هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

100. غم و شادی بهم است

چی می شد واکنش دفاعی من در مقابل اضطراب و نگرانی کار کردن باشه به جای یه گوشه نشستن و وقت تلف کردن. 


  

  



 این روزا خیلی شلوغم. روزای آخر تابستون و آزمایشات قبل از نوبت دکتر و دکتری که تو مطبش زده "بدون نوبت قبلی امکان ویزیت وجود ندارد" ولی ما ساعت6 نوبت داشتیم در حالیکه ساعت 10 شب از مطبش اومدیم بیرون. چون هزارتا بیمار بدون نوبت رو ویزیت کرده بود. بهش که اعتراض کردیم گفت: شهریور اینطوری میشه. چون بچه ها قراره برن مدرسه شهریور همه میخوان چک آپ هاشونو انجام بدن و من دیگه برای شهریور نوبت نمیگیرم چون رسما دهن هممون سرویس شد.


اما 10 شب اومدن بیرون یک طرف، این که دکتر گفت ماهک تو 4 ماه گذشته 1 سانت قد کشیده و وزنش نسبت به دفعه قبل کم شده یک طرف. براش آزمایش هورمون رشد نوشته و گفته چون تو دو ساعت چهار مرحله خون گیری هستش و باید به جز داروی مخصوصی که برای آزمایش بخوره چیز دیگه ای نباید بخوره تا آزمایش تمام بشه. بایدصبح زود برید بیمارستان علی اصغر نوبت بگیرید. حالا ممکنه نوبت برای همون روز بدن یا برای چند روز بعد. و چون راه دوره مجبوریم هممون با هم بریم که اگر نوبت دادن که بریم وگرنه که دست از پا درازتر برگردیم تا روزی که نوبت بدن.

اینقدر حس بدی بود و خسته بودیم که بعد از اینکه ماهک شامش رو خورد و خوابید، من و حامی بحثمون شد چون اون منو مقصر میدونه که چرا شام رو دیر میاری که ماه 10 تازه میره تو تخت و طول میکشه خوابش ببره. دکتر خیلی رو ساعت خواب تاکید داره و میگه هورمون رشد در طول زمان ترشح میشه ولی بیشترین زمان ترشحش ساعت 10 تا 2 شب هستش. خلاصه چون جفتمون عصبی و خسته بودیم خیلی حرفای بیخودی زده شد و من بعدش به این فکر میکردم که اون غر زد، کاش سکوت میکردم. نه الان خیلی دلم میخواد یک جاهایی که بحث میشه کلا سکوت شم که هم تنش کمتر باشه هم زودتر بگذره بره.

امروز شدید اضراب داشتم که به لطف دیازپوکساید سبک شد و چون ماهک مدتی بود گیر داده بود باهاش برم استخر امروز دیگه رفتم چون هم خودش نگران بود هم من. ائنجا صد بار بغلم کرد. باهام بازی کرد بعد از کلاسش و بالاخره رفت سوار سرسره های بزرگ استخر شد چون قبلا اجازه نمیدادن و الان هم بدون من می ترسید که بره. رفت و اینقدر بهش خوش گذشت که بهم میگفت: "امروز روز زندگی بود". خودم هم خیلی آرومتر شذم اما واقعا تسلطم به چیزایی که یاد گرفته بودم به دلیل تمرین نکردن خیلی کم شده.پاهام هم خیلی زود خسته میشد و نفس کم میاوردم.قبلا شاید ده بار حداقل عرض استخر رو میرفتم با استراحتهای وسطش اما امروز واقعا نمی تونستم.

ثنا اومد در رو زد و حال احوال. ولی من خیلی کار داشتم. گفت یه روز یا تو بیا یا من که میخوام حرف بزنم. اما نه اون از سفر من چیزی پرسید نه من حرفی زدم. و البته مدلم اینطوری هست که سعی میکنم کلا سوال اضافه نپرسم مگر طرف خودش چیزی برام تعریف کنه. اما خیلی شلوغم فعلا. خصوصا شنبه که باید ماه رو جبرانی استخر هم ببرم. به اضافه کلاسای دیگه. آخر هفته بعد هم جشن مدرسه است و کلاس شنا هم سر جاشه. در هر حال با همه حساسیتهایی که پیدا کرده بودم خیلی هم دوستش دارم این دختر رو. واقعا تو این سالها خونه امیدم بوده وقتی دستم به هیچ جا بند نبود.

الان هم فقط نوشتم که برای ماه کوچولو انرژی خوب بفرستید که هم فردا آزمایش رو بگیرن تموم بشه، هم راحت بگذره و نتیجه هم خوب باشه چون دکتر گفت اگر هورمون رشدش کم باشه باید تزریق رو شروع کنیم وگرنه باید منتظر بمونیم تا زمان بلوغ. ممکنه یک مرتبه رشد کنه (نظر مامانم هم از اول همین بود). و من دلم میخواد نیاز به هورمون نباشه. خصوصا که بقیه هم با حرفاشون بهم استرس میدن 


غ‌زل‌وار:


+ در مجموع با همه سینوسی بودن احوالاتم که مواقعی که شرایط یک کم پیچیده میشه این نوسان بیشتر هستش ولی حسم به زندگی به خودم خیلی خوبه. ته دلم روشنِ و پر از امید. مطمئنم این بار منتظر سبز شدن همه چراغها نمیمونم و شروع میکنم. 


+ دیگه میخوام همش بگم خونه چه مرتبه چه قشنگه. چون غر زدنهام بی فایده بود. یک مدت از این در وارد بشم ببینم چی میشه :))


+ ماهک تقاضای تولد داشت. من خیلی نگران بودم که کسایی که دعوت میکنم میان؟نمیان؟ چون نمیخواستم خونه بگیرم هم درگیریای خاص خودش رو داشت. ماهک هم میگفت سه تا النگو بخرید برام :))). بعد از اینکه یکی شو خریدیم حامی گفت اگر از جشن تولد منصرف بشی دو تای دیگه هم برات میخرم. فسقلی هم بعد از دو روز گفت من النکو میخوام :))) خلاصه مسئولیت سنگینی از دوشم برداشته شد.

گیر داده بودحالا که جشن نمیگیریم بریم ویلای استخر دار تو کردان منم دلم میخواست برم یک جای خفن برای شام. واقعا حوصله شستن کلی خرت و پرت برای یک روز ویلا رفتن رو نداشتک. بالاخره  راضیش کردیم :)) به اسم اون به کام ما


+عاشق با هم تلویزیون نگاه کردنه و از اونجایی که مامانش عاشق هری پاتر هستش بهش پیشنهاد داد و فسقلی هم کلی خوشش اومده. البته از نظر من هیجان کتابهاش خیلی بالاتر از فبلمش هست چون خیلی چیزا رو حذف کردن از داستا. و البته بعد از قسمت دو خیلی چیزا رو تغییر دادن. به هر صورت یکی از تفریحات دو نفره مون شده.


+هم هیجان دارم که میره کلاس اول هم دلواچسم که زندگیم چه مدلی میشه با درس و مشقی که قراره داشته باشه.


+ امروز سر تایمی که باید ماشین رو میرسوندم به همسر حسابی ذهنم اشتباه حساب کتاب کرده بود چنان گندی زدم که کم مونده بود حامی سرمو ببره :)). البته اون لحظه اش خنده دار نبود. ماهک که قبلش میگفت امروز روز زندگی هست. گفت روز زندگی تمام شد. گفتم کی گفته؟ حالا ما کاری میکنیم که حامی که برگشت برای اونم روز زندگی بشه.  نمیدونی با چه دوق و شوقی میز رو تمیز کرد و ازم خواست میوه خوری کریستال رو که از وقت راه افتادن ماه جمع کرده بودیم رو بزارم رو میز و به سلیقه خودش تزیین کرد که باباشو خوشحال کنه. و براش تنبک زد. یک بچه پر از شور زندگیه. لذت میبرم از نگاهش به دنیا 


+کلی فکرای خوب دارم برای ساعتهایی که ماه خونه نیست. خصوصا در مورد روابط اجتماعیم و کارم


+ از اتاق فرمان خبر رسید فردا تعطیل رسمی هستش و آزمایش رفتن کنسل هستش


نظرات 12 + ارسال نظر
لیمو پنج‌شنبه 5 مهر 1403 ساعت 11:41 https://lemonn.blogsky.com/page/3

من هم بچه بودم خیلی ریزه میزه بودم و به غایت بد غذا ! توی شناسنامه بهداشت پنجم دبستان نوشته فقط 20 کیلو بودم. نگران نباشید عزیزم درست میشه.

ای جانم
دختر منم الان ۱۵ کیلو هستش
یعنی یهویی قد کشیدی لیمو جان؟

قره بالا چهارشنبه 4 مهر 1403 ساعت 22:29

نیستی چرا غزل جان؟؟؟

قربونت برم گلم
خیلی شلوغ بودم
آخر شخریور یه جور
این هفته هم یکجور دیگه
دارم تلاش میکنم کمکم یک روتین مفید ایجاد کنم تا بتونمم یک کارایی انجام بدم
ولی خیلی دلم میخواسته بنویسم ولی نرسیدم

فاطمه شنبه 31 شهریور 1403 ساعت 20:23 http://Ttab.blogsky.com

سلام عزیزم نگران نباش ایشالله جواب آزمایش خوبه.به نظرم زیادم به ساعت غذاخوردن وخواب نیست،بیشترژنتیکه
البته که اون دوعاملم بی تاثیرنیست

سلام فاطمه جان قربونت برم مرسی ایشالا که جوابش خوبه. من خودم خیلی رو این چیزا حساس نیستم ولی باباش که خیلی حساسه ولی خودشم غذاخور نبود از اول. الان مثلا توی امتحان خوردنی‌های جدید خیلی مقاومت داره دوست نداره امتحان کنه یا میگه دوست ندارم باورت میشه تا همین دیروز نون و پنیر و گردو نمی‌خورد فقط نون و پنیر تنها. گردو اصلاً دهنش نمی‌ذاشت و تقریبا بیشتر چیزهای جدید که بهش میدی حتی خوراکی میگه نه من خوشم نیومد ترجیح میده چیزایی رو بخوره که همیشه می‌خورده برعکس من که همیشه دوست دارم چیزای جدیدو امتحان کنم

رویا چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 22:19 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

غزل جان اتفاقا امروز یک پادکست از دکتر مکری گوش می دادم که راجع به نشخوار های فکری بود و یکی از پیشنهاداتش هم همین بود که اینطور مواقع فعال باشیم مثلا ورزش ، پیاده روی تند ، ترجمه کتاب و .... ولی اگر موقع اضطراب و ناراحتی فیلم ببینیم و کتاب بخونیم و کارهای ساده که فعال نیستیم شاید در اوایل تاثیر داشته باشه ولی در دراز مدت حال آدم رو بدتر می کنه .
منم ترغیب شدم فعال بشم چون همیشه منفعل بودم و فیلم و کتاب و بدتر شده که بهتر نشدم .

راستی برای ماهک امیدوارم جواب خوبی بگیرید ولی زیاد هم به خواب دیروقت و اینا نیست ، قطعا تاثیر داره ولی بیشترش ژنتیک هست . امیدوارم خبرهای خوب داشته باشی .

دقیقاً روی موافقم باهات من وقتی که خیلی حالم خراب میشد خواهرم همش بهم می‌گفت یه کاری بکن ضربان قلبت بره بالا تا یکم حالت بهتر بشه. یه موقع‌هایی آره دست و پا شکسته یه جاهایی که دلم گرفته وقتی شروع میکنم یه کتابی خوندن یا یه کاری انجام دادن کارهایی که مثلا بهشون علاقه دارم مثل نوشتن یا مثلا نکته برداری از کتاب یا مثلا دوره ها حالم رو بهتر می‌کنه ولی یه موقع‌هایی که اضطراب ندارم ولی مودم خیلی پایینه کلاً خلقم پایینه حوصله ندارم هیچ کاری بکنم ولی خب باید رویه مونو تغییر بدیم دیگه چون خیلی خوب میشه و اگر آدم اونجوری باشه کلی هم کار کرده. هم حواسش پرت شده هم وقتی که میشینه میبینه که حالش یه خورده بهتر شده کلی هم با خودش حال میکنه که به به چقدر کارهای خوبی انجام دادم
راجع به ماهکم فکر نکنم این مسئله مشکل خاصی باشه از اولم همسر خیلی حساس بود روی این موضوع که ما رفتیم دکتر غدد ولی خب دکترشم دکتر خوبیه چون دکتر که توی کرج می‌بردم بهم گفته بودند که دکتر نوریان بهترین دکتر غدد کودکانه توی کرج ولی واقعا خیلی بد اخلاقه اصلا نمیتونی باهاش ارتباط برقرار کنیبچه رو هم معاینه فیزیکی نمیکنه فقط قد و وزنشو میگیره. دفعه آخر پارسال همین که رفتیم قد و وزن گرفت یهو گفتش که میخوای هورمونو شروع کنیم بعد خب چیزی نبود که الکی تصمیم بگیریم من مخالفتم و ابراز کردم اون یه دارو داد ولی ما دیگه گشتیم یه دکتر خوب تهران پیدا کردیم که همون موقع هم بهمون گفتش که الان یه مدت تحت نظر می‌گیریم اگر دیدیم که رشدش کافی نیست آمایش هورمون رشد میدیم و اگر واقعا کمتر باشه بله ما براش هورمون تجویز کنیم وگرنه صبر میکنیم تا بلوغش که خودش رشد میکنه و مامانم معتقده که یهویی قطع میکشه

قره بالا چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 20:32

جواب آزمایش رو‌ گرفتین ؟خوب بود ؟


آقا این بچه زندگی جمع کنه

سلام عشقم
نه عزیزم. نوبت دادن برای 19 ام

واقعا بچه های الان زکاوت بالایی دارن. به قول شری از بعد پنجم هستند.

هدی چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 19:22

دندونت چطوره؟
باید برم بشینم قشنگ ایمیلات رو بخونم. توی اولین فرصت که بهتر باشم و دورم خلوت باشه. دیدم طولانیه، دوس ندارم نصفه بمونه. حس می‌کنم خیلی مهمه :))

دندونم خوبه شکر خدا ولی تو این شلوغیا اصلاً فرصت نکردم که نوبت دندانپزشکی بگیرم برم. خیلی کارای پزشکی این مدلی مثل چشم پزشکی و اینا دارم. دندونامم که حتما باید برم خیلی کارا انجام بدم چون پارسال تنبلی که کردم رفتم نرفتم دنبالش. اشتباه کردم دیگه الان نتیجه شو دارم میبینم . دیگه منتظرم یکم زندگی روی یه روال روتین بیفته تا برم پیگیری کنم دیگه کارهای دندونم که میدونی هزار بار باید بری بیای
قربونت برم مرسی ایشالا حالدلت و فکرت خوب بشه به زودی. مطمئنم دور نیست اون روزی که تو کارت اونقد جا بیفتی انقدر آرامش در درونت موج بزنه که بتونی همه اینا رو تو درون خودت هندل کنی که دیگه از خودت عصبانی نشی که چرا من نمیتونم این فکرا رو بریزم دور

یه چیز طبیعیه وقتی که تو یه چیزی رو خودت به وجود میاری فکر و ذهنتو خیلی درگیر میکنه قشنگ مثل بچه ات میمونه. الان کسب و کار تو مثل بچه خودت میمونه چون تویی ایدشو دادی. برای به وجود آوردنش تلاش کردی. رشدش دادی براش تلاش کردی درسته کسای دیگه‌ای هم کنارت هستند ولی تو بودی که به وجودش آوردی و این کسب و کار و استارتشو زدی خب معلومه برات جزو عزیزترین چیزای زندگیته پس نمی‌تونی بهش فکر نکنی ولی امیدوارم که برسه روزی که بتونی ذهنتو خیلی خوب کنترل کنی چون دوست نداری دارو بخوری
من واقعیت موفق نشدم این کارو بکنم ولی الان که دارم دارو میخورم واقعا خیلی خوبه. خیلی فکرایی که قبلا میومد تو سرم نمیاد. موقع پریود مثلا جیغ جیغ میکنم یا مثلا یه سری چیزا پیش میاد که اون طبیعیه
قربونت برم آره منم اینطوریی‌ام دوست ندارم نصفه بخونم ووقتی یک ذره خلوته نمی‌تونم صبر کنم که نخونم مثلا اون روز چون کامنت داده بودی و کامنت ها رو زودتر چک کرده بودم بدو بدو رفتم خوندم از اون روز هر روز می‌گفتم که کی تایم من خالی میشه که من بنویسم آره بعضی موقع ها میگم که کاش بزارم همون موقعی که میخوام جواب بدم بخونمش ولی خوب معمولا نمیتونم. اول میخونم بعد باید بشینم منتظر تایم خالی

هدی چهارشنبه 28 شهریور 1403 ساعت 19:12 http://vchb.blogfa.com

سخت نگیر به خودت. وقتی توی شلوغی گیر می‌کنیم خوبه که چند ساعتی هم بشینیم یه گوشه و فقط نگاه کنیم. اسمش رو نذار وقت تلف کردن. این فاصله گرفتن باعث می‌شه از بیرون ببینی خودت و زندگیت رو. امیدوارم یکم آرامش بده بهت به جای بیشتر کردن اضطرابت.
امروز روز زندگی بود :))) جوجه‌س دیگه، یه جوجه‌ی طلایی
تولدش پیشاپیش مبارک

خیلی وقتا کارایی دارم که دوست دارم انجام بشه زودتر.مثلاً بی‌نظمی رو مخمه ولی مثلا حالم که خیلی خوب نباشه حوصلشو ندارم که اونو انجام بدم با اینکه رو مخمه بعد برای همین نمی‌تونم خیلی لذت ببرم از اون بیکار بودنه ولی یه وقتایی که راضی بودم از عملکرد خودم حالا چه تو کار خونه چه توی فعالیت‌های دیگه زندگی اوکی ام . میگم خیلی خستم دیگه مثل این مدت و دیروز بعد از ناهار احساس کردم که یهو انگار خالی شدم گفتم نه دیگه می‌خوام برم واقعاً بخوابم نمی‌تونم نمی‌کشم ولی خوب این چند سال که خیلی وقتا ناخوش احوال بودم این کار نکردنه اذیت کن بود برام چون باعث میشد تایم طولانی دلم نخواد کاری کنم و این باعث می‌شد که خیلی کارام عقب بیفته. اوضاع خونه بعد به هم بریزه. الان ولی اوضاع خیلی بهتره یعنی حالم که بهتره یه جورایی انگار که زندگی اومده تو جونم الان راضیم از نوع عملکردم نمیگم عالیه یا هرچی ولی در جای خودش راضیم از این کارایی که دارم می‌کنم برای همین حالم بهتره و اگر احساس کنم که دلم نمیخواد هیچ کاری کنم دیگه حالم بد نیست
نمیدونم دکتر شکوری رو میشناسی یا نه میگفتش که اصلا تایم هایی که ما داریم به نظر خودمون وقت تلف میکنیم دقیقا تو همون تایم هاست که فکرهای خوب به ذهنمون میرسه خلاقیتمون گل می‌کنه ایده‌های خوب و بکر به ذهنمون میرسه. مرگ بر کمال گرایی

وای خدا نمیتونم توصیف کنم که چقدر این دختر به من شور زندگی میده احساس خوب میده وقتی میبینم هیجان داره
یه روز فقط دو ساعت باهاش تو استخر بودم دیگه اصلاً نمی‌دونست از خوشحالی چیکار کنه هی وسط کلاسش به جای اینکه شنا کنه میومد منو بغل می‌کرد. خوشحال شده بود

قربون محبتت بشم عزیز دلم ممنونم

مراقب خودت باش

لی لی سه‌شنبه 27 شهریور 1403 ساعت 11:06 http://lilihozaklili.blogfa.com/

منتظر بودم کامل بخونم بیام ببینم جواب ازمایش ماهک چطور بود که آخرش به کنسلی خورد :)
امیدوارم تا امروز انجام شده باشه و بیای بهمون بگی همه چی عالی و نرمال پیش رفت

چه جمله قشنگی گفت ماهک.. دلم ضعف رفت برای شوق و ذوقش به زندگی

امیدوارم با روتین جدید مامان مدرسه ای شدنت همه چی خیلی عالی و تحت کنترل پیش بره
امروز دختر خواهر منم رفت کلاس اول دبستان و خیلی قلبم اکلیلیه

سلام لی لی قشنگم قربونت برم که منتظر بودی. آره دیگه کنسل شد و افتاد به ۱۹ مهر یعنی رفتیم اونجا بهمون گفتن تخت ندارن و باید اون تاریخی که بهمون دادن ساعت ۷ اونجا باشیم حالا سه هفته مونده دیگه که بریم اونجا ولی خوبیش این بود که رفتم اون فضا رو دیدم. انشالله که به آسونی بگذره آره واقعاً اصلاً بچه‌ها یه وقتایی یه چیزایی میگن من همیشه به ماه میگم تو کوچکترین معلم زندگی منی چون خیلی چیزا به من یاد دادی . همین سخت گیر نبودنش مثلا من یادمه خودم بچه بودم رو یه چیزایی خیلی حساس بودم دفترم اگه یه ذره تا میشد گریه میکردم. حتی مثلاً دانشجو که بودم یه دوستام میگفت میخوای غزل اذیتش کنی جزوه اشو بردار
بعد ماه میگه مهم نیست مامان سخت نگیر اصلاً خیلی واقعاً خیلی خوشم میاد از اینجور اخلاق و رفتاراش مثل اینکه مخصوصاً فرستادنش که بیاد یه سری چیزا رو به من یاد بده خودم نمیدونی چقدر هیجان دارم لی لی برای این روتین مدرسه ای شدن ماهک چون که حامی و ماهک صبح زود میرنو من یه تایم خوبی برای خودم دارم این وسط آره خیلی مشتاقانه منتظر این تایم خلوتی خودم بودم چون یه سری کارا هست دیدی فقط دلت می‌خواد وقتی که تنهایی انجامشون بدی یا وقتی تنهایی به یه سری کارایی که مربوط به شخص خودت می‌شه بهتر می‌تونی برسی برای خودت وقت بزاری خودم خیلی خوشحالم از این تغییر سبکی که توی زندگیمون اتفاق افتاده
دختر خواهر خوشگلتو بگو. ببوسش اصلا خیلی دوست داشتنی اند

مرضیه یکشنبه 25 شهریور 1403 ساعت 18:22

منم دخترخواهرهام ریز هستند. از نرمال کمتر و این حرفا. و لاغر. حتی دختر خواهر اولیم بابت یک سری تنش ها تو زندگی خیلی زود پریود شد و دکتر گفت دیگه قدش همینه...

الان ماشالله از من زده بالا. حدود ۱۵ سانت از زمان اولین پریودش قد کشیده و هنوزم داره قد میکشه. خلاصه ما چطوری بزرگ شدیم؟ اینا هم بزرگ میشن. حرص نخور

ای جانم دختر خواهرای گلت مرضیه جون طفلکی چقدر اذیت میشن بچه‌هایی که زود پریود میشن واقعا خیلی اذیت کننده است ولی آره منم خیلی شنیدم که دکترا میگن وقتی که پریود بشن صفحه رشدشون بسته میشه ولی اینام نظریه است دیگه همیشه در مورد همه صدق نمیکنه شاید یکی قبل از پریود خیلیقد کشیده باشه که بعد از پریود شدنش دیگه حالا مثلا یه کوچولو بلندتر بشه یه کسی هم ممکنه که مثل دختر خواهر تو قد نکشیده باشه پریود هم که میشه باز مثلاً قد بکشه حالا اینا به نظر من همش نظریه است من اعتقاد دارم که ماهک مشکلی نداره همیشه هم بهش گفتم که اصلا دلیل نمیشه که تو مثلاً الان قدت خیلی نسبت به بچه ها بلند نیست بعدم بلند نباشه شایدم قدت از من بلندتر شد چه میدونی

سوری پنج‌شنبه 22 شهریور 1403 ساعت 21:48 https://sutime.blogsky.com/

سلام نمونه کسی که دیر خوابم و قدم از خواهر زود خوابمگ ۱۲ سانت بلندتره. دکترا چرت میگویند تازگیا چرت گویی اشونم زیاد شده
ژنتیک به ارث رسیده موثر هست...

منم دیر می‌خوابیدم همیشه مخصوصاً تو مدرسه و امتحانات اینا کلاً شب بیدار موندنو دوست دارم ولی خب الان دیگه دارم همه تلاشم می‌کنم که تایمامو تغییر بدم چون الان تایم رفتن همسر و ماهک روده حیفه که دیگه من تو اون تایمی که تنهام بخوابم برای همین سعی میکنم زودتر بخوابم که زودتر بیدار شم اون صبح تنها بودن از دست ندادم چون عاشق این تنهاییای فقط خودم باشم بعد دکترام که میگن دیگه حالا منم خیلی اعتقادی نه به اون موضوع دارن نه خیلی اعتقادی ژنتیک دارم من الان مثلاً قد خودم نه اینکه من قد بلند باشه ولی قد من از مامان بابام بلندتره

گیل‌پیشی پنج‌شنبه 22 شهریور 1403 ساعت 21:28

سلام غزل عزیزم. خوبی؟
بعد از مدتی تنبلی، آدم عادت می‌کنه.
باید اوایل خودت رو اجبار کنی.
آزمایش هورمون و ساعت خواب رو الان می‌شنوم. من همیشه عاشق شب‌بیداری بودم

سلام گیلی جان من خوبم تو چطوری؟
دیگه من دارم تلاش خودمو می‌کنم دیگه ببینیم چی میشه من چند ساله که دارم خیلی تلاش می‌کنم عادت‌های خوبی ایجاد کنم عادت‌هایی که اذیتم می‌کنه بذارکنار
احساس میکنم که اپسیلون اپسیلون داره یه تغییراتی اتفاق میفته الان بعد از چند سال یعنی چند سال می‌خوندم به نظرم هیچ تاثیری نداشت
آره منم عاشق شب بیداری بودم همیشه ولی خوب دکتر گفتش که آزمایشو می‌نویسیم که شما برین انجام بدین که ما مطمئن بشیم که هورمون رشدش به اندازه ترشح میشه یا نه اگر که خوب باشه دیگه باید صبر کنیم تا سن بلوغش

Lily چهارشنبه 21 شهریور 1403 ساعت 23:41

گاهی فکر کنم بدن تشخیص میده که اگر کار کنیم فرسوده میشیم واسه همین دستور خاموشی میده

آخه بدن من زیاد از این دستورا میده
خیلی وقتا واقعا حوصله هیچ کاری ندارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد