-
ترس - امید - ایمان
پنجشنبه 15 اسفند 1398 17:52
دیشب از اون شبایی بود که بعد از چند روز زندگی نرمال دوباره خیلی ترسیده بودم از کرونا. همسر بهد از ده روز میخواست بره تهران و من مخالف بودم میگفتم از خونه کارها رو راه بنداز. میترسیدم بره بیرون. اوقاتم تلخ بود و از جیغ جیغ های ماهک و به زور بستنی خواستن اش عصبی شده بودم. گاهی بد جیغ میزنه حالا یا درخواست زور داره یا...
-
جادو شدم :))
یکشنبه 11 اسفند 1398 02:06
تاثیر یک حمام دلچسب بود یا تاثیر قهوه ای که به خودم وغده داده بودم یا هردوش که استرس ناگهانی بعد از غروب و بهم خوردن مدیتیشنم با اومدن ماهک کلا ناپدید که شد هیچ! یک جور شگفت انگیزی حالم خوب شده بود. حتی ته دلم نگرانی جناب کرونا ویروس رو هم نداشتم و درست مثل روزای قبل از حضور ایشون روی ابرها قدم میزدم. له له میزدم خودم...
-
این روزای کرونایی
سهشنبه 6 اسفند 1398 10:34
+ و بخش خوب و دلچسب این روزها تنفس عمیق هوای پاک و لطیف بارونیه. مدتها بود وقتی پنجره رو باز می کردم جز بوهای بد و احساس کثیفی چیز دیگه ای نمی شد به ریه ها فرستاد. موقع برف و بارون هم هوا سردتر از اون بود که بتونی پنجره رو باز کنی و یک زمان طولانی پنجره رو باز بگذاری و خودت رو در معرض هوای آزاد قرار بدی. از دیشب که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 اسفند 1398 18:51
آهنگای ٦/٨ رادیو جوان رو پلی کردم انرژی بگیرم اما اینقدر ترسیدم با حرفای یکی از این پزشکا که دارم سکته میکنم همسر این هفته تعطیله اما هر چی میگم این واسه سلامتیمونه حاضر نیست خونه بمونه و من نگرانم خیلی زیاد
-
لذتی به اسم مطالعه
پنجشنبه 1 اسفند 1398 17:11
با پشت انگشت اشاره دست راست تری زیر چشمم را پاک می کنم و به ماما گُمبه و جک جوان فکر میکنم. به سفر هیجان انگیز اما ترسناکشان و درسی که ماما گُمبه برایم داشت. درست بعد از خواندن "کافه چرا" نمونه کتاب را خواندم و روحم در ادامه اش ماند تا اینکه یک ماه قبل کناب را خریدم و درست همین لحظه تمامش کردم. درس بزرگی...
-
و تنها او نگهدارنده است
دوشنبه 28 بهمن 1398 00:21
همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. اینقدر سریع که فقط بازم بود مستقیم رفتیم تو گارد ریل و بعد از چند ثانیه ماشین درست به موازات گارد ریل با فاصله ای حدود ٣٠ -٤٠ سانت متوقف شد. هنوز نمیدونستم دقیقا چه اتفاقی افتاده. تنها چیزی که برام مهم بود ماهک بود چون همسر رو میدیدم که سالمه. وقتی صورتم رو برگردوندم و ماهک رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 بهمن 1398 01:51
هر چی بیشتر میگذره بیشتر متوجه میشم آرامشم بعد از اون تصادف وحشتناک، فقط تاثیر داروهایی بوده که برای درمان میگرن میخورم. هر بار زمان داروهام دیر میشه و پر میشم از استرس. هر بار بی دلیل پر از بغض میشم؛ می بینم که اینها از شوک تصادفه و خدا رو شکر میکنم که بعد از اون اتفاق، آروم بودم و تونستم ماهک مون رو آروم کنم و به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 بهمن 1398 15:53
دلم میخواد با مامانم حرف بزنم بگم چی شد بگم دلم بغلش رو میخواد اما باید حرف نزنم هیچی نگم و آرزوی یغل رو تو دلم نگه دارم
-
مرگ و زندگی
چهارشنبه 23 بهمن 1398 14:59
تمام راه چشمم به کیلومتر و جاده یخ زده و پر از برف بود. دو دقیقه بود که سرم رو انداختم پایین تا جواب پیامک چند ساعت قبل رو بدم که دیدم همسر میگه عه عه و گفتم چی شد گفت سر میخوریم و در کسرى از ثانیه ماشین چرخید و مستقیم رفت تو گارد ریل و دوباره چرخید و من یا ابولفضل گویان داشتم با خودم فکر کردم همه چیز تمام شد و فقط...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 بهمن 1398 01:27
با اینکه سعى مى کنم آدم باش انسان باشم دوست باشم مهربون باشم یه وقتایی نامهربونی یک سری از آدم ها خیلی دلمو میشکنه به خواهرک میگم خیلیا جواب خوبیامو اینطوری دادن در حالیکه هیچ دلیلی واسه رفتارشون پیدا نمیکنم خواهرک میگه اینا مربوط به طرحواره هاته و من :| دلم گرفته نفس ندارم از خستگی و کم خوابی ماه هنوز اینجاها داره...
-
حیرت و وحشت
یکشنبه 20 بهمن 1398 03:23
"هر آنچه در پرتو نور قرار گیرد؛ نمایان می گردد و هر آنچه در معرض نور واقع شود، خود نور می شود" پل مقدس گاز محکمی به خیار میزنم و با بی حوصله گی و دلخوری از خودم از آشپرخونه میام بیرون. خودم رو پرت می کنم رو کاناپه و دور خونه شلوغی که سگ می زنه و گربه میرقصه چشم می گردونم. روی کابینت های آشپرخونه تقریبا جای...
-
کودکانه هایم تمامی ندارد
چهارشنبه 16 بهمن 1398 08:21
+ خودکارای قرمز و صورتی منو همسر یا گم میکنه یا تمامشون می کنه. از اصفهان یک خودکار پنتر(عشق منه تو خودکارها) صورتی و یک هایلایت صورتی گرفتم و هنوز از عیجان داشتنشون لبریزم + میخوام گوشیمو عوض کنم. کی؟! اینو همسر باید معلوم کنه اما هیجان اینم خفه ام کرده + همسر بعد از سالها مقاله دادن این بار خودش به عنوان رئیس یکی از...
-
کمک!!!!
سهشنبه 15 بهمن 1398 13:26
بچه ها میشه اونایی که سامسونگ S10 plus و آیفون xs max رو استفاده کردید بهم از میزان رضایت تون بگید؟ میخوام گوشیمو عوض کنم. خیلیا میگن چون آیفون دستته با سامسونگ اوکی نیستی. خودمم بدون توجه به قابلیتهای گوشیها xs max رو ترجیح میدم اما دوربین s10 plus، و اینکه با گوشیای اندروید میشه تو فیدیبو هایلایت گذاشت و یادداشت...
-
جاده
شنبه 12 بهمن 1398 05:51
با یک دنیا حال خوش و خاطره شیرین خداحافظى کردیم و الان جاده و سرعت و موزیک تو تاریکی شب عمیق ترین حس خوشبختی رو در وجودم به پرواز درآورده. تنها تاسف این چند روز اینه که به خاطر شلوغیا و کادو خریدنها گزی رو که به ماهک قول داده بودم فراموش کردیم. قرار بود چندتا بسته بخریم که ترکستان هم ببریم و من به خاطر پیاده رویای...
-
دل مست
چهارشنبه 9 بهمن 1398 00:52
موفقیت یعنی بیشتر خندیدن،. احترام گذاشتن به دیگران و جلب احترام آنها، محبت به کودکان، قدردانی از زیبایی، یافتن بهترین ها در دیگران و تحویل دادن دنیا کمی بهتر از زمانی که دنیا را تحویل گرفتی رالف والدو امرسون و همیشه فکر می کردم غیر از این نمی شود زندگی کرد. مگر می شود ماه اک بیرون از خانه خودش را به در و دیوار بزند و...
-
ماهک خوشحالی
شنبه 5 بهمن 1398 16:25
سه شنبه 1 بهمن با خوندن موارد مصرف داروها و کاربردهاشون در روان پریشی و اضطراب و... دلم یک جوری شد. خزیدم رو تخت و مثل خیلی از شبهای دیگه شروع کردم به مرور بهترین اتفاقهای روز... * اون لحظه ای که همسر به محض شنیدن جمله "بریم دکتر" درنگ نکرد و گفت آماده شو * وقتی فهمیدم دردهای ناتمام نگران کننده نیستند و یک...
-
سردرد استپ
دوشنبه 30 دی 1398 22:57
بعد از ١٨ روز سردرد مداوم که فقط با مسکن آروم میشد و صبح روز بعد دوباره با سردرد شروع میشد و کم کم نگران شدم که نکنه تو سرم مشکلی باشه؛ بالاخره رفتم دکتر مغز و اعصاب و ... تشخیص ؟! میگرن عزیز :)) نتیجه؟! من باید حتی تو بدترین اتفاقها خودم رو از اخبار دور نگه دارم. بعد از شلوغیای آبان که تا قبل از قطع اینترنت چنان منِ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 دی 1398 10:35
فعلا نت گردی، خواندن کتاب الکترونیک و هر آنچه به گوشی مربوط است رو تحریم کردم؛ باشد که فرجی شود و سردردها تمام شود
-
رویای شیرین
جمعه 27 دی 1398 14:26
پونزده روزه که هر روز با درد بیدار میشم. سردرد خری که تا شب یا با قرص یا خود به خود بهتر میشه و صبح روز بعد با بار کردن چشمام تو هر ساعت که باشه جولان دادنش شروع میشه.خواستم از مهمونی سمیرا بنویسم خوصله ام نرسید.خواستم از وحشتی که حرفای یک دوست به جونم انداخت بنویسم، ظرفیتش رو نداشتمخواستم از حال خوشِ دلم بنویسم اما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 دی 1398 16:49
الان تقریبا ١٢ روزه که سردرد با مسکن تا عصر خوب میشه و روز بعد با درد دقیقا تو بالتزین نقطه راست سرم بیدار میشم. دلیلش هر چی که هست امروز با همه غمی که تو دلم هنوز موج میزنه میخوام تلاش کنم دوباره سر پا شم و طلب خیر کنم برای همه اونهایی که دوستشون دارم. همه اونهایی که میدونم آدمهای خوبی ان و تلاش کنم خونه رو جمع کنم و...
-
دادِ دل
دوشنبه 23 دی 1398 13:38
بعد از سه روز که از شوک اتفاق افتاده نمیتونستم خودم رو جمع کنم. بعد از دیروز که از شدت تهوع از تجسم اتفاق افتاده حتی قادر به غذا خوردن نبودم؛ امروز تصمیم گرفتم سرپا باشم. قوی باشم. بخندم.مانکن رو دیدم و تو اون یک ساعت به هیچ چیز جز زندگیمون و داستان فیلم فکر نکردم. اما نت گردیها :(((مودم رو خاموش کردم. موزیک گذاشتم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 دی 1398 09:05
لعنت به هر چی آدم مرگ طلبه
-
مرور
جمعه 20 دی 1398 23:43
عصری بعد از حمام گرفتن با وجود شنیدن در خبر بد امروز، دوباره بعد از دو روز احساس خوشبختی فوران کرده برد. اگرچه غم ته دلم سرجاش بود.خانم خونه که حال ندار بشه خونه میشه بازار شام . با خیال کمی بافتنی و خوندن چند صفحه برادران کارامازوف میشینم روی کاناپه اما چشمام از خواب و سرماخوردگی یک خط صاف شده. این یعنی تو خواب باید...
-
تجربه را تجربه کردن خطاست
شنبه 14 دی 1398 17:04
این گردن درد لعنتی که به سرم کشیده میشه و امروز موقع ناهار با باز کردن دهنم هم دردم بیشتر میشد. شوپنهاور، یالوم، فارژزیک و نیاز به خواب ....داشت خوابم میبرد که ماهک بیدار شد و بیدارم کرد ولی خودش جای همسر دوباره خوابیدیا فارژزیک به من نساخته یا شدت درد زیاد بوده که هنوز توی سرم و چشمام حسش می کنمبا این حال از درون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 دی 1398 00:24
-
و چقدر سریع می گذرند و سریعتر از آنها بزرگ می شوی
چهارشنبه 11 دی 1398 00:34
عملکردم شده دقیقا مثل زمانی که به مامان اعتراض کردم چرا برادرک رو زیاد می بوسه اما ما رو نه؟ و اون برای اینکه بین ما فرق نذاشته باشه دیگه برادرک رو هم نبوسید. درست همونطور. حالا که به کارهای اصلی که به نظرم واجبه برسم اما نمیرسم؛ نوشتن رو هم منتفی کردم که فرقی بین کارهام و نوشتن نذاشته باشم. روشی به شدت کاربردی در...
-
بی من نتوانی... این خط و نشان
پنجشنبه 5 دی 1398 18:43
از وقتی ستاره نوشت که سه ماه با چه سختی و همتی تلاش کرده برای زبانش و بهترین نتیجه رو هم گرفته؛ به شدت خودم رو می بردم زیر سوال که تو داری چه کار می کنی؟ چرا دیگران و خصوصا همسر که هر روز پیش چشمت هست اونقدر سخت تلاش می کنند؟! پشتکار دارن! در کنارش اعتماد به نفسشون اینقدر خوبه که نه خودشون رو با دیگران مقایسه میکنند...
-
احساس ناامنی
پنجشنبه 28 آذر 1398 17:22
درست وقتی تصمیم گرفتم هر روز یک خلاصه از احساس و زندگی اینجا بنویسم بلاگ اسکای قطع شدبک جورایی احساس ناامنی می کنم تو سرویس دهنده های ایرانیاون از پرشین بلاگ که همه نوشته هامو به با داداون از بلاگفا که یک سری اطلاعاتش همه پریداینم از بازیهای بلاگ اسکایدلم میخواد بک جای امن بنویسم. یعنی احساس امنیت داشته باشم. ولی هنوز...
-
برای خودم
پنجشنبه 28 آذر 1398 01:16
-
که همین دوست داشتن خود زیباست
جمعه 22 آذر 1398 21:26
حس می کنم قوی تر شدم. لااقل از دو ماه گذشته. دوباره پر از انگیزه ام. بافتنی حالم رو خیلی خوب می کنه و هیجان اینکه زودتر تمام کنم و تا ده روز دیگه برم کاموا بخرم و واسه خودم یک بافت دوست دلشتنی ببافم تمام وجودم رو به وجد آورده. باز هم در طول هفته به جز چهارشنبه خونه بودم. چند بار خونه رو مرتب کردم و گفتم فردا زنگ میزنم...