هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

92. با ولم کن، کجاست اون گلدون کاورم کن

یک وقتهایی نمی دونی با تمام قدرت فحش بدی و پاچه بگیری یا خدا رو شکر کنی که سالمی که هورمونها دهنت رو به فاک فنا داده. فکر کن با این همه دارویی که میخورم و برای دوتاشون نوشته میتونند علایم PMS رو کاهش بدن من دو سه روزه یا حرص میخورم یا دلم میخواد پاچه یکی رو بگیرم و چون زورم به کسی نمیرسه پاچه خودمو میگیرم و با افکارم سر تا پای خودمو قهوه ای میکنم. خدایا نمیشد علایم PMS شادی و هیجان زیاد باشه؟ حالا درداش رو رو تخم چشممون تحمل میکردیم :))


  

با همه این کج خلقیهایی که شکر خدا از نظر خودم به جز مود پایین، بروز خارجی اسف باری نداشته، در این لحظه حال خوبی دارم. اصلا نمیدونم چرا آخر شبها با اینکه خسته ام و خوابم میاد ولی انرژی بیشتری دارم برای رتق و فتق امور خونه یا نوشتن و اتفاقا امروز که با چت جی پی تی صحبت میکردم بهم میگفت: "یکی از راههای ایجاد نظم در خانه، جمع کردن بی نظمی ها قبل از خواب هستش" ولی غیر از نظم یک چیز دیگه هم این روزا رو مخمه. اونم این که خونه ثنا همیشه یک بوی خوشِ خاصِ خودش داره با اینکه اگر کمکیش سه هفته هم نیاد، جارو و گردگیری میمونه تا اون بیاد و فقط به نظم خونه میرسه و همیشه همه چیز سر جاشه (وسواس قرینگی داره) و یا خونه مادر همسر همیشه یک بوی خوشِ مخصوص خودش رو داره با اینکه مادر همسر برعکس ثنا اهل استفاده مرتب از عطر و خوشبو کننده نیست ولی خونه ما هیچ بوی خاص و خوشی نداره. خوشبو کننده میزنم. عود روشن میکنم اما بعد یک ساعت همه بوها ناپدید شدن. شماها راهکاری بلدید؟


کلاسهای ماهک در عین وقت گیر بودن و خسته کردنم، اتفاق خوبی اند چون می بینم که اگر هر کدومش کنسل بشه من از خدا خواسته از خونه نمیرم بیرون. شاید اگر ماهک نبود ... 


از غرهام که بگذریم، جلسه سوم کلاس شنا که خیلی تو ذوقم خورده بود چون همه چیز بر خلاف تصور من از برنامه کلاس شنا پیش رفته بود و خبری از صحبت دسته جمعی نبود، مامان گفت: "دیگه صبر کن تا اونا بیان طرفت تو جلو نرو" و البته که منم هم نمیرفتم. بعد از اینکه ایراد درونم رو پیدا کردم و حسم به دوست شری نرمال شد و دیگه ناراحت نبودم که روزای استخر رو باید تنها منتظر بمونم تا ماهک برگرده، هفته قبل که بعد از چند هفته با همسر رفتم، وقتی بچه ها رو فرستادیم داخل و داشتم از شری جدا میشدم بهم گفت: "ماشینِ تو توی اون کوچه میزاری تو سایه است آره؟" (معلوم بود تو فکر اینه که بیان تو ماشین ما به خاطر گرمیِ هوا). با خنده گفتم نمیدونم با همسرم اومدم. در واقع بدون هیچ برنامه ای شرایطی پیش اومد که بگم نه. نه به جبران نه شنیدن از اونها ولی حس خوبی داشت برام که الان منم که در دسترس اونا نیستم :). و سه شنبه هم بعد از داخل رفتن ماهک و پارمین با دوست شری درباره یک موضوعی که اون انجامش داده بود و من پیگیرش بودم، صحبت کردن و بعد از تمام شدن حرفاش تشکر کردم و ازش خداحافظی کردم وبعد که خواهر شری رو دیدم منتظر نموندم که شری بیاد. به همسر گفتم منو ببر مهراد مال.یا یک جایی که خنک باشه بتونم نفس بکشم. وقتی رفتم داخل رختکن که ماهک آبکشی کنه و لباس بپوشه، شری رو دیدم که بهم گفت هوا خیلی گرمه کجا میشینی تو؟ گفتم رفتم مهراد مال. نمیتونم گرما رو تحمل کنم. (در جریان هستید که تو لابی این استخر البته اگر بشه اسمش رو لابی گذاشت نمیشه نفس کشید از شلوغی و گرما و اینه که هیچکدوم داخل لابی نمیمونیم)

در عین حال روزهای شنبه لحظه های خوشی رو کنار شری سپری میکنم و هفته قبل مامانِ تارا گفت: "من به شما دو تا دقت کردم. هر دوتون خیلی خوب حرف میزنید و خیلی قشنگه که خیلی هم خوب گوش میکنید. وقتی شری حرف میزنه چشمای غزل برق میزنه و یک جوری گوش میکنه انگار بار اوله این حرفا رو میشنوه" و من مُردم برای خودمون و خودم. چون همیشه فکر میکردم من اصلا شنونده خوبی نیستم. البته دو سال قبل که پیگیر بودم "کوچ" بشم، تو دوره ها تاکید زیادی روی شنیدن داشتن و من از اون زمان تلاش کردم شنونده خوبی باشم ولی اعتراف میکنم که کار بسیار سختی هست برام و خیلی وقتا نمیتونم انجامش بدم خصوصا اگر حرفهای طرف مقابل تکراری باشه یا ناراحت کننده باشه.

الان به یک وبلاگی برخوردم که از حامی نداشتنش نوشته بود و اینکه با تمام قدرت داره برای رسیدن به هدفش تلاش میکنه و نظر دیگران براش مهم نیست و دلم گرفت که من اینقدر دلم میخواد دوباره کار رو شروع کنم اما همچنان درگیرم با نظم خونه و سرزنش های گاه و بی گاه که نه کارهات رو درست رسیدگی میکنی نه تلاشی میکنی که از لحاظ مالی مستقل بشی. یعنی بقیه تلاشهام برای خوب شدن ، پیگیری کلاسهای ماهک   و رسیدگی  من به خونه رو  با وجود نقص هاش به هیچ جاش حساب نمیکنه.

من و همسر با تمام تلاشی که برای ایجاد تفاهم داریم، همچنان تو مسائل مالی دیدگاه متفاوتی داریم. من دیگه دلم نمیخواد هر چی دارم رو جمع کنم برای فردایی که نمیدونم زنده ام یا مردم. دوست دارم پس انداز کنم ولی برام هم مهمه بعد از این همه سال ملاحظه (که یک بخش زیادیش هم مربوط به خونه پدری هست با ورشکست شدن بابا تو سال 90) آزادانه خرج کنم. بدون نگرانی. اما اون همچنان با وجود خرج کردن هاش،  بیشتر نگاهش رو به آینده است. ما پنج سال ائل ازدواج پدرمون درومد و به فاک فنا رفتیم و سلامتی روانیمون رو پای خرید خونه بزرگه گذاشتیم و شخصا دارم هنوز تاوانش رو پس میدم اما متاسفانه به خاطر یک مشت ساکن بی فرهنگ نتونستیم بریم از نتیجه تلاشهامون لذت ببریم با اینکه جای اون خوونه خیلی بهتر از اینجاست و انتظار میره فرهنگ آدماش بالاتر باشه. چقدر برای ویژگیهاش ذوق داشتیم و کلی ایده های تغییر دکوراسیون و باز سازی داشتیم و قرار بود این روزها پیگیر کاشی سرامیک و کابینت و خیلی چیزهای دیگه باشیم تا خونه رو باز سازی کنیم و بریم اما چی شد؟!!!! اونقدر سال 99 تو اون وضع کرونا ما  اذیت شدیم که هیچکدوممون ظرفیت فروختن و خریدن یک خونه جدید که نوساز باشه و نیاز به بازسازی نداشته باشه  رو نداریم. خدا ازشون نگذره 

من این خونه رو دوست دارم. به جز مستاجر عوضی طبقه 4 و صابخونه عوضی تر از خودش، همه همسایه های این ساختمان خیلی خوب و بی آزارند و ثنا برای منِ تنها در دسترس ترینه  اما من دیگه دلم با این خونه نیست. چون زمان خریدش هست و نیستمون رو دادیم برای خرید اینجا و عملا به جز تغییر کابینت ها که سازندش هم دزد بود و از هرجاییش تونست زد و نه مدلش نه داخلش اونی نشد که من میخواستم و رنگ آمیزی خونه و تعویض شیرآلات همه چیز این خونه برای سالها قبل هستش و من دیگه دلم نمیخواد توی همچین خونه ای زندگی کنم. خصوصا که از سال 99 به خودم وعده یک خونه قشنگ و مدرن رو داده بودم. نصف نامرتبی خونه به خاطر جا نداشتن درست حسابی هستش. نه که خونه خیلی کوچیک باشه اما کابینت هاش خیلی کمه و کمدهاش طبقه بندی درست درمون و جدید نداره و منم آدمی نیستم که تو خونه ای که زندگی میکنم تعمیرکار و بنا و نجار راه بدم. اصلا چندشم میشه وگرنه یه مدت میرفتم اصفهان و میسپردم همسر اینجا رو ردیف کنه. کل سرویس ها رو عوض کنه. آشپزخونه رو بکوبه از اول ردیف کنه و.... اما نمیتونم با اینکه همسر حرفی نداره

تازه شانسم گفته اسباب کشی نداشتم و نمیتونم خونه رو جمع کنم. اسباب  کشی داشتم چی میشد؟

خلاصه که رو دنده غرم چون درسته تو این خونه لحظه های خیلی خوب و قشنگ زندگیمونو گذروندیم اما  دیگه بعد از 9 سال  از مدل این خونه بدم میاد. خصوصا که تو این سالها همش به فکر جابجا شدن بودیم و به همین خاطر تغییر خاصی تو وسایل خونه ندادیم، چیز جدیدی هم اضافه نکردیم تا جابجایی راحت تر بشه و این دیگه خیلی کسل کنندست. دلم میخواد کل سرویس خوابمو مرخص کنم چون بدم میاد ازش. مبلا رو بدم بره چون مبل فروشه هم دزد بود و دروغ گفت و بعد هم گند زد به پایه های میز ناهار. و فرش ابریشم بزرگ رو عوض کنم با یک رنگ دلخواه و دوست داشتنی. چون اصلا سلیقه من نیست. حتی یخچال رو بدم بیرون و یکی به روزتر و بزرگ تر بخرم (موقع خرید یخچال من اصفهان نبودم و مامان اینا به سلیقه خودشون خریده بودن و دقت نکرده بودن که فضای داخلش کوچیکه در حالیکه اون زمان فرقش با 32 فوت فقط 1 تومن بود ولی مامان میگفت دقت نکردم که چند فوت هستش)

چطوره خودمم بدم یک نو و مدرنش رو بگیرم بدون ایرادهایی که این همه سال باعث عذابم بوده :)))

خلاصه که PMS که شروع میشه غردونی هم درش باز میشه و اینقدر لبریزه که حتی اگرهم درش رو کامل باز نکنی تا بیای به زور هولش بدی و ببندی یک عالمش میریزه بیرون.



غزل‌وار:


+ کاش مربی استخر احسان با هامون راه میومد که هفته ای دو روز بریم و باز ماهک رو ببرم اونجا. کاش دوستاش هم اونجا میرفتن و اینقدر سخت نمیگذشت بهم اما این استخر روزای فرد هستش و از اونجایی که ماهک میگه دوست دارم تو مسابقات شرکت کنم با شروع مدرسه مربی قبول میکنه که بچه ها هفته ای یک بار پنجشنبه ها برن کلاس که هم یادشون نره هم آموزش ببینند اما استخر احسان یا مشکات که خوبن روزهای زوج هستن و مربیش هم با هفته ای دو روز کنار نیومد چه برسه هفته ای یک بار وگرنه تو دوران مدرسه چهارشنبه ها عصر میبردمش


+ چقدر خوبه که ماهک هست وگرنه تا الان به فنا رفته بودم.


+ دلم میخواد یک عالم خرید برای ماهک بکنم اما همسر معتقده که لوس میشه و فردا میشه یک بچه لوس و نُنُر اما نظر من این نیست.


+ دو سه هفته است فقط راجع به تولدش حرف میزنه و تم میبینه و من دلم میخواد به یاد موندنی ترین تولد رو براش بگیرم. نمیخوام هم تو خونه بگیرم چون من از خانواده دوستاش شناخت زیادی ندارم که دعوتشون کنم خونه.


+ خدایا چرا یک ظرف غذا برای مدرسه باید یک میلیون باشه؟ :((


+ یک زمانی من بود من هیچوقت از مغازه منگو چیزی نمی پسندیدم. الانم نه که پسندیده باشم ها اما چرا اینقدر پولمون بی ارزش شده؟

نظرات 7 + ارسال نظر
فنجون پنج‌شنبه 11 مرداد 1403 ساعت 23:32

غزل سلام
میگم برای بوی خونه یه مدت هر روز عود روشن کن و ترجیحا یک بوی ثابت ، خونه خواهر کوچیکه بعد چند ماه هنوز بوی وانیل و نارگیل میده …
و برای وسایل راستش ما زورمون نمیرسه همه چیو باهم عوض کنیم اما ریز ریز میشه …
یه تغییری که خیلی خوبه و هزینه زیادی هم نداره رنگ کردن دیوارهاست میتونی یه دیوار رو رنگ متفاوت بزنی و کلی تغییر خوب ایجاد کنی

سلام فنجون قشنگِ من
باید صبر کنم همسر روزهای کاریش شروع بشه. از بوی عود بدش میاد و آرژی شدید داره
اتفاقا امروز (پنجشنبه 11 ام) تو لابی رستوران منتظر بودیم آلاچیق ها خالی بشن یک بوی نفس گیری با ترکیبی از بوی محو سیگار میومد که من عاشقشم
از یکیشون پرسیدم اینجا رو چطور خوشبو کردید گفت با عود. چون هر عطری زدیم یکی بهش حساسیت داشت
و من هنوز بوی محبوبم توی عودها که باعث سردردم نشه و عاشق بوش باشم پیدا نکردم. یعنی اونایی که گرفتم خیلی بوهاشون برام جذاب نیست. دوست دارم ملایم باشه و خیلی هم شیرین نباشه یک گرمی ملایم و آرام بخش.
میدونم فنجون جان ولی همش ما از وقتی اومدیم اینجا همسر گفت ما تا دو سال دیگه از این خونه میریم و اینطوری بود که منم خیلی پافشاری روی بازسازی بیشتر نکردم و واقعیت تا زمان عروسی هم وقت زیادی نداشتیم.
بعدش همسر گفت بیا وسیله اضافه نکنیم که تو اسباب کشی خراب میشن
منم قبول کردم تا این کهه 99 یک خونه بزرگ چند خیابون بالاتر از خودمون خریدیم. ولی قصد ما از اول فروختن اینجا بود و گذاشتن پول روی پولش تا یک خونه شیک بخریم. اما مسیر یک جوری پیش رفت که ما ترسیدیم پولمون بی ارزش بشه. خونه هر روز گرونتر از روز قبلش میشد و نمیشد معطل فروش این خونه بشیم. اینه که دقیقا همون خونه ای که لوکیشن و نقشه خوبی داشت اما من نه نماشو دوست داشتم نه کابینتها و پارکتش رو به خاطر اینکه فرد مطمئنی معرفی کرده بود خریدیم. عمر خونه زیاد نبود اون موقع 5 سال بود اما صاحبش به قصد اجاره دکورش کرده بود و داخلش شیک نیست. قرار بود سال قبل بازسازی کنیم و بریم اونجا اما همسایه هاش خیلی بی مسئولیت بودن. مدتی بهتر شد گفتیم امسال میریم باز با سهل انگاریهاشون دزد اومده بود و پول آب و برق نداده بودن و دردسرت ندم باز ما پشیمون شدیم. همسر میگفت بایدحداقل یک تومن خرج بازسازی کنیم. نریم از روز اول به خاطر همسایه ها پشیمون شیم؟ و پولمون پرت بشه چون به ارزش خونه اضافه نمیکنه فقط راحت تر میشه فروخت
و نه من قدرت روانی خرید و فروش دوباره رو دارم فعلا نه همسر
این خونه هم عمری ازش گذشته تعمیرات اساسی لازم داره خصوصا سرویس هاش وگرنه به خاطر اسباب کشی حاضر بودم حالا حالا به فکر جابجایی نباشیم
ولی دارم به نغییرات ریز ریز فکر میکنم. فکر نذاشته من میخ بزنم به دیوار جز برای تابلو فرشِ داخل سالن و یکی دو تا عکس تو اتاقها. ولی تصمیم دارم یکی از هدیه های عزیزمو تو سالن یا اتاق خودمون بزنم به دیوار

گیل‌پیشی پنج‌شنبه 11 مرداد 1403 ساعت 19:40 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام غزل جانم. خوبی مادر مهربون؟
غزل بابت چیزی حرص نخور. سعی کن در آرامش باشی تا استرس‌ها تموم بشن.

سلام گیلی جان
بهترم (الان شنبه است و ساعت یازده و نیم شب)
خیلی سخته وقتی هورمونهات بهم ریخته روشون تسلط داشته باشی
مجبورت میکنند چیزایی که به هر دلیلی از دست دادی رو (نداشتن استقلال مالی از زمان بچه دار شدن) فریاد بزنی
چون همه این سالها ناخواسته بهت القا شده که نمیتونی
همسر همیشه به توانمندی من توی کارم اذعان داره
ولی ایرادگیری هاش تو امور روزمره منو نابود کرده
الان خیلی عوض شده چون من عوض شدم ولی اثر اون رفتارها زمان لازم داره تا بره

هاله دوشنبه 8 مرداد 1403 ساعت 14:10

در دسترس نبودن رو خیلی خیلی موافقم باهات
باید یاد بگیرین که رفتارشون با آدمها به بهترین نحوه باشه نه با خودخواهی
یخچال منم همین مشکل رو داشت مخصوصا تابستون ها خیلی اذییت م شدم
2 سال قبل یه یخچال دیگه خریدم خیلی بزرگ و جادار و مطنئن
خیلی کیف می کنم هر چی بخوام بذارم خیالم ارحته که جا داره
ایشالله تو هم موفق شی یکی دیگه بخری

دارم انجامش میدم ولی دارم اذیت میشم
خیالاتم کلا نقش برآب شده انکار
مبارک یخچالت هاله جون
به سلامتی استفاده کنی
ان شالله.
میدونی الانم میشد انجام میداد اگر این خونه طبق میل من بود

لی لی دوشنبه 8 مرداد 1403 ساعت 11:12 http://lilihozaklili.blogfa.com/

غزل برای بوی خونه قبلی
توی دستشویی و حمام ازین خوشبوکننده های شیشه ای که چندتاشاخه میزاری توش از برند LORIS میذاشتم. من عاشق رایحه های SANDAL و LAVENDER بودم.
یه اسپری از همون برند LORIS هم داشتم با رایحه SANDAL که وقتایی که خیلی خونه رو برق مینداختم به مبلا، پرده ها و روتختی و اینا میزدم.
و هر روز هم عود روشن میکردم.
عودی هم که عاشقشم 77 هست اسمش و دستسازه.
هرکس از آسانسور پیاده میشد ما هنوز درو وا نکرده بودیم میگفتن بوی خونتون میاد عاقا دلم تنگ شد
البته خونه نوساز و کلید اول بود بوی خوب بهش میموند
این روش تو این خونه جدیده به من ج نداد

خونه ثنا هم روبروی ماست همیشه خوشبو هست ولی نمیدونم خونه ما چرا نمیشه؟
حالا برندی که میگی رو اگر پیدا کردم امتحان میکنم
ولی اینم بگم ثنا اینا خیلی اهل عطرن. عطر نزده بیرون نمیرن.
من خودم میزنم ولی حامی نه

لی لی دوشنبه 8 مرداد 1403 ساعت 09:02 http://lilihozaklili.blogfa.com/

غزل منم گاهی وقتا PMS های وحشتناکی رو تجربه میکنم. مخصوصاً سرکار که باشم اصلاً تحمل هیچکدوم از همکارامو ندارم و کوچکترین برخوردی باعث میشه بغضی بشمو فک کنم چقدر بقیه بی شعورن :))))))))))))) واقعاً نمیدونم دلیلش چیه که بعضی ما ها اینقدررر وحشتناک میشه و بعضی ما هام به خیر میگذره :)
منم دلم حسابی خنک شد که جواب نه دادی، بعضی وقتا لازمه خیلی راحت در دسترس نباشیم. گود جاب دوستم.
کاملاً حالتو برای مرتب بودن خونه و مقایسه ای که با خونه بقیه میکنی درک میکنم چون منم عاشق اینم که خونه م تمیز باشه و بوی خودشو داشته باشه و خونه قبلیمونم با سام همینجوری بود از لحاظ بو البته فقط جوریکه هرکسی ام میومد خونمون میگفت ولی این خونه جدیده که تنهام ببین هرچی بیشتر تلاش میکنم کمتر جواب میگیرم. بافت خونه و لوله کشی و همه چیش خیلی قدیمیه.. نمیدونم شاید به اون ربط داره ولی هرچی عود و خوشبو کننده و فلان میذارم انگار که نه انگار، گاهی بوی فاضلابشم میزنه بالا تازه
خدا ماهکتو برات نگهداره عزیزم
برای عوض کردن خونه هم قلبم باهاته، امیدوارم هرچی خیره همون بشه براتون
از گرونی هم نگو که زخمم زخمممم :(

جایی یک استادی میگفت ماهایی که بیشتر با خودمون بد رفتاری کردیم و به خودمون محبت نکردیم اوضاعمون بدتر میشه
من تازه اوضاعم خیلی بهتر از قبله با این داروها و رابطه ام با خودم بهتر شده
دتس رایت. گود جاب آف کورس چون خیلی حس قدرتِ خوبی برام داشت :)))

چی کار میکردی که اون بو رو میداد؟ آرزومه که خونم یک بوی خوش و خاصِ خودش رو داشته باشه
آره خونه های قدیمی سخت تر نظم به چشم میاد
از دست این بوی فاضلاب که معلوم نیست چرا میاد
مرسی عشقم
مرسی که قلبت باهامه لی لی عزیزم
خدایا گرونی که ماتحت مونو پاره کرده

نسترن یکشنبه 7 مرداد 1403 ساعت 15:46 http://second-house.blogfa.com/

اتفاقا داشتیم با همسر راجع به دیدگاه ها حرف میزدیم و مسائل مالی ،راجع به شما گفتم بهش...
این ویژگی افراد هست و از نحوه زیست خانوادگی این مسائل الگو برداری میشه لی چقدر خوبه که بهم نزدیک بشید...
کاش یه خونه خوب و دلچسب بخری با کلی وسیله نو و کیفش ببری... بخدا که زندگی ارزش نداره... ما هم پنج سال اول زندگی مون به فتک رفتیم و فکر بهش لرزه به جونم میندازه و صدالبته یکسری تروما برام ایجاد کرده که هنوزم مثل چییی حالم بد میکنن....

عه چی میگفتی از ما؟
آره متوجهم هم از خانواده هم از مدل زندگیشون قبل از ازدواج که مستقل شدن و خودشون تصمیم میکیرن چه کنند
دارم تلاشمو میکنم
نسترن با این داروها اونقدر اوکی شدم که دیگه سر چیزایی که قبلا همسر مینداخت تو شوخی و عصبانی میشدم، منم میندازم تو شوخی و حرفمو میزنم. دیگه عصبانی نمیشم
آخه من قبلا مدلم خیلی مسخره بازی درآوردنی بود:))
الهی
ما هم از 94 تا 99 خودمونو چنان به سختی انداختیم که 99 به هزار و یک دلیل من توانم تمام شد.
الان ولی خوشحالم که این داروها منو اینقدر اوکی کرده
و من خیلی کمتر از قبل عصبی میشم و اغلب حالم خوبه
من خیلی وقته سعی میکنم به گذشته فکر نکنم و همین باعث شده یک سری خاطراتمو به یاد نیارم چون خودم دلم میخواسته یک برهه هایی از زندگیمو کلا فراموش کنم

قره بالا شنبه 6 مرداد 1403 ساعت 18:58 http://www.eccedentesiast33.blogsky.com

دوست دارم بقیه هم مثل خودم غر بزنن
میفهمم تنها نیستم

واقعا PMS بد دردیه ، فقط کسی که دچارشه می‌فهمه ، حق داری غر بزنی

وای چقدر دلم خنک شد بهشون نه گفتی


هرکاری که حال دلت رو خوب می‌کنه رو انجام بده، مهم نیست بقیه چی میگن

عاشقتم
شک نکن که تنها نیستی
فقط قبلاها بیشتر غرهامو اینججا می نوشتم

دقیقا ما رو نمود

به خودمم خیلی چسبید ولی شری رو خیلی دوست دارما اما تنها

دارم تلاش میکنم همین کار رو بکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد