش غصه میخوردم که زندگیش اینقدر سخته.

حالا باز زنگ زده بود که میریم سفر. همین دور و اطراف :)))  واقعا چرا بعضیا این مدلی اند؟

به شدت عصبی شده بودم از اینکه خوب بلده ده بار ده بار از بدیهای زندگی و آدمای دور و برش بگه اما به خوشیهاش که میرسه همه چیز راز میشه.

و این بار خیلی جدی تصمیم گرفتم تجدید نظر اساسی بکنم توی ارتباطم

خوبیهاش رو فراموش نمی کنم اما من هم کم خدمت بهش نکردم. وقتایی بود که خواب بودم و زنگ میزد برم پایین بسته پستی شو بگیرم. وقتایی بود که از حمام اومده بودم و منی که متنفرم خیس از خونه برم بیرون میرفتم بسته اش رو میگرفتم و میومدم تو خونه میشستم به گریه کردن که مجبور شدم خیس خیس برم از خونه بیرون و پر بشم از احساس کثیفی.

ولی گاهی فکر میکنم اگر یک روزی مردم فقط از شدت احساس بی کسی تو این شهر هزار ملتِ. حس میکنم خیلی از کارهام که جلو نمیره به خاطر اینه که من با نبودن آدمهای نزدیکم، انرژی و نفس برای زندگی کم میارم و دلیل عقب افتادن از کارهام اینه که من از لحاظ معاشرتی شارژ نمیشم.

وحستناک دلم برای خانوادم تنگ شده ولی به هیچ کدومشون تا حالا نگفتم از نبودنشون چقدر عذاب کشیدم تو تمام این سالها


با همه این ها این روزها واقعا ارتباط قشنگی با خودم دارم. درسته یه جاهایی مثل دغیشب احساس میکنم تمام قلبم از درد پودر شده و چیزی ازش نمونده اما اونقدر قوی شدم که باز خودمو نوازش کنم و سر پا بشم و ادامه بدم.


+ از همه اونهایی که کامنت دادن این مدت ممنون. واقعا با اون وضع دندون درد و چمدون بستن توان هیچی نداشتم. راستی تو کرج دندونپزشک خیلی خوب میشناسید بهم معرفی کنید؟ از هیچکدوم اینا که رفتم واقعا راضی نبودم




نظرات 5 + ارسال نظر
لی لی سه‌شنبه 20 شهریور 1403 ساعت 12:14 http://lilihozaklili.blogfa.com/

غزل جونم الان حالت چطوره؟ تاری چشمت بهتر شد؟
خیلی وقته خبری از خودت ندادی

وای از این آدمایی که فقط میخوان از بدبختیاشون بگن
منم خیلی از این آدما دیدم و گاهی شده مثلاً من از ناراحتی اون بنده خدا نظم زندگیم به هم ریخته بسکه تو فکر بودم بعد یهو شنیدم که مثلاً دوتایی رفتن فلان جا عشق و حال در رابطه با کسی که از پارتنرش مینالیده مثلاً یا خیلی چیزای مشابه..
و از یه جایی به بعد فقط گوش میدم و سر تکون میدم و حرفای کوتاه میزنم.. چون دیگه سطل آشغال بقیه شدن بسه!!
البته من کاملاً با آدمایی که خوبی و بدی رو در کنار هم میبینن اوکی ام و از غر زدن اینجور آدما ناراحت نمیشم چون یه دوست خوب باید شنونده خوبی باشه..
اما اینکه آدم توی ناراحتیاش بیشتر دستش به نوشتن میره رو باهات موافقم..
امیدوارم الان خیلی خیلی بهتر باشی
ماهک رو ببوس

سلام لی لی جانم
خوبم خدا رو شکر
ببین پریود بودم که ثنا زنگ زد و بعدش چنان فکرای چیپ و مسخره ای تو سرم میچرخید که بیا و ببین.
همسر هم میگفت بزارپریودت تموم بشه اوکی میشی اینقدر حرص نخور
بعدش که تمام شد و زدم از خونه بیرون آب بود رو آتش
الان اینقدر اوکی شدم که هفته قبل باورم نمیشد اینقدر زود خوب شدن

دقیقا میدیدی من خوب بودما اما یا دپرس میشدم یا تو بهترین موقعیت هام هم فکرش رهام نمیکرد

والا من میگم افکار به درد نخورشونو رد ما بالا میارن
آدم باید حد وسط باشه
من چون از این ویژگی متنفرم مطمئنم که خودمم دارم و باید بپذیرمش اونوقت جو اطرافم تغییر میکنه

آره بابا ماها حرف نزنیم میمیریم اما خوب از غمها میگیم لاقل شادیهامونو قایم نکنیم
منم دارم تلاش میکنم شنونده خوبی باشم

من خیلی وقتا میشه که هایپرم و دلم میخواد بنویسم اما فرصت نمیکنم.
اما تو ناراحتیا آدم وا میده. همه چیز رو ول میکنه که بنویسه
قربونت برم
تو خوبی؟
سام چطوره؟

Lily دوشنبه 19 شهریور 1403 ساعت 07:36

عزیزم امیدوارم بهتر بشین تاری دید نشونه مهمیه حتما پیگیر باشین

تشکر از راهنماییتون
حتما پیگیری میکنم

قره بالا دوشنبه 19 شهریور 1403 ساعت 00:10

می‌دونم از حرف ماه شوکه شدی ولی به قول خواهرت همین حرف رو بکن انگیزه واسه خودت و پاشو


من اینو خوب فهمیدم که هیچکس اونقدری که خودش تعریف می‌کنه بدبخت بیچاره نیست ، از بقیه هم نفهمیدم ها ،از وبلاگ خودم متوجه شدم ،کلی پشت سر تپل می‌نویسم ولی واقعیت اینه که اندازه همه دنیا دوسش دارم، اون تایمی که تو وبلاگ می‌نویسم عصبانیم
کلا نباید خیلی آدما رو جدی گرفت
خونواده تپل هم این شکلین
از ترس چشم زخم یا نمی‌دونم چی، هیچی به هیشکی نمیگن
باورت میشه من یک سال و نیمه انتقالی گرفتم اومدم تهران ولی فامیلهای تپل هنوز فکر میکنن من تبریزم ؟؟؟

آره لیلاجان
باید سختیها و ناراحتیهامو پله کنم

عزیز دلی تو. منم یه مدت همین بودم فقط وقت عصبانیت و ناراحتی مینوشتم. حالا یه ذره بهتر شدم
بعد یه نفر بود مرده بود از حسودی
تو وبلاگش یک پست بلند بالا نوشته بود که طرف هر روز از اختلافش با همسرش مینویسه بعد هم میگه عاشقشم
باشه بابا خوب فهمیدیم

یعنی فکر کن چقدر بهش فشار اومده بود که با وجود ادعای دکترا و ادعای اینکه هر روز در حال
مقاله نوشتن و کارای علمی هست، در مورد این مسئله پست گذاشته بود

سیتا یکشنبه 18 شهریور 1403 ساعت 19:13

سلام و درود
من نمی دونم دخترک چه حرفی زده ولی گاهی لازمء ما بعضی حرفا رو به سخت ترین حالت ممکن بشنویم و درک کنیم تا بشه نیروی محرکه تغییر رفتارهامون. ناراحت شدنت طبیعی کاملن فقط ناراحت نمون و بگدر و اصلاح کن رفیق
اون دوست تون هم از این به بعد ناله کرد با تک کلمه های کوتاه نشون بدید از این بحث ها خسته ایید. مثلن بیشتر شکوت کنید و بگید اهوم...آها....عجب....طرف اینجوری کوتاه تر حرف می زنه.
امیدوارم روزهای خوب برسن

درود سیتای عزیز
بله گاهی یه تلنگرهایی حتی دردناک لازمه تا شروع به حرکت کنی
آره دیگه حتما خودم باعث شدم اینقدر بهم غر بزنه
البته منم از ناراحتیام میگم ولی خوشحالم باشم میگم اما اون اینطوری نیس

مرسی سیتای عزیزم رفیق همراهم

شکوه یکشنبه 18 شهریور 1403 ساعت 14:40

سلام احساستون رو از برخورد دوستتون کاملا درک میکنم من احتمالا همسن مادرتون هستم دوست ۴۵ ساله ی من که از زمان دانشگاه با هم آشنا شده بودیم و هم خوابگاهی بودیم و بعد دوست خانوادگی شدیم ویزای آمریکا رو از من پنهان کرد و موقعی گفت که هفته ی بعد میخواست بره آمریکا بالطبع من هم ناراحت شدم و ارتباطم رو کم کردم و ایشون هم تمام وقت برام از بی پولیهاش و مریضی هاشو و بدبختی هاش مینالید ولی عروسی دخترش و بقیه خوشیهاش رو پنهان می‌کرد و من به جد معتقدم از چشم خوردن می‌ترسید

سلام شکوه عزیز
به نظر من این رفتار دور از جون شما "خر فرض کردن دیگران هستش" و آدم وقتی متوجه میشه که طرف کنجکاو از زندگی تو بدونه ولی خودش میخواد مرموز و پنهان کار باشه باید بیشتر مراقبت کنه از خودش که کار به این اذیت ها نرسه
حتی اگر از چشم خوردن میترسن پس حق ندارن منجلاب افکار و مشکلاتشون رو سر ما خالی کنند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد