هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

90. خود شفقتی

سرم را که بالا میاورم چشمم میفتد به صورت جذابِ مهم ترین آدم زندگی‌ام که هنوز ردِ سایه سبزی که صبح برای هماهنگی با شال و شلوار سبزش زده، پشت چشمایش خودنمایی می کند و صورتش هنوز از اثر بی جانِ کرم پودر و رژگونه، گلگون و دلنشین است و با چشم های مهربانش زل میزند به چشمهایم و از صمیم قلبش به من لبخند میزند و میگوید دوستت دارم. آدمی که سالها ندیدمش. نخواستمش. دوستش نداشتم و تا توانستم سرزنشش کردم. آدمی که از دستم خسته شد اما من را تنها نگذاشت. آدمی که از فرط حسِ دوست داشتنی نبودن و ناکافی بودن، به مُردن فکر میکرد اما دست به کار احمقانه ای نزد. آدمی که سالهای سال آرزوی دوست داشتنش را در سر پروراندم اما با وجود تمام تلاشها، اوضاع همچنان خراب بود. تا اینکه "اثر مرکب" اتفاق افتاد. تمام آن قدمهای کوچک، تمام آن گامهای نصفه نیمه، تمام  آن سینه خیز رفتن ها، تمام آن ذره ذره مُردن و زنده شدنها با هم ترکیب شدند و رسید آن روزی که باید :)

هنوزم هست وقتهایی که کلافه شوم، کم بیاورم. دهانم پر از خون شود و تمام تنم زخمی، اما دیگر این زمانها کشدار و طولانی نیست. مثل دیشب که حالم از عملکرد ضعیفم در مورد نظم خانه و آپدیت کردن خودم، بهم میخورد، بد خوابیدم و بد بیدار شدم اما همان اول صبح که بیدار شدم و لب تخت نشستم و ماه خودش را در آغوشم جا داد، گفتم: "غزل جانم! دیگر زمان پا پس کشیدن‌ها به سر رسیده. خسته شدی؟ کلافه‌ای؟ رنج میبری؟ مشکل مدیریت زمان داری؟ همیشه زمان کم می آوری؟ همه اینها قبول اما تو مشکلاتِ بزرگتری هم با خودت داشتی که در شُرف اصلاحند. تو داری تلاش میکنی و من با تمام وجود از تو سپاس گزارم اما ... تو یک نفری! مگر میشود با یک دست چند تا هندوانه برداشت؟ هم شیطان مغزت (اسم انتخابی ماهک) را شکست بدهی، هم خوش پوش شوی و برایش حوصله و زمان صرف کنی، هم آن تایم شوی، هم رانندگی را با کلاس بردنهای ماهک به نقطه امنی برسانی، هم رابطه ات با همسر را اصلاح کنی و دست روی نقاط ضعفش نگذاری و بیشتر از قبل از رابطه تان مراقبت کنی، هم با خودت مقابله کنی و ماهک را آزاد بگذاری که بدون جوراب شلواری پیراهن تن کند و پاهایش به همه جا بخورد، هم سعی کنی خودت را بشناسی، هم بر خلاف چند ماه گذشته جدی و با پشتکار ماهک را همراهی کنی که هر روز تمرین های موسیقی اش که حرفه ای تر و سخت تر شده را انجام بدهد، هم با ثبت نامش در کلاسهای مختلف خودت را مجبور به بیرون رفتن از خانه بکنی و ....

 خوب!حالا نظم خانه هنوز به ایدآل تو نزدیک نیست؟! هنوز آپدیت خودت را جدی شروع نکردی؟ هنوز بعد از یک سال و چهار ماه یک مضراب روی سازت نزدی؟ چه ایرادی دارد مهربانو؟ این همه کار در آنِ واحد در دست انجام داری که سالها آرزو داشتی برسد روزی که بتوانی انجامشان بدهی و داری میدهی. کمی صبور باش تا تمام آنچه شروع کرده ای به یک روتین تبدیل شود، آنوقت آت آشغال های ذهنت پرت می شوند بیرون. و ذهنِ سبُکت نظم میگیرد. آن وقت در راستای آن، وسایل خانه، کار و موسیقی هم جای خودشان را پیدا میکنند و نظم در همه جای زندگی ات جاری می شود. با قدمهای کوچک شروع کردی؟! نخواه که یک مرتبه گامهای بلند و سریع برداری، وگرنه مثل قطعه 28  که هم سخت است، هم ماهک تلاش میکند سریع‌تر بزند و کم می آورد و ریتمش بهم میریزد؛ جای سکوت ها و نت ها عوض میشود. صبور باش. ما در این راه در کنار هم پیروز می شویم یگانه ترین عشق زندگی ام

ادامه مطلب ...

۸۹.

انرژیم خیلی پایینه

حالم بده

نمیدونم چه مرگمه

ولی از اون زماناست که دلم هیچ کاری نمیخواد و حالم از خودم و عملکرد ضعیف و اهمال کاریهام بهم میخوره

باز پریود شدم و سرزنشگر فعال شده :))

88. تِ تو رو میخوام :)

این روزها در آن نقطه ای از ارتباط با خودم سکونت دارم 

که تمام عمر، آرزوی یک لحظه اش را داشتم.

همین که باور کردم در من خیلی چیزها تغییر خواهد کرد اگر بخواهم

باورم به بار نشست

غزل جدید را دوست دارم


 

ادامه مطلب ...

۸۷. تلو تلو

به همسر که له و خسته رو کاناپه دراز کشیده بود گفتم ما حاضریم پاشو بریم. گفت:" خودتون برید" در واقع بعد از ۵ جلسه حاضر شد در زمانی که خونه حضور داره من خودم با ماشین برم. یعنی شنای ماهک چالشی شده برای من و باباش که وسواسهامونو بزاریم کنار. اگرچه من اون حس راحتی که با برند قبلی داروها داشتم الان با وجود اضافه شدن دوز داروها ندارم خصوصا که برادرم میگف فقط آسنترا خوبه، سرترالین های ایرانی هیچ اثری ندارن. یعنی حس نمیکنم وسواسمو کنترل خاصی بکنه.

 
ادامه مطلب ...