امشب از اون شبای لعنتیه که ویرانگر درونی تیشه برداشته و بر ریشه این درون کم جون می زنه. امشب از اون شبای غم انگیزیِ که هیچ اتفاق تاخی تیفتاده ولی چیزی منو توی مخمسه افکار نابودگر به غُل و زنجیر کشیده.
کاش میدونستم از این زندگی، از خودم و از این دنیا چی می خوام. شماها میدونید؟
+ همسر میگفت با وجود کرونا ازت انتظار این همه صبوری نداشتم. فکر میکردم حتما خانوادتحتما یک جاهایی به دلیل حساسیت زیادت ازت ناراحت بشن . بعد از رفتن شون استرس فلج کننده نداشتم( برای منِ حساس این یک قدم بزرگه). در کمال آرامش همه چیز رو شستم و کل خونه رو سابیدم. یک بهش کمی از کار مونده که فردا تمامش میکنم
+ قبل ترها خیلی راحت می تونستم بخشی از احساساتم رو در قالب کلمات روی کاغذ بیارم اما الان چشمه اون هم خشکیده
نه غزل من هم نمیدونم چی میخوام


واین هم بدترین چیزه از نظر خودم
برای قدم بزرگت هم تبریک میگم عزیزجان
چه خوب که دیدیشون
فکر میکردم اونایی که سالها تو یک زمینه ای کار کردن لاقل وضعشون از من بهتر باشه

البته من هم سالها در حیطه تخصصم کار کردم اما الان نمیدونم اگر بخوام کار کنم لاقل در این زمینه چی میخوام
مرسی عزیزم امیدوارم پایدار باشه
امیدوارم تا الان حالت بهتر شده باشه و "ویرانگر درونی" دست از آزار و آذیتت برداشته باشه.
خوبه که تونستی آرامشت رو حفظ کنی. این شرایط کلا استرس باره مخصوصا برای تو که به نظافت اهمیت بیشتری میدی.
مواظب خودت باش. همه چیز کم کم بهتر میشه.
اون دست برداشته ولی خودم دچار چالش شدم که چطور اوضاع رو کنترل کنم که تکرار نشه؟!
شاید فقط لطف خدا بود
خیلی دعا کرده بودم
ممنونم ترانه عزیز
ان شالله