هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

۸۷. تلو تلو

به همسر که له و خسته رو کاناپه دراز کشیده بود گفتم ما حاضریم پاشو بریم. گفت:" خودتون برید" در واقع بعد از ۵ جلسه حاضر شد در زمانی که خونه حضور داره من خودم با ماشین برم. یعنی شنای ماهک چالشی شده برای من و باباش که وسواسهامونو بزاریم کنار. اگرچه من اون حس راحتی که با برند قبلی داروها داشتم الان با وجود اضافه شدن دوز داروها ندارم خصوصا که برادرم میگف فقط آسنترا خوبه، سرترالین های ایرانی هیچ اثری ندارن. یعنی حس نمیکنم وسواسمو کنترل خاصی بکنه.

  
جلسه دوم شنای ماهک، به من خیلی خوش گذشت چون توی یک جمع پنج نفره نشسته بودم و کلی خندیدیم. فقط وقتی من و شری رفتیم بچه ها رو بفرستیم داخل عاطی سریع جای من نشسته بود که من نتونم کنار شری بشینم. همسر کفت این بچه بازیا مال سن های کمتره نه شماها. 
 جلسه سوم حسابی خورد تو ذوقم. چون اونا تو لابی استخر نمونده بودن. چهارتایی نشسته بودن تو ماشین خواهر شری و خوب جایی برای من نبود و البته کسی هم حرفی نزد. من هم با همسر یه مهستان گردی کوچولو کردم.
از جلسه بعدش خواهر شری و بهار سانس بچه هاشون عوض شد. شری به مربی زنگ زد که این تایم خیلی بد و شلوغه و زنگ زد خبر بده که مربی چی گفت. بعد ته حرفاش گفت: "دوستام به من گفتن تو دوست جدید پیدا کردی و میخوای با اون باشی و منم گفتم نه بابا غزل این مدلی نیست که بخواد جای شماها باشه  و ناراحتم نمیشه. ما شنبه ها با همیم. روزای استخر هم با شمام" ازش تشکر کردم که واضح حرفش رو زد. قطعا یک دوست چند ماهه نمیتونه در حد دوستای چند ساله ای که تو گروه درمانی از جیک و پوک هم با خبر شدن و دوست شدن باشه. از جلست بعد معذب بودم و اگر نمیدیمشون هم تماسی نمیگرفتم. ولی امروز که برای کارت منتظر بودم و بهش گفتم همسر نیومده، انتظار نداشتم که شری بگه فعلا و با دوستش برن. یه حس بدی پیدا کردم و مطمئن شدم اونی که به دوست جدید (یعنی من) اعتراض داشته عاطی بوده و جلسه دوم درست فهمیدم که جای من نشسته که من کنار شری نباشم. الان می فهمم از لحاظ شهودی خوب انرژی ها رو دریافت میکنم و حس های خوب یا بدی که به آدما پیدا میکنن بی جا نیست. البته تا جایی که نیدونم این حس شهودی در همه هست ولی اونقدر ازش استفاده نکردیم که اونم کم قدرت شده
من شنبه ها کنار شری کلی حس خوب تجربه میکنم و با اینکه دیروز گفت که عاطی همیشه کلی درد دل داره و زندگیش چند سال گذشته پر از چالش بوده و میدونیم که درد دلها خصوصی اند ولی این رفتار ناراحتم میکنه.
تنها تفاوتم با قبل اینه که خودمو کم نمی بینم. سعی کردم قضاوتش نکنم ولی به نظرم عاطی شبیه دوست نمای دوران دانشگاه من انحصار طلب و حسوده وگرنه هفته ای چند بار واسه شنا شری رو میبینه چرا باید بخواد تمام جلسه ها با اون تنها باشه.
باید کم کم برم تا کمک کنم ماهک دوش بگیره و لباس بپوشه ولی حسم بده و اصلا بلد نیستم حفظ ظاهر کنم و خودمو خوشحال نشون بدم.
پاشم برم که اینا برای فاطی تنبون نمیشه
نظرات 3 + ارسال نظر
عمه اقدس الملوک چهارشنبه 27 تیر 1403 ساعت 23:35 https://amehkhanoom.blogsky.com

چقدر حست برام قابل درکه، چون روحیه ای نزدیک بتو دارم عزیزم. اما منم در نهایت با نظر مامان موافقم، چون دوستهای ماندگاری نیستند اما تاثیر دارن روی روحت و وقتی از موضع بالا و قدرت برخورد کنی حال خودت خوبه و دیگه اون حس بد نمیمونه

چه جالب اقدس جون
اصلا فکر نمیکردم روحیه ات شبیه من باشه
همین کار رو کردم و الان خیلی اوکی ام

گیل‌پیشی سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 22:32 http://Www.temmuz.blogsky.com

تو دوران پراسترس زندگیمون، معمولا روابط دوستی که برقرار می‌کنیم بر اساس ملاک‌های واقعیمون نیستن و یه جور اضطرار هستن.
شاید شری هم با معیارهات جور نیست.
از هر غصه، سرزنش و استرسی دور باش. تا روح بتونه ترمیم بشه.

شری خودش خوبه ولی وقتی فهمیدم دوستش به دوست جدید پیدا کردنش اعتراض داره روزای استخر یک کم سخت میگذره تا عادی بشه برام
همسر که میگه من بودم ریز ریز ارتباط برقرار میکردم باهاشون
مامان میگه تو نرو پیش اونا بزار اونا بیان پیش تو
تفاوت دیدگاهها رو ببین

من یک ترومای بد دارم و حس اون برام زنده میشه
وگرنه گیلی منم اگر مثلا با پریس یا آزی یا دوستای قدیمیم باشم ترجیحم بودن با اونا بود تا دوست جدید
میدونی من فکر میکنم ارتباطها با زمان دادن بهشون و ذره ذره پیش رفتن به لاوغ میرسن
من این ارتباط برام عزیزه
و بهش زمان میدم
روزای استخر هم به هر حال من به خاطر دردونه خودم میرم نه برای اونا
باید یاد بگیرم که دوباره مستقل باشم و وابسته به کسی نباشم

قره بالا دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 19:28

متاسفانه متوجهم که دچار چه حس بدی شدی
و اینکه همسرتون میگه مال سن های کمتره نمی‌دونم چقدر درسته ، بهرحال آدما با حساسیت هاشون بزرگ میشن

هم حال تو رو می فهمم (اینکه انگار آدم رو طرد میکنن، اینجور مواقع کاملا از اون آدما فاصله میگیرم هرچقدر هم که دوستشون داشته باشم)
هم حال عاطفی رو (به شدت آدم حسود و انحصارطلبی هستم و می‌دونم چقدر بده، اونم احساس خطر کرده )

امیدوارم همه چی خوب پیش بره

تصمیم گرفتم روزای استخر تا جایی که بشه طرفشون نرم
چون من خودم تنها با شری اوکی هستم و شنبه ها در کنارش حال خوبی دارم
و حتما منم خواسته یک دوست چند ساله رو در اولویت قرار میدم تا دوست جدیدی که اونقدر صمیمیت ندارم هنوز
فقط ماهک گیر میده بعد کلاس بمونیم با بچه ها حرف بزنم
اونم باید راضیش کنم که بریم چون اون حس معذب بودن اذیتم کنه
همسر با دید مردونه نظر میده
من حس میکنم خاطرات اون دختره و حسای بدی که تو دانشگاه و محل کار با وجود صمیمیت بهم القا میکرد زنده شده که حالمو بد کرده بود
وگرنه من تو اون یک ساعت صدتا کار میتونم برای خودم ردیف کنم که اصلا به اونا فکرم نکنم

مامان هم میگفت اصلا کنارشون نمون. از موضع بالا و قدرت رفتار کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد