-
اردیبهشت جان
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399 09:56
از لحظه ای که بیدار شدم قلبم توی حلقمِ. استرس استرس استرس اتفاق خاصی نیفتاده. شرایط تغییر خاصی نکرده. ما منتظریم به شرایط مطلوب برسیم و اقدام کنیم. شاید حدس زده باشید برنامه چیه اما من دلم نمی خواد تا همه چیز قطعی نشده ازش بنویسم. شنبه یک فشار روانی بدی رو تحمل کردیم. فقط به خاطر اینکه داریم جایی زندگی می کنیم که...
-
پیتکو
یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 22:49
بعد از غروب از شدت فشارهایی که این دو روز بهمون وارد شد؛؛ به خودم که اومدم صورتم در سکوت خیس شده بود. اومدم داخل اتاق و در رو بستم که ماهک گریه کردنم رو نبینه چون همه چیز رو به خودش ربط می ده و میاد عذرخواعی میکنه. به حالت سجده مچاله شده بودم رو تخت که همسر اومد واسه دلداری (معجزه شده بود) همسر از پشت سرم در تلاش برای...
-
این من نیستم
یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 21:00
تازه بهتر شده بودم بعد از مدتها موقع صبحانه هواپیما به تمیزی کثیفی دست کسی که صبحانه ها رو جابجا کرده فکر نکردم و با دل امن بدون حس بد دستم رو به بسته بندیها زدم و یک صبحانه سیر خوردم تازه یک پیشرفت چشمگیر توی غلبه بر حساسیت هام پیدا کرده بودم که کرونای لعنتی اومد اینقدر خونه بودم که وقتی مثل امروز از شدت بی حوصلگی یک...
-
زندگی پس از زندگی
جمعه 26 اردیبهشت 1399 16:03
زندگی پس از زندگی رو میدیدم و به زیبایی هایی که آقایی که تجربه نزدیک به مرگ داشت در حال توصیف شون بود فکر می کردم. به اینکه اگر اینقدر زیباست چرا ازش میترسیم؟ و فقط یک جواب براش پیدا کردم. اینکه من از مرگ میترسم چون تصورم از مردن تابوت، غسالخونه، کفن، قبر و یک خروار خاک هست در حالیکه روح من در اون لحظات اونجا حضور...
-
حق الناس
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399 21:23
واقعا یک عده چه فکری می کنند که میگن "ما کرونا رو از رو بردیم" و اینطوری خودشونو خونه بقیه دعوت می کنند و مامان من هم از رودروایسی یا هر چی براشون افطار میپزه و بعد یهو می بینی سر از شمال درآوردن؟ وقتی هم میگی چه ریسکی کردین! میگن خسته شده بودیم. خوب منی هم که تو قرنطینه ام خسته شدم. دلیل نمیشه اگر سلامتی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 12:54
برنامه های بزرگ از دور خیلی جذاب و هیجان انگیزند اما وقتی نزدیک به عمل میشی حتی نه موقع انجام فقط نزدیک کن میشی دلنگرانی ها از اینکه چی میشه سرازیر میشه تو وجودت. میدونی که بعدن همه چیز عالی خواهد شد اما ترس از انجام کارهای بزرگ فشار زیادی داره امیدوارم عین معجزه کوچولوی صبح که برای ما خیلی حیاتی بود بقیه پروسه هم...
-
زلزله
جمعه 19 اردیبهشت 1399 01:58
گوشی بدست روی تخت بودم که حس کردم تخت تکون میخوره. فکر کردم همسر تکون میخوره که دیدم بی حرکته. مثل فنر جستم تو سالن و دیدم لوسترها دارن میچرخن. یک لحظه خیلی ترسیدم. ولی خدا رو شکر اینجا خیلی خفیف بود. طفلی تخرانیا و دماوندیها که ترسیدن و از خونه هاشون رفتن بیرون. البته که دوستای ما در تدارک خوابن
-
اصلاح سبک زندگی
سهشنبه 16 اردیبهشت 1399 16:40
با خودم قرار گذاشتم امسال بیشتر روی مهار کردن مهار "سختش کن" کار کنم و برم تو دل کارهایی که انجام دادن شون برام خیلی سخته. دارم سعی می کنم لایف استایل ام رو اصلاح کنم. البته ذره ذره چون سنگ بزرگ علامت نزدن هست همونطور که هفته اول سال شروع کردم به ایجاد چند عادت جدید و حذف چند عادت ناخوب اما تعداد لیست بالا...
-
آگاهانه های ماهکی
دوشنبه 15 اردیبهشت 1399 18:12
گاهی ایمان میارم که ماهک از تمام درونیاتِ من آگاهه. دیشب یک گوشه منتظر بود تا ورزش من تمام بشه و با هم بریم حمام. بعد از سرد کردن با شاواسانا آرامش ورزش برای من دو چندان میشه. و آهنگ "خط و نشان" آروم افشار اولین و آخرین الهام بخش "خود بالنزگی" برای من است. درست توی روزهایی این آهنگ رو شنیدم که به...
-
ترس و لبخند
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1399 14:55
دلم می خواد بنویسم اما به خودم میگم از چی می خوای بنویسی؟ از ترس هات در اثر کرونا؟ که چند بار در موردشون نوشتی از بهم ریختگی افکارت؟ که از اونم نوشتی از آینده ای که به خاطر کرونا مبهم می بینی؟ که خیلی ها حتی پزشک ها هم آینده رو مبهم می بینند از ماه اک؟ که اینقدر ذهنت معشوشه که نمی تونی اون همه شیرینی و لذت رو طوری در...
-
نفس کشیدن زندگی
شنبه 6 اردیبهشت 1399 19:44
بعد از دو روز بی حوصلگی و دمغ بودن؛ سر حال و شاد بیدار شدم. یک صبح شاد اردیبهشتی و من پر از انگیزه و برنامه برای ادامه روز. با وجود ادامه داروها، سرم کم کم درد گرفت. بوی قورمه سبزی فضای خونه رو پر کرده بود و من لبریز از حال خوب بودم با اینکه سرم ناراحت بود. غذا عالی شده بود. بعد از ناهار ماهک که خوابید؛ یک مسکن و یک...
-
کم آوردم
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1399 00:28
یک وقتایی میگم ما خانوما کی فرصت داریم خیلی خوشحالی کنیم و پر انرژی باشیم؟ یک هفته pms یک هفته بعدش درد و بد حالی بعد از اون هم ضعف جسمی و حالا تو این وضع کرونا و دلتنگی که حتی میترسی هواپیما سوار شی تا بری خونه پدری همسر که ماشین رو برداری بیاری. نه جرات داری با بچه سوار قطار بشی از بس هودشو به اینور اونور می ماله و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اردیبهشت 1399 00:47
مست خوابم اما از شدت ضعف رفتن پاهام نمیتونم بخوابم
-
اردیبهشت مبارک
دوشنبه 1 اردیبهشت 1399 11:23
از موج دوم ترس و وحشت از کرونا هم عبور کردم و رسیدم به حس های شیرینی که صبح ها توی وجودم غوغا می کنه. خیلی دلم میخواد کرونا تموم بشه قبل از اینکه اردیبهشت تمام بشه و من لذت خنکای اون آبشار کوچولوی کشف شده توسط من و همسر رو از دست بدم. دلم میخواد کرونا تموم بشه قبل از اینکه ما دیدن سرسبزی های اردیبهشتی مسیر ترکستان و...
-
بهار را از اول تجربه کن
جمعه 29 فروردین 1399 19:27
وقتی نه به دلیل علاقه، بلکه محض خیلی شاد بودنش موزیک دکتر ساسی رو پلی کنی و سعی کنی باهاش قر بدی و وسط رقصیدن سیل اشکات جاری بشه یعنی اوضاعت خیلی خرابه. یعنی دلت به تنگ ترین حد خودش رسیده. یعنی هواى این روزا نفست رو با یادآوری خاطرات روزای سخت بند میاره. یعنی فکر میکنی هزار سالم بگذره بازم وقتی فصل محبوبت شروع به...
-
پراکنده گویی
دوشنبه 25 فروردین 1399 10:18
تو فکر یک سرویس دهنده خارجی بودم. خصوصا وردپرس اما سرویس دهنده های خوب فیلترن. به سرویس دهنده های ایرانی اعتماد ندارم. پرشین یک آرشیو بزرگ از نوشته هامو نابود کرد. این همه احترام به کاربر جز از ایرانی جماعت از چه کسی بر میاد. بعد از یک سال هنوز ناراحتم برای آرشیوی که نابود شد و بعد از، از دسترس خارج شدن بلاگ اسکای به...
-
دو سال و شش ماه
شنبه 23 فروردین 1399 23:52
چند روزه گاه و بی گاه همسر ترانه "دختری دارم شاه نداره" رو پلی میکنه. یکی دوباری هم ماهک اعتراض کرد که "اینو می می خوام". امروز موقع تعویض پوشک که معمولا فرصت شعر خوندنهای من ِ و رقصیدن های خوابیده ماهک؛ شوخی شوخی گفتم: " دختری دارم؟" ماهک گفت:"شا نداره" -:"صورتی...
-
و زندگی آغاز می شود
پنجشنبه 21 فروردین 1399 11:04
چشم به هم زدیم هفت سال گذشت. هفت سالی که به سرعت نور گذشت و نفهمیدیم چطور رسید به امروز. هفت سال پر از عشق، کشمکش های کم و زیاد، شادی، تنهایی، دو نفره ها بی نظیر، خوشی، غم و سه نفره های تکرار نشدنی. وقتی حرفها زده شد و مهریه تعیین شد و پدر همسر گفت پیشنهاد میکنم تاریخ عقد باشه واسه چهل روز دیگه که نیمه شعبان هستش، غرق...
-
ماشین بازی
چهارشنبه 20 فروردین 1399 01:25
-: مامان بریم تَتِت بازی کنیم؟ -: باشه -: بشین کمردَم تو ببند. پتو رو به شیوه خودش میندازم دور شکمم یعنی کمربند بستم. دختر (عروسک دختر سری لگوهاش که عاشقشونه) رو میده به من و -: "این ناننگی (فرمون) تو. پسر هم ناننگی من چکم می کنه و میگه -: کَمَندتو ببستی؟ مثلا نشستیم تو ماشین و راه میفتیم. روتخت کمی بالا پایین...
-
دلم تنگ شده
دوشنبه 18 فروردین 1399 13:44
دیگه واقعا دلم تنگ شده واسه خانواده هامون. واسه بغل کردنشون. واسه لبخندهای بابا وقتی ما از راه می رسیم. برای وقتایی که ماهک با دیدن مامان کلا منو دیگه نمی بینه. واسه محکم بغل کردنای مادر همسر. واسه بچه هایی که دیگه با اومدن ماهک منو نمیبینند و ماه رو میبرن تو اتاق واسه بازی. وایه پاساژ گردیای ترکستان و خریداش. واسه...
-
چشم ها را باید شست... جور دیگر باید دید
یکشنبه 10 فروردین 1399 09:44
با همسر رفتیم مغازه کیف فروشی. من یک کیف میخواستم که هم بتونم مثل کوله استفاده کنم هم بند ساده داشته باشه که دوشی هم بشه استفاده کرد. یک روز دیگه هم رفتم همون مغازه ببینم چیزی آورده؟ و موقع برگشت با موتور برگشتم و این وسط فروشنده عوضی مغازه اومده پشت سر من نشست و من خیلی ترسیده بودم. خونمون جای خونه قدیمی بابا اینا...
-
اگر .... نبود
یکشنبه 10 فروردین 1399 01:12
روزای اول قرنطینه بدجور ترسیده بودم. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. همه برنامه هام بهم خورده بود. ماشین مونده بود ترکستان و حتی نمیشد یه چرخ زد یا رفت یه جای خیلی خلوت مثل آتشگاه نفس کشید. دیگه حوصله خونه تکونی نداشتم. دلم گرفته بود. کم کم خودم رو سر پا کردم و از ٢٩ اسفند یه موج انرژی جدید درون خودم ایجاد کردم. تمام...
-
منِ مادر!
جمعه 8 فروردین 1399 17:50
یک پارادوکس عجیبی تو وجودم شکل گرفته. یک حس عمیق از خوشبختی و یک حس رعب آور از نکنه مبتلا بشیم به خاطر ویروس لعنتی این روزا. یک وقتایی از شدت احساس خوشبختی حس می کنم روی زمین نیستم و یک وقتا اونقدر می ترسم گویی خودم یا کسی مبتلا شده و تو وضع بدی قرار داره. با این حال، بودن همسر تو این روزا اگرچه بحث هایی رو هم به وجود...
-
نیمه شبانه
یکشنبه 3 فروردین 1399 02:49
سهم مطالعه ام از "یازده دقیقه" را خواندم و با پلی کردن رسته شاد رادیو جوان خصوصا "آتیش" فرزاد فرزین حال خوبی دارم. تمام رخوت امروزم پودر شده و دوباره خوشحالم از همه چیز. فردا روز سوم سپاس گزاری است و این بار شکستن این قول و قرار قطعا تنبیه سختی پیش رو خواهد داشت ( رویکردی که قرار است در سال جدید...
-
سلام بر ٩٩
شنبه 2 فروردین 1399 20:14
روز آخر سال رو عالی زندگی کردم. کمترین زمان رو به گوشی اختصاص دادم. در عوض مشغول انجام کارهایی شدم که ترس از کرونا منو از انجامشون باز داشته بود. هنوز خیلی کار مونده تا بگم خونه تکونی ام تمام شد اما روز آخر زیاد کار کردم. از بعد از ظهر هفت سین ام رو آماده کردم و هر بار رفتم اومدم با دیدنش کلی ذوق کردم. تنها بدیس این...
-
آخرینِ ٩٨
پنجشنبه 29 اسفند 1398 11:23
این روزها احساساتم به شدت در نوسان است. بهم ریختگی های ماهیانه همراه شده با روزهای کرونایی. یک لحظه لبریزم از تزس و یک لحظه بیخیال و آرام اما ترکیب این دو لحظات ترس آلود را تصاعدی افزایش داده و دیدن آن همه ماشین در خروجی شهر وحشتم را افزود. وحشت این که تا چه زمان باید برای حفلظت از خودمان در خانه بمانیم؟! درست ٢٥ روز...
-
ترس
یکشنبه 25 اسفند 1398 01:15
آهنگی که باهاش غرق خوشی میشدم رو گذاشتم و مثل ابر بهار اشک میریزم. مثل سگ ترسیدم و فقط چندتا جمله رو هی برای خدا تکرار میکنم خدایا از این لحظه دیگه هیچ کس تو دنیا دچار کرونا نشه و همه اونایی که دچارش هستند رو شفا بده. خدایا نمیخوام نفرین کنم به مسببین این شرایط ولی چرا یک عده خودشونو زدن به خری و پلاسن تو بازار یا راه...
-
تمامش کردن
پنجشنبه 22 اسفند 1398 01:24
دزیره؟! تمام شد. نخواندمش. بلیعدمش. شب و روز نداشتم آنقدر که دلم را برده بود چیزی که کتاب را جذابتر میکرد این بود که یک بخش مهمی از وقایع تازیخ اروپا خصوصا فرانسه و سوئد را روایت می کرد و نداشتن گزافه گویی های حوصله سر بر، توصیفات زیاد از حد نقطه قوت این کتاب بی نظیر بود. نقطه ای از کتاب نیست که بدون رخ دادن اتفاقی...
-
دزیره
یکشنبه 18 اسفند 1398 01:39
حرفمان شده بود. عصبانی بودم از که بدون تشکر و قدردانی اغلب از کارهایم ایراد میگیرد. بین حرفهایش گفت:"موقع خرید کتابها گفتی با کتاب صوتی بهتر کار میکنم" و من با عصبانیت گفتم:" این دو هیچ ربطی بهم ندارند" اما حالا به جرات می توانم بگویم از دیروز عصر که "دزیره" را شروع کردم به طرز اعجاب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 اسفند 1398 01:04
+ از ماست که بر ماست. ما نشتیم خونه و سعی میکنیم از این فرصت با هم بودن استفاده مفید بکنیم. اونوقت یک عده هم حوصله ندارن یک ارزن از شعورشون رو به کار بگیرند. راه میفتن تو جاده و کلا تلاششون رو میکنند که از فهمشون استفاده نکنند و نفهمن که عاقا وقتی راه بسته است یعنی ملت نگرانند شما هم تشریف ببرید خونه و با زور و...