دیروز زمان گذاشتم و نوشتم که سر فرصت ویرایش کنم و وبلاگ را به روز ...
اما رفت و آمدهای مشکوک در سکوت شبانه بعد از خوابیدن ماهک و همسر (حدود 10:30 شب) در یکی از شبهای اسفند که ذهنم را بهم ریخته بود و من تمام تلاشم را کردم که از جایم برای یافتن دلیل این سکوت مشکوک تکان نخورم، اما از آنجایی که سه سال قبل ثنا با حرفهای مادرشوهرش چنان بهم ریخته بود که فکر میکرد کسی بین او و همسرش هست و چون ابر بهار میبارید و میگفت: "قسمش دادم بگه که اگر کسی هست بگو من میرم"، دیشب دلواپسی ام برای ثنا اجازه نداد که بنشینم و دیدم آنچه باورم نمیشد
ثنا مثل همه هفته ها در آن روز مشخص از هفته خانه نبود. اما واو در سکوت و پابرهنه، سریع خودش را به سمت در باز شده آسانسور رساند و به خیال خودش طوری ایستاد که چیزی دیده نشود اما من دیدم که یک خانم با موهای کوتاه و لایت شده با سرعت و با کفش وارد خانه شد و واو سریع پشت سرش در را بست. شوکه شده بودم و باورم نمیشد. با خودم تکرار میکردم اشتباه متوجه شدی. برای اطمینان پیامی با دلیل الکی به ثنا دادم که مطمین شوم که خانه نیست و دلم میخواست که بگوید هستم ولی نبود.
مثل مرغ پر کنده دور خودم میچرخیدم. با اینکه میدانستم من نباید حرفی بزنم اما با مامان مانلی که این تلخی را تجربه کرده بود حرف زدم و حتی با خورشید و مطمئن تر شدم که شتر دیدی! ندیدی.
ساعت ۱۲ که دوباره صدای در آمد حامی مهرتاییدی زد به تردیدهای من.
از دیشب به غایت نا آرام و بهم ریخته ام. تمرکز ندارم اما چاره ای هم جز سکوت ندارم. اما همان روزهای آخر سال که حالم خراب بود و ثنا زنگ زد که بسته اش را بگیرم و منِ ناخوش بهش گفتم از درد نمیتونم برم پایین، بگو همسرت بره چون خونه است و شوک شد وقتی گفتم نرده تان باز است، نشانه ای بود که دست از هر هفته دو روز رفتن خانه مادرش بردارد اما با یک توجیه ساده واو و به خاطر اعتمادی که واو لایقش نبوده، نشانه را جدی نگرفت.
به خورشید میگم همه چیز زندگیشون به اسم و مال ثنا است. واو توی این ۱۸ سال زندگی انگار که هیچ پیشرفتی نکرده و حتی دو سفر دبی که رفتن هم به حمایت و هزینه پدر ثنا بوده. خورشید گفت:" ولی تو یک چیز، خوب پیشرفت کرده. بیشرفی!!"
قلبم درد میکنه از ناراحتی. هیچ آدمی لایق خیانت دیدن نیست و اینکه میدانم ثنا چه زجرها که کشیده تا زندگی به اینجا برسد، واقعا دردناک است به یادآوردن آن همه از خود گذشتگی که واو لایقش نبوده.
+ دلم میخواد این اتفاق و این تصویر از ذهن من پاک بشه. من چند ماهه که رابطه ام با ثنا مثل قبل گرم نیست. شاید هم حدسهایی زده که از من فاصله گرفته تا حرف نزند. میگفت از آذر ماه فلش بک زدم به گذشته. و جمع نمیشه انگار ولی شبِ بعد که آمد و صدای شلوغ کردن و قهقه ها و حرف زدنش را میشنیدم قلبم درد گرفت.کاش متوجه نمیشدم
چه پست دارکی بود یا خدا!!!!!
هاله حامی از قبل میگفت من به واو اعتمادی ندارم، لباست باز بود نیا بدرقه من
و خودم همیشه در حضورش احساس معذب بودن بدی داشتم. از اون حسهای ناخوشایند
چقدر تلخه غزل جانم
شاید ثنا خبر داره و دلش دیگه با واو نیست که توجه نمیکنه
خیلی واقعا
چطور خبر داره و دیشب که اومد کلی حرف زد و با واو خندید؟
شرط می بندم تصورشم نمیکنه
اونم تو خونه خودش