روزهایی هم هست که آدمی می شویم که بیشتر به دَد میماند تا به انسان
خوشبخت اویی است که این تفاوت را درک کند و گاهی برای کنترل خوی ددمنش درونش، سکوت و تنهایی پپیشه کند
آنوقت به انسانیت خودش که برگردد نه شرمنده است نه خجل
غزل
یک جوری خوش اخلاق، لبریز از شور زندگی، آروم و پر از عشقم که باورم نمیشه غزلِ هفته قبل، خودِ من بوده باشه. یک آدم بی اعصاب که با کوچکترین مسئله ای مثل بمب منفجر میشد و گدازه های مغزش رو که حاصلِ انفجارِ ناشی از بهم ریختگی های هورمونی و خبرهای بدی که این مدت شنیده بود، بود رو با جیغ و داد کردن، سمت همسر و دخترش پرتاب میکرد و مامانِ طفلکیش هم از این انفجار بی نصیب نموند؛ وقتی خواهرک حالش خراب بود و گفت: "چقدر زنگ میزنی؟!" و فهمیده بود که با حرفش گند زده و از مامان خواسته بود زنگ بزنه و از دل غزل در بیاره و غزل با لحن تند و بلند بلند با مامان حرف زد و گفت: " کلا دیگه زنگ نمیزنم. تقصیرِ منه که هر هفته خودم دارم تماس میگیرم و منتظر نمی مونم، اینم نتیجه اش. بابا هم که میگه تو همون وزیر اصلی شاه فلانی و ..." و یک مشت اراجیف دیگه که یادم نمیاد. بمیرم برای مامانِ مهربونم که وسط مهمونی تولد خواهرزاده اش به جای خوش گذروندن، داشت زیر بار رفتارهای نسنجیده دخترهاش تیربارون میشد.
در ادامه، اون روزهای سخت و تلخ رو با سابلیمینالهای عشق و ثروت و فایلهای دوره سعی کردم خودم و جو خونه رو آروم کنم. من و حامی عذرخواهی کردیم و سه شبِ پیش "ف" زنگ زد که برنامه ما با برنامه سفرِ شما جور نمیشه و من نفسِ عمیقی از ته دل کشیدم. خصوصا که متنفرم از اینکه به دلیل علاقه یا هرچیزی به زور ماهک رو بغل میکنه و می بوسه و ماهک هنوز بلد نیست اعتراضش رو نشون بده و پسرش هم رفتارهای باباشو تقلید میکنه و گاهی با شوخی های نابجای پسرونه اوقات ماه رو تلخ میکنه.
صدای باد کولر و چرخش ماشین لباسشویی فضای خونه رو پر کرده. تمام روز و شب واژه"نظم" توی سرم می چرخد و می دانم یک شبه نمی شود روش زندگی و عادتها را تغییر داد. باید صبور باشم و ثابت قدم تا برسم به اون نقطه ای که نظم در ذهن و خانه و تمام زندگی ام جاری شود. آنقدر این موضوع برام اهمیت پیدا کرده که تکنیک جدیدی که برای رسیدن به خواسته ها یاد گرفته ام را دارم اول برای نظم انجامش میدهم.
قاطع و مصمم هستم که ماهک را برای شنا به استخر قبلی ببرم و با صبا صحبت کردم. نمیدونم ربطی داره یا نه اما دوشنبه صبح وقتی ماهک بیدار شد تمام لبش و دور دهانش متورم بود. به ظهر که رسید گفت نمیتونم غدا بخورم دهنم درد میکنه و به شب که رسید گفت من حتی نمیتونم بخندم. تا مجبور نبود، حرف نمیزد و من سه شنبه برای مراقبتِ بیشتر، کلاس شنا را کنسل کردم. حتی زبان هم نرفت چون باید صحبت میکرد و میگفت نمی تونم حرف بزنم. دو شبِ قبل به صبا پیام دادم که آیا همکاری داره که با شرایط مشابه این کلاس اوکی باشه اما توی یک استخر تمیز؟ صبا گفت مربی فعلی ماهک جز خوبهای کرج هستش اما من تو عمرم یک بار رفتم این استخری که می بریش و بارِ اول و آخرم بود از بس رسیدگیشون افتضاح بود و حتی رسیدگی به آبشون هم خوب نیست. من که حدس میزدم دهن ماه از آب میکروبی شده باشه که ناگهانی به اون شدت آفتهای وحشتناک و دردناک زده بود، برای صبا گفتم که من ندیده و محض اعتماد به مامان دوستش که تمیز هست، اینجا ثبت نامش کردم و از روز اول پشیمون بودم اما لازم بود ماهک یاد بگیره بدونِ من هم گلیمش رو از آب بکشه بیرون. اونجا به هوای دوستاش رفت وگرنه حاضر نبود بدون من بره استخر و الان وقتی اونا هم نباشن اوکی هستش. برای همین اگر مربی با من کنار بیاد و فقط هزینه 5 جلسه این ماه که رفته رو بپذیره من از هفته بعد استخرش رو عوض میکنم و میبرم پیش صبا. چون من با تصور متفاوتی ماه رو با آوین ثبت نام کردم که بچه ها با هم هستند و ما مامانها هم یک ساعت دور هم هستیم. اما اولِ کار بد توی ذوقم خورد. البته الان حالم خوبه و دیگه نه از شری نه از دوستاش دلخوری ندارم و باهاشون اوکی هستم ولی ترجیح میدم کاری رو انجام بدم که به نظرم بهتره.خصوصا که صبا در مورد رسیدگی به آب هم معترض بود. ماهک رو راضی کردم که من داخل لابی میمونم و کنارتم. فقط مربیش امشب جواب نداد. امیدوارم همه چیز اوکی بشه و من دیگه مجبور نباشم برم تو اون دیوونه خونه بی نظم. اگر قرار بود با چالش کثیفی و بی نظمی روبرو بشم، شدم. 15 جلسه رفتم اما الان دیگه احساس میکنم این مسئله ربطی به وسواس نداره. باید مراقب سلامتی دخترکم باشم. خصوصا که من و ماه شنای هنری رو خیلی بیشتر از شنای معمولی دوست داریم و امیدوارم در این مسیر موفق باشه. خیلی دلم میخواد شرایط جوری پیش بره که ماه شنا رو حتی تو روزای مدرسه هم ادامه بده و ورزش عادت لاینفک زندگیش بشه. نه مثل من عاطل و باطل بدون ورزش صبحش رو شب کنه.
باورم نمیشه اون آدم غیر قابل کنترل هفته پیش من بودم. منی که امروز با خبر خوشی که همسر داد کلی حرف اومد توی سرم اما گفتم سکوت کن. به زبون نیار. اون خودش حواسش هست و اگر بتونه، بهترین کار رو برات انجام میده و نیاز به گفتنِ تو نداره.
بعد از ظهراحساس کردم که خیلی خسته ام و باید بخوابم. هرچند دوست داشتم به خاطر رسیدگی به کارهای خونه بیدار بمونم اما نتونستم. ولی تبعات خواب بعد ازظهر تابستون خیلی بالاست. یعنی بیشتر از یک ساعت ماهک رفت و اومد گفت مامان بیدار شو بریم حمام. تا من بتونم بیدار بشم. همسر می گفت پاشو چای بده و من میگفتم قهوه میخوام. اصلا این بار که بریم خرید یک پک هات چاکلت میخرم برای وقتایی مثل الان که بند و بساط قهوه ام جور نیست. با بدبختی از تخت جدا شدم و چای رو آماده کردم که زنگ زدن. ماه کلی خندید و گفت این حامی همیشه کلی سوپرایز داره. حامی رفت پایین و حدس یزنید با چی اومد بالا؟ یک پک هات چاکلت :)). اما ماه توی ذوقش خورده بود چون خوراکی محبوبش نبود. برای حامی چای ریختم و برای خودم هات چاکلت آماده کردم اما شریکِ کوچکم امتحان کرد. خوشش آمد و همه را خورد. پاشدم یک فنجان هات چاکلت دیگه آماده کنم که باز زنگ زدن. ماه خندید و گفت یعنی دوباره کیه؟ گفتم شاید برات بستنی سفارش داده. گفت آخه من اسکوپی میخواستم نه بسته بندی اما حامی وارد شد با یک پک اسکوپ بستنی با طعم های مختلف و چهره ماه دیدنی بود در آن لحظه. بی خیال هات چاکلت شدم و بستنی خوردیم.
برای بار هزارم، هنوز هم باورم نمیشه این من بودم که هیچ کنترلی روی افکار و کلامم نداشتم و وحشیانه میتاختم و از دَم همه چیز را درو میکردم. الان و امروز من آرام ترین و خوشبخت ترین مهربانوی جهانم. با همه اهمال کاریها، بی نظمی ها و نقص هایم، خودم و نقاط قوتم را می ستایم:
غذاهای خوشمزه ام را،
نوع نوشتنم را.
تلاش بی وقفه ام برای آدم بهتری شدن را،
تلاشم برای ساختن یک سبک متعادل برای زندگیِ ماهک که علم و هنر و ورزش در هم آمیخته و کنار هم باشد را.
تلاشهایی که خیلی وقتها بی نتیجه به نظر میرسند که نظم را در زندگی ام گسترش دهم اما همچنان ادامه میدهم را.
وقتهایی که هورمونها دست از سرم برداشته اند و حرفهای چالش برانگیز را یا قورتشان میدهم یا با شوخی و مسخره بازی مطرحشان میکنم را.
تلاشهایم برای زیباتر کردن رابطه مان که همچنان یک در میان به شکست می انجامد، سرزنش می شوم اما ناامید نمی شوم و دوباره شروع میکنم را.
اینکه فکر کردم در آسمان باز شده و شری افتاده پایین که اینقدر شبیه من فکر میکند اما در همان روزهای اولِ استخر، به حال و روز بدی افتادم اما با کشفِ خصلت جدیدی در نیمه تاریکم اوضاع دورنم را به تعادل رساندم و کدورتها از دلم زدوده شد را.
حد و مرزی که تعیین کردم و به سادگی در زمانش نه گفتم را.
اینکه با همه بهم ریختگی ها و جنجالها، جسارت عذرخواهی دارم و اصلا بلد نیستم قهر را کش بدهم را.
اینکه خیلی زود کج خلقی خواهرک را بخشیدم و دلم صاف شد را.
اینکه برای روابطم با خانواده همسر حد و مرزهای جدیدی تعیین کردم و چقدر کمگم کرده. اگرچه همچنان برای هدیه ندادن هایشان دلگیرم چون من آن را نشانه محبت میبینم و برای مراقبت از خودم دیگر برای انتخاب هدیه هایشان ذهنم را درگیر نمیکنم و همه را به همسر سپردم وگرنه همیشه برای هدیه دادن ایده های جذابی دارم
اینکه ماهک به قول هایم اعتماد دارد چون همیشه به قولهایم عمل کردم را
اینکه ماهک معتقد است من "قلب خوشحالی" دارم و با همه اندوه و بهم ریختگی های این چند سال من را مامان شادی میبیند و من متعجبم چون از نظر خودم خیلی وقتها بی حوصله بودم را.
اینکه یک سالی است در مواردی مستقل عمل میکنم و اختیارهای قشنگی برای خودم خلق کردم و برای این آخری که انجامش داده ام دلم قنج میرود و منتظر لحظه نتیجه اش نشسته ام را
اینکه باور دارم اصلا نیازی به اون همه جیغ و داد و تشنج نبود و حامی امکانش را داشته باشد با همه سخت گیرهای خاصِ خودش، از من چیزی دریغ نمی کند
اینکه دارم یاد میگیرم به امید کسی نباشم و بپذیرم تنها بودن را. حالا با هم بودنی هم پیش آمد با آغوش باز میپذیرم
اینکه کلی فکر خوب دارم برای روزهای مدرسه رفتن ماهک که چند ساعتی فقط برای خودم دارم را
اینکه صلحی که سالها برایش تلاش کردم در لحظه های نرمال هورمونی درونم جاریست و عاشقانه خودم را ستایش می کنم در حالیکه از لحظه ای که خودم را شناختم از خودم ناراضی بودم و تازه دو سه ماه است که این صلح را با کمک داروها و تلاشهایم بدست آورده ام را.
اینکه بالاخره یاد گرفتم خودم را با همه نقص ها و حسن ها دوست داشته باشم و خودم را بپذیرم و در آغوش بکشم را.
اینکه بعد از مدتها دوباره به من گفتید قدرت قلم خوبی داری و من مُردم برای تعریف کردنهایتان را
اینکه اینجا دوستانی دارم به لطافت گلهای بهاری. مهربان و دلسوز و سنگ صبور
غ ـ ـزلوار:
1+ من، اکنون و اینجا تمیزترین، خوشحالترین، آروم ترین و پر عشق ترین آدم دنیام که خوابم میاد. موهایم خیسه. باید لباس پهن کنم. و میز را جمع
2+ دارم یاد میگیرم که بدون وابستگی عمل کنم.روزهای شنبه شری را می بینم و خوش میگذرد. بقیه روزها بماند برای خودم. رابطه ها برای بلوغ به زمان نیاز دارند.
3+ تو فکر یک هدیه قشنگ برای آزی هستم اما چرا همه چیز گرونه. چی بخرم؟
4+ کاش با فراغ بال برم سفر و هم به خودم خوش بگذرهم به ماه و حامی
5+ مطمئنم اگر خبر خوش امروز قطعی شود، حامی حسابی مرا خوشحال خواهد کرد
6+ دارم یاد میگیرم برای آدما حد و مرز تعیین کنم. این باعث میشه خودم رو از آسبهای احتمالی محافظت کنم
سوال:
با اوضاع محدودیتهای داخلی برای گوشی های آیفون، آیفون را ترجیح میدهید یا سری s سامسونگ را؟
اصلا آیفون دارها بگن نرم اقزارهای بانگی و امثال اینها رو چطور دانلود میکنید؟
من تو فکر سری S سامسونگ هستم و همسر تو فکر pro 13 نمیدونم چه کنم؟ البته که از حرف تا عمل عرصه بسیار گسترده است :)))
سلام عزیزم کاش این پست رومیکردی دوسه تاپست،آدم نمیدونه برای کدوم بخشش نظربذاره
اول اینکه این مشکل دهن دخترتون جدیه،گرچه خوب شده خداروشکرولی ببین چقدرآب آلوده بوده.کلا آب استخرادوباردرسال عوض میشن انگاریکیش اول مهره.به نظرم پاییزادامه بده شناشو
بعدم خداروشکرحالت خوبه.ایشالله مداوم باشه.بعدم همه
ی روگردن هورمون نندازیم.من تواین چندماه امتحان کردم.اون ماهی که ورزش میکنم.پریودمم باعوارض کمتریه،قبلشم کمتراذیت میشم.شماهم امتحان کن
دیگه چی؟دلت میادگوشی گرون بخری؟پولشو برداریرو سفرخوش بگذرون
درنهایت باتشکرازهمسربابت سورپرایزهای مختلففف،
الهی فاطمه جان


وقتی نمیرسی پستا رو وقت خودش پست کنی
یکیشون میکنی اینطوری میشه
حالا ثنا میگفت این یک ویروس جدیده که بچه خواهرش هم که ۲ سالشه هم گرفته
ولی هرچی بود که من استخر رو عوض کردم
فاطمه جون من چون دارو میخورم فکر میکنم یک جای کار ایراد داره. چون کلا یک سری حساسیتهام بعد از ویزیت دوم دوباره جون گرفتن با اینکه آرومتر شده بودم و الانم که سیکل گذشته و نزدیکشمنیست یه وقتا خیلی خلقم پایینه
خیلی دلم میخواد برم باشگاه یا یوگا
ولی فعلا کلاسای ماه خیلی وقتمو میگیره
تصمیم دارم گاهی خودم هم باهاش برم استخر شنا کنم
چون این استخر رو دوست دارم
اونجا افتضاح بود
حالا فقط سوال کردم فاطمه جون
هنوز جدی نیست خریدن گوشی
ماهک هم همش میگه چرا برای من آیپد نخریدید بازیهای مورد علاقمو نمیتونم نصب کنم
آره واقعا دمش گرم خیلی چسبید
سلام غزل جان
غزل وارت خیلی به دلم نشست و چه خوب که چنین تصمیماتی داری
عزیزم بابت رمز ممنونم فرصت کنم میام میخونم و نظرم رو میدم
در مورد گوشی هم بهتره سمت آیفون نری چون بچه های من هر دو دارند و به شدت شاکی هستند که هیچ آپ ایرانی روش نصب نمیشه و نمی تونن کاری بکنند ضمن اینکه هر از گاهی باید برای فعال کردن آی پی کلی هزینه کنی
گوشی های سری اس خیلی خوب از کار در اومده من خودم دارم و ازش راضیم
سلام خاتون عزیز
اون موقع اعصابم داغون بود

مرسی کاش؟بتونم عملیشون کنم
خواهش میکنم
پست منو نخونید بهتره
و شما هم به اندازه کافی درگیرید
بله دختر من و همسرم هم این مشکلات رو دارن
البته جوجه دنبال نصب بازیای مورد علاقه اشه که تو اندروید رایگانه تو اپل پولی
و ما هم در نهایت پیشرفتگی کشورمون کردیت کارت نداریم
فکر کن حتی تو عراق کردیت کارت رو میشه استفاده کرد .بله اطرافیان من هم دارن راضی ان
سلام غزل عزیزم.
خوشحالم که ایام به کام هست.
مهم سلامتی و آرامش خودت و خانواده هست. هر فکر و نگرانی که داری رو رها کن.
بقول خودت همسر خودش فکرش هست.
سلام گیلی جانم
مرسی
همیشه روزگار یک جور نیست گیلی جانم
بله اونو مطمئنم که حواسش هست
من واقعا دیگه نمیخوام بگم
چه انرژی خوبی داشت این پست. کاش آدم همیشه توی این سطح انرژی بالا میموند.
منم شدیدا روی نظم حساسم و اصلا الان توی بارداری، یکی از چیزهایی که برام آزاردهنده است اینه که نمیتونم اون میزان مد نظرم از نظم خونه رو جاری کنم و کار خونه افتاده دست دیگران و طبیعتا اون چیزی که من میخوام نمیشه.
مستندهای ماری کندو رو دیدی؟ من روحم تازه میشه با دیدنشون.
این بدون وابستگی و توقع بودن واقعا دنیا رو بهشت میکنه واسه آدم. یعنی ته خوشبختیه به نظرم
آخ گفتی دریا جون

واقعا کاش اینطور بود
الهی عزیزم
این روزا هم تموم میشه مامان خانوم و دوباره اوضاع رو سر و سامون میدی
نه ندیدم گلم مرسی از معرفیش
حتما نگاه میکنم
کاش بتونم به اون درجه از عرفان برسم
آخی چقدر لذت بردم از این نوشته

با یه لبخند عمیق روی لبم خوندمش.
امیدوارم اون خبر خوش قطعی شده باشه و احساس خوبت هزار بار بیشتر هم شده باشه و بزودی هم به یا سفر فوق العاده کلی حس و حال خوب و جریان پرشور زندگی بیاد سراغت.
اون صحنه هات چاکلت و بستنی فوق العاده زیبا بود ، زندگی مگه غیر از مجموع همین لحظه هاست که آدمها محبت و توجهشون رو از هم دریغ نمیکنند؟
در مورد تغییر استخر دخترک هم تصمیم خوبی گرفتی و امیدوارم ماهک جان تا الان دهانش بهتر شده باشه. تلاشت برای درست تربیت کردن و چند بعدی بار آوردن ماهک ستودنیه غزل جان
قدرت نه گفتن که بهش اشاره کردی به نظرم یکی از بزرگترین دستاوردهایی هست که یک نفر میتونه در زندگی کسب کنه و ایکاش من هم حتی یک روز قبل مرگم هم که شده موفق بشم در خودم پرورشش بدم و بابت همین خصلت مدام حس حماقت بهم دست نده! همه چیز به داشتن عزت نفس برمیگرده که من ازش محرومم.
شادمانی و آرامشت موندگار عزیزم و البته افزون
عزیز دلی مرضیه جان


خدا رو شکر که حس خوبی ازش گرفتی
امیدوادم هم قطعی بشه هم در راستای اون منم به خواسته ام برسم
برنامه سفر داریم. ولی اینقدر شهریور شلوغ پلوغه که باید زود برگردیم
این محبت ها قشنگ ترین قسمتهای زندگیه اینقدر که از دل برومده
بله خدا رو شکر مرضیه جانم خوبه شکر خدا
استخر هم عوض کردم کلا
قربونت برم تلاش تو هم ستودنیه با این همه مسئولیتی که رو دوشت هست با حضور دو تا بچه کوچیک
ببین تو کتاب نجات از هزارتو میگه بهترین راه مراقبت از خودتون و حفظ حرمت نفستون تعیین حد و مرز برای دیگرانه
که بدونند از اون حد نباید رد بشن و پا روی خط قرمزت بزارن
حس حماقت رو منم خیلی تجربه کردم ولی میدونی اوضاع رو بدتر میکنه
ماها اینطور تربیت شدیم. پس با نه های کوچک شروع کن.
هیچکس بخاطر اینکه ضامنش بشیم یا کاری براش انجام بدیم به قیمت اذیت کردن خودمو، عاشق و دلباخته ما نمیشه. نیازشون که رفع شد دیگه ما رو نمیشناسن
بعد هم روانمون به فنا رفته هم تصورات اشباهی که با این کار طرف ارزش بیشتری برام قائل میشه یا رابطه بهترر میشه
این روزا مثل "سلام گرگ بی طمع نیست" رو خیلی داریم در جامعه می بینیم
قربونت برم مرضیه جون الهی همیشه دلت آروم و لبت خندون باشه گلم
وای که من هر دفعه کلی لذت میبرم از این تغییر حالت هایی که میگی. اینکه هر دو طرف رو نشون میدی به بقیه هم حس شجاعت و روبرو شدن با ورژن ناخوب خودشون رو میده. به نظرم اصلا غیرطبیعی و عجیب نیست و سرزنش نکن. همیشه فکر میکنم این عدم بالانس یه پروسه خیلی طولانی باید باشه که آدم سال ها درگیرش هست و هر کسی به شکل خودش باید یاد بگیره چطوری این بالانس رو برقرار کنه که کمترین آسیب رو به خودش و اطرافیانش بزنه توی روزایی که اوضاع خوب نیس.
از قسمت هات چاکلت و بستنی خیلی خووووشم اومد مثل برآورده شدن آرزو بود منم میخوام
در مورد سوالت من همیشه سامسونگ داشتم و الان سری s و خیلی راضی ام. یه بار آی پد گرفتم که به غلط کردن افتادم ولی خب خیلی سلیقه یی و به نظرم توی استفاده برتری خاصی بهم ندارن. فقط حواست به رجیستری و باطری و انتن دهی آیفون باشه چون توی سری آخر خیلیا مشکل دارن
عزیزی تو. چه جالب! یک زمانی یک نفری برای این نشون دادن دو طرف خیلی بهم توهین کرد و مدعی بود من دروغ میگم که از اونور با همسر دعوام میشه از اون طرف دعوا که تموم میشد از خوبیهاش مینوشتم و میگفتم دوستش دارم.
. مثل خاله کوچیکه
امیدوارم خیلی زود چیزی که دلت میخواد رو سوچرایزی به دست بیاری


من بارها و بارها خانمهایی رو دیدم که در لحظه عصبانیت میخواستن سر به تن شوهرشون نباشه. من عین خر براشون غصه خوردم. دو روز بعد میبینم آقا اینقدر چقدر با هم اوکی ان
خوب پس اینم دروغه؟ قدیمیا واقعا حق داشتن میگفتن زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند(دور از جون شماها)
زندگی همیشه چند وجهی هست. یک رووز همه چیز عالیه. یک روز اوضاع بده. یک روز معمولیه و یک روز پر رخوت و همین وجه ها باعث میشه روابط تحت تاثیر قرار بگیرند و هر روزش یک مدلی باشه
مرسی که اینقدر حس خوب به من میدی و باعث میشی همون یک ذره شکی که برای نوشتن ها درونم هست هم از بین بره که ایرادی نداره که من هم از خوبش میگم هم از بد
دقیقا موافقم هر کس باید لِمِ خودش رو پیدا کنه. و این که بتونی کمترین آسیب رو تو روزای پر چالش به خودتو بقیه بزنی بسیار کار سختیه
عزیز دلی آره خیلی به من و ماه چسبید
اتفاقا الان همسر آیفون داره. ماهک آیپد. ماهک خیلی شاکیه که چرا اینو برام خریدید من نمیتونم چیزایی که دوست دارم رو نصب کنم
همسر هم که مشکل نرم افزارهای بانکی داره
منم قبلا داشتم اما بعدش سامسونگ خریدم از بس احساس محدودیت داشتم.
حالا گوشی خریدن هم در حد حرفِ ولی گفتم نظر سنجیمو بکنم.
ولی دیشب به همسر گفتم آیفون نمیخوام
حال خوبتون مستدام عزیزم.
منم وقتی هورمونام به هم میریزه شدیدا عصبی و غیرقابل کنترل میشم لعنتی خیلی بده
ممنونم ستاره جان
خیلی بده من همیشه اینطوری نیستم نمیدونم چرا گاهی این مدلی میشم
مردا کلا نسبت به مغازه آلرژی دارن
ما هم هروقت بریم بیرون، دستمو میگیره میکشه اونور که یه وقت نرم سمت مغازه ها
یک جورایی آره



آخیششششششششششششش
من عاشق آن شرلی هستم، اینکه تمام احساسات ضد و نقیضشو روی کاغذ میاورد و زندگی رو در لحظه زندگی میکرد.. اون خونه جنگلیش.. وای خدا خیلی دوسش داشتم.
چقد خوشحالم که خوشحالی، خوبی زندگی اینه که میگذره و حسای بد موندنی نیستن..
غزل میدونی نوشته هات منو یاد کی میندازه؟ نمیدونم فیلمشو دیدی یا نه.. آنه!!!
و البته جودی ابوت..
اصن خود منم فکر میکنم ایده ژورنال کردن و نوشتن و از بچگی از کارتون جودی ابوت یاد گرفتم.
دورادور دوستت دارم و میخوام بدونی که هممون تو زندگی لحظات ناخوشایندی رو تجربه میکنیم که فکر میکنیم دیگه سیاه تر از این وجود نداره و بعدش میفهمیم که ای بابا ما چشمامون بسته بوده یا چراغ خاموش بوده و زندگی هنوز خوشکلیاشو داره
از فکر اینکه یه دختر کوچولو تو دست و بالت داری که حرفای شیرین اینجوری بهت میزنه دلم ضعف میره :))))
برای دوستی ها و روابط هم به نظر من خط قرمزها همیشه خیلی اهمیت زیادی دارن و با مشخص کردنشون از ابتدا کیفیت روابط هم بالا میره تا حد زیادی.
و اما گوشی من کیس خوبی برای نظر دادن نیستم چون آیفون پرسن محسوب میشم و با اندروید اصن آبم تو یه جوب نمیره :))
برای سوالت راجع به اپ های بانکی هم من برای بانک تجارت و ملی هیچ مشکلی ندارم فقط ملت اون اوایل ادا داشت و هی آپدیتای مسخره میداد چندین سال پیش کلاً پاک کردمو دیگه نصب نکردم یعنی میگم شاید اونم الان اوکی شده باشه.
عزیییییییییییییییییز منی تو




.... زندگی هنوز خوشگلیاشو داره
واقعا خوبه که میگذره
واقعا؟؟؟ من عاشق آنه شرلی هستم. هر بار میبینم که اینقدر قشنگ همه چیز رو توصیف میکنه و از دل هر ناراحتی بالاخره یک چیز خوب پیدا میکنه ، ته دلم آرزو میکردم منم مثل اون باشم
جودی ابوت رو باید دوباره ببینم. من آنه رو همین چند وقت پیش باز با ماهک میدیدم ولی از اون هم جودی ابوت رو یادمه نامه هاشو که همه چیز رو مینوشت. پارسال هم فهمیدم چقدر با سانسوراشون داستان رو عوض کردن. ولی زبانش انگلیسی نبود که بفهمم چی میگن
من نمیدونم از کی یاد گرفتم ولی مینوشتم ولی خوب همشونو بعد از ازدواج ریختم دور.
چرت و پرت زیاد توش بود
زندگی همش شکل گل و جوونه است
زندگی همش حرفای عاشقونه است
وای عین اسمش ماهه
عزیزم
چه حس خوبی داشت
مخصوصا اونجا که حامی هات چاکلت و بستنی خریده بود
این هورمون های لعنتی قشنگ آدم رو تا مرز جنون میبرن
عشق منی تو



واقعا بعد اون همه تنش این توجه رو شدیدن لازم داشتم
البته منم سوپرایز خودمو دارم براش که هنوز رو نشده
ولی همیشه هم اینجوری نیستا
مثلا امروز بیرون رفتیم
بچه رو بردیم شهربازی. خوب مگه میشه مغازه های پاساژ رو ندید؟
بعد میگه فکر کن اومدی تفریح چرا همش تو فکر خربدنی
اخه من خواستم نگاه کنم نگفتم بخر
البته که من خودم قبلش از مغازه محبوبم تنهایی عود دلخواهمون پیدا کردم خریدم وگرنه میمردم که نذاشت کلاها رو ببینم
سلام و دورود

خوشحالم که حال دلتان خوش است
به امید خوش بودن دایمی
من نمیگم کدوم گوشی رو بخری گرچه که می دونم کدوم بهتره. بهت پیشنهاد میدم ویدیوهای مقایسه ای این دو تا گوشی رو تو یوتوب ببینی. ویدیوهای خود امریکایی ها. بدون هیچ کلاس گذاشتنی
درود سیتای خوش انرژی من

حدسم اینه که میخوای بگی S24
قربون محبت شما الهی حال دل شما و همه دوستان خوب باشه
آمین برای همه مردم کشورمون
خوشحالم که از حال خوبتون مینویسین
با خواندنش حال منم بهتر میشه
هیچیش نمیشه
خیلی سال پیش آیفون داشتم و به نظرم عملا نمیشه ازش تو ایران استفاده کرد... برای دانلود هر چیز ساده ای باید از هفت خوان رستم بگذری...ولی از لحاظ کیفیت بدنه عالیه... میشه وقت عصبانیت به در و دیوار کوبیدش
قربوت محبتت پونیوی عزیز



کاش یک روزی برسه حال کل مردمون خوب باشه
کاش همین انرژی های کوچک کوچک هم جمع بشه و اثر مثبتی بزاره رو حال و روز کشورمون
منم داشتم اما از یک جایی دیگه کفری شدم که نمیتونستم خیلی چیزا رو نصب کنم.
الان سامسونگ دارم
برای ماه ولی آیپد خریدیم و اونم معترضه که چرا آیپد خریدید مارکگوشی مامان میخریدی من هر چی میخوام بتونم نصب کنم
از کیفیت بدنه حرفی ندارم چون ماه اون موقع خیلی کوچک بود و خدا میدونه چقدر این گوشی من خورد زمین و آخ نگفت
از اخر میگم منم مونده بودم بین s آیفون مونده بودم

خب میخواستم ۱۵بخرم که رجیستر نمیشد و دلمم نمیخواست ۱۳بگیرم فلذا s24گرفتم ولی دلم پیش آیفونه و منتظرم رجیستر بشه تا بخرم
چه خوبه حالت بهتره غزل دمت گررررم خدایی
الان ماه چطوره؟
دلم برای بچه کباب شد
خیلی خوبه بچه ورزشکار بار بیاد منم خیلیییی دوست دارم
دمت گرم خواهر رو بخشیدی و تموم شد،من و خواهر سر یه موضوع مسخره بیشتر از دو ماهه حرف نمیزنیم...پووووف
15 که خوب فعلا ممنوعه



من کلا بابت اینکه راحت برنامه های ساده ای مثل نرم افزارهای بانکی رو نمیشه نصب کرد و برای هر چیزی پولیه مشکل دارم. بیشتر اینجا برای کلاسش ملت میخرن. دیدی که.
کلاس خوبه اما یوزرفرندلی بودن هم یک اصل مهمه
واقعا وحشتناک شده بودم. خودمو نمیشناختم.
بمیرم براش خیلی اذیت بود. الان خوبه شکر خدا . دیگه نمیبرمش اون استخر
خیلی این مسئله برام مهمه خیلی
چون آرزوم بود خودم اینطوری باشم. اما وقتی شروع کردن بعد از یک سال کرونا شد. بعد هم متوجه افتادگی رحم شدم و گند خورد به همه چیز چون من عاشق دستگاهم ولی اصلا نباید وزنه اینا بردارم.
اگر بتونم مدرسه شروع بشه باید یک برنامه ای بزارم. شاید یوگا
نکن نسترن. قهرای طولانی خیلی چیزا رو خراب میکنه و دیگه درست نمیشه. کدورتها سنگین میشن و میمونن. دو تا فحش بهم بدین یک کم جیغ جیغ کنید و بعد آشتی کنید
من اصلا قهر کردن بلد نیستم لاقل با نزدیکانم
دقیقا همینطوره
قلم و قلب خوبتون باعث میشه من هربار کامل نوشته هاتون رو بخونم و دل بدم به حرفاتون
عزیز دلی نازگل جان

یک روزی یادمه بلد نبودم خوب بنویسم. ولی خواهرک خیلی خوب می نوشت. من نه برای فضولی از اونچه تو دهنش میگذره، فقط برای سبک نوشتنش گاهی دفترشو میخوندم و همش میگفتم خدایا چطوری اینقدر قشنگ مینویسه که من بلد نیستم؟!
حالا وقتی کسایی مثل خودت که قدرت تحلیلشون بالاست و خوب مینویسن رو میخونم کیف میکنم.
شاید اون آروزعه برآورده شده. تازگیا زده به سرم یک کلاس نویسندگی شرکت کنم چون خیلی دوست دارم شیوه نگارش و صنایع ادبی رو یاد بگیرم
نوشتن خیلی وقتها مغزت رو یک جور تخلیه میکنه که تازه اونجا دردتو میفهمی
یا درست رو یاد میگیری
مرسی از اینکه دل میدی و میخونی و برام مینویسی
.