-
دلا خو کن به تنهایی
سهشنبه 19 تیر 1397 15:57
اپیزود ١: عادت کرده ام به تنهایی، به سکوت، به حرف نزدن، به اینکه تمام فرصتم برای حرف زدن همان چند دقیقه تلفن باشد. اینقدر عادت کرده ام که وقتی امروز طبق عادت گذشته و پر حرفیهای قدیم از هر دری سخنن گفتم یکهو به خودم آمدم و دیدم چقدر آشفته ام از حرف زدن. از همین حرفهایی که گفتن و نگفتن شان تفاوتی ندارد. از اینکه مبادا...
-
احساس گناه
سهشنبه 19 تیر 1397 00:55
رفتیم پارک. دارم از پله های سنگی میرم بالا. از مسیر سمت راست نمیرم چون دارن آب میدن و خیلی خیسه. از سمت چپ میرم. یک گوشه از دو سه پله بالاتر از من آب جمع شده. پسره ی نفهم پاشو میبره بالا و محکم میاره روی اون آبی که جمع شده. تمام آب می پاشه به من. عصبانی میشم و میگم چی کار می کنی احمق؟! پریشون می شم. فقط دلم میخواد برم...
-
عطر تو
دوشنبه 18 تیر 1397 14:34
مهمانهایم آمدند. جسم ام یک جورای عجیبی شده این روزها.دیشب دل و کمرم طوری درد می کرد گویی مجروح است. امروز دائم یک لرزش درونی دارم و یک چیزی در گلویم گیر کرده انگار. اما حال دلم خوب است. آرامم. ماه ام ولی آنقدر درگیر حضور مهمانها است که نمی تواند شیر بخورد. امروز وقتی روی چرخ نشاندیم اش نیازی به گرفتن اش نبود. بعد هم...
-
دلِ تنگ
چهارشنبه 13 تیر 1397 23:17
قرار گذاشته بودیم دوشنبه بار و بندیل ببندیم و برویم ولایت پدری. اما یک آدم از خود راضی بدون هماهنگی با همسر و برخلاف گفته های قبلی خودش، برنامه کاری همسر را بهم ریخته و همسر مجبور است به جای شنبه، یک شنبه باید سه شنبه، چهارشنبه برود منِ بچه دار نمی توانم به سرعت برق آماده شوم چون همه چیز بستگی به ماه دارد. مثلا دیشب...
-
....
سهشنبه 12 تیر 1397 08:48
احساس کردم خیسم. با نگرانی چشم باز کردم و دیدم بله... تموم لباسم شیری شده و روتختی هم خیس. انگار خستگی کارهای دیروز برگشت تو تنم. گاهی مثل امروز با کوچکترین موردی استرس می گیرم. همین دیشب روتختی رو عوض کردم و امروز نه حوصله عوض کردنش رو دارم نه فرصت شستن اش دلم نمی خواد بنویسم آمار وب رو که می بینم؛ حس بدی پیدا می کنم...
-
سینوهه
شنبه 9 تیر 1397 18:01
قدیم ها کتاب بخشی از جهاز دخترها بود. بخشی از جهاز من هم کتاب بود. البته اغلب شان کتابهای دانشگاه و کنکور بودند. چند رمان خوب که همه شان را خوانده ام و یک سوم کتابهایم، کتابهای وین دایر و برایان تریسی و مدیریت زمان و غیره بود که بیشترشان خوانده نشده بودند و خیلی هایشان نیمه کاره رها شده بودند چون همه شان ادعای تغییر...
-
ببار بارون
پنجشنبه 7 تیر 1397 00:35
قبل از ازدواج اشک ام دم مشک ام بود. اگر الان نه به آن اندازه ولی کمی راحت تر گریه می کردم؛ الان اینقدر کم نمی آوردم. نه اینکه فکر کنید اتفاق ناگواری رخ داده؛ نه. فقط کم آورده ام. جسمم کم آورده و همین مسئله و البته دلتنگی عزیزان اوضاع روانم را هم دچار بحران کرده. اگر مثل گذشته ها کمی چشمانم نم می زد و گونه هایم خیس می...
-
ناخوش احوالم
سهشنبه 5 تیر 1397 01:28
تو کلاس های قبل از زایمان گفته بود که تو چربی نداری . تو شیردهی مراقب خودت باش اما من کلا خوردن بلد نیستم خصوصا اگر روزها تنها باشم عاشق میوه ام که بعد از زایمان اونم فرصت نمی کنم زیاد بخورم اون چند روزی که احساس گیاه بودن داشتم تازه اوضاع خوب بوده . امشب از عصر پاهام خیلی دردناک شده و احساس می کنم بند بند تنم داره از...
-
حال خوش
یکشنبه 3 تیر 1397 11:41
دیروز تا این موقع فقط صبحانه خورده بودم و مراقب ماه بودم اما امروز با همسر صبحانه خوردم. بدرقه اش کردم و کلی کار انجام دادم. ماه کوچکم نهایت همکاری را با من کرده. با جارو و سیم اش بازی کرده تا من جارو زدم. با موبایل بازی کرده تا من تی کشیدم. به میز پاتخت ایستاده و هر چه روی میز بوده روی زمین ریخته تا من گرد گیری کنم....
-
گیاه نوشت
شنبه 2 تیر 1397 14:19
احساس می کنم ماهیتم از نوع انسان به نوع گیاه تغییر وضعیت داده.حالا که ماه اک درست از شنبه شب ساعت ١١ برای اولین بار دستش را به شزلون گرفت و بدون کمک پاشد ایستاد باید بیشتر مراقبش باشم. اما دو سه روز است که حس تحرکم از اندازه یک گیاه که با نسیم تکان های ملایمی با ناز و غمزه می خورد بیشتر نیست. البته که چون انسان آفریده...
-
چایم را با عطرت هم بزن
چهارشنبه 30 خرداد 1397 11:26
اینقدر مشغول کار کردن بودم که اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم. در را که باز کردم با لبخندی شیرین و یک جعبه گنده وارد خانه شد و گفت تولدت مبارک. هنوز چند روزی تا تولدم مانده بود و حسابی غافلگیر شده بودم. بوسیدمش و تشکر کردم. توضیح داد که چون روز تولدت احتمالا خیلی گرفتار هستم چند روز زودتر برایت کیک خریدم و مثل کودکی...
-
ماه نوپای طفلکی
سهشنبه 29 خرداد 1397 00:12
عصری ماه اک روی سرامیک ها با صورت خورد زمین. لب بالاش باد کرد. نمی دونم حساس شدم یا واقعا بینی اش طوری شده؟ حس می کنم سوراخ هاش فرق داره با هم. اما خاطرم هم نیست که قبلا عین هم بوده یا نه؟! حالم به قدری بده که نمیدونم باید چه کار کنم. سرم میسوزه و تمام تنم داغه. دلم یک آغوش امن و آروم میخواد. دلم میخواد بفهمم طوری شده...
-
یک گزارش از سفری که گذشت
شنبه 26 خرداد 1397 15:39
طاعاتتان قبول و دعاهایتان مقبول درگاه حق عید همگی مبارک و صدر نشینی شانسی ایران در جدول جام جهانی هم مبارک به قولی سه تا گل اسپانیا زده، سه تا پرتقال، یکی هم مراکش اونوقت ایران صدر نشینه :)) خواستم سر فرصت سفرنامه را بنویسم تا به دلم بچسبد جمله هایم اما زمانهایی فرصت دارم که به شدت خسته ام و نوشتن فراغ بال می خواهد و...
-
سفرنامه خردادی
یکشنبه 20 خرداد 1397 13:50
نسیم ملایم خنکای صبحدم پوستم را نوازش می کرد و از خنکی اش مور مورم می شد. چشم هایم را که باز کردم پنجره باز اتاق را دیدم و خیال دستهای مهربان همسرجان که برای بی نصیب نماندن من از این هوای خوش روزهای واپسین بهار پنجره را گشوده بود تا وقتِ چشم باز کردن من؛ خیالش را خوش برقصاند در ذهن تازه هوشیار من و قلقلک بدهد قلب...
-
پنج سال گذشت!
شنبه 19 خرداد 1397 02:41
پُرم از یک عالم حس خوب یک دنیا آرامش یک بغل محبت یک بغچه لبریز از عشق یک عالم دل خوش یک دنیا آرزو یک بغل عروسانه یک بغچه دخترانه و خواهرانه و دنیا دنیا مادرانه و همسرانه سفر داچسبی بود. سفر دلچسبی هست. البته که سفرهای ما مهمانی است و دیدار عزیزان اما هر چه که هست شیرین است و دلنشین. وقتی مادر همسر تولد نوه دختری اش را...
-
کاخ شمس
یکشنبه 13 خرداد 1397 01:21
چایی به دست کنار تخت نشسته ام و چشم دوختم به فرشته کوچکی که ناباورانه تمام زندگی ام را از این رو به آن رو کرده. دختر ماه گونی که این روزهاهمه زندگی من و پدرش شده. غرغر کنان غلتی می زند و در پوزیشنی جدید در سکوت خواب اش غرق می شود. سکوت خوابی که شاید درونش پر از هیاهو و هیجان باشد. شاید حتی پر از ورجه وورجه های کودکانه...
-
کنترل کننده
پنجشنبه 10 خرداد 1397 00:34
بدجوری روی اعصابم است. حساسیت همسر در مورد غذا خوردن ماه اک را می گویم. ماه اک از روزی که بیمار شد و حتی حالا که خوب شده دائم به من چسبیده است. جدا از وقتهایی که به من چسبیده و با گردنبند و دستهای من بازی می کند؛ تا کنارش هستم با وسایلش سرگرم میشود. اما همین که دور شوم شروع می کند به غر زدن. امروز از ٩:٣٠ تا خود ٣ که...
-
بنشین لحظه ای ...
سهشنبه 8 خرداد 1397 13:09
از همین ترییون و با کمال افتخار به اطلاع می رسانم که من و ماه اک یک دل سیر موزیک گوش دادیم و رقصیدیم. البته ماه اک بیشتر با نگاه ها و خنده هایش مرا همراهی کرد. یک جاهایی که خیلی خوشش آمد آواز خواند و دست و پا زد. وقتی دو نفری رقصیدیم با دقت تمام حرکات دستم را زیر نظر گرفت و ناگفته نماند که تلاش هایی هم در جهت تقلید از...
-
ناتوان
سهشنبه 8 خرداد 1397 00:27
بالاخره ماه اک خوابید. امروز هم تمام شد و من به قدری له ام که دلم می خواد همه چیز رو همینطور که هست بزارم بمونه و برم رو تخت. با اینکه صبحانه و ناهارم یکی شده و یه شام درست نخوردم به خاطر غرغرهای ماه اک و هنوز گرسنه ام. اما دیگه توان خوردن هم ندارم کاش منم کاراگاه گجت بودم و الان دستان پر توان می رسید به داد این...
-
امروز
دوشنبه 7 خرداد 1397 10:41
١٠:٣٠ صبح: ماه ام مریضه و دلم طاقت گریه ها و جیغ هاشو نداره. دچار یبوست شده و داره زجر میکشه طفلکم. شکم اش را با روغن زیتون ماساژ دادم کمی هم روغن زیتون خورده و توی بغلم خوابیده. باید برم داروشو بخرم از ساعت هفت شیر هم نخورده و میل نداره ١:٥٣ ظهر: ساعت ٢ شده. کنار ماه اک دراز کشیدم. من تازه تونستم صبحانه و ناهار را...
-
ماه اک خوابالو
یکشنبه 6 خرداد 1397 17:35
+ با صدای گریه اش بد از خواب پریدم. بد گریه می کرد. پایین تخت را که نگاه کردم نبود. با وحشت ازاتاق پریدم بیرون تا ببینم کجا رفته؟! صدا از اتاقش می آمد و با دیدنش روی تخت تازه یادم آمد که روی تخت خودش خواب بوده. هنوز چشمهایش بسته بود. بد گریه می کرد. یک گریه معمولی و غرغرانه بعد از خواب نبود. محکم توی بغلم گرفتم اش و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 14:32
دیروز ساعت ١١ به زور بیدارش کردم. امروز که من له له میزنم واسه یک ذره خواب و سرم از کم خوابی ناراحت است ٩ بیدار شد. اونوقت روزایی که ٩ بیدار میشد ظهر ٣ ساعتی می خوابید اما الان یک ساعت و خورده ای خوابید و من فقط تونستم نیم ساعت بخوابم :(( دیشب تا بخوابم ساعت ٥ صبح بود،
-
شب زنده داری اجباری
یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 02:44
از آن دنده اش بلند شده بود. ماه اک را می گویم. از صبح چسبیده بود به من.به همسر سفارش بوقلمون دادم و تا وقت خوابیدن ماه فرصت نشد سراغش بروم. از دوازده و ربع تا حالا که ساعت دو نیم شب است من اباسها را جمع کردم. ظرفهای کثیف را داخل ماشین چیدم. فلاکس ماه اک را برای همسر پیدا کرده ام. آشپزخانه را مرتب کرده ام. خریدها را...
-
تکه ای از ماه
شنبه 29 اردیبهشت 1397 13:39
ماه اک!!!! حقیقتا نمودی از قرص ماه است. یک فرشته بی بال و پر که شده تمام زندگی این روزهای من و پدرش. صبح که قبل از رفتن همسر بیدار شدم، دیدم حاضر شده و پنج دقیقه فرصتش را نشسته بالای سر ماه اک و نگاهش می کند. وقتی هنوز بچه نداشتیم، حتی زمان بارداری آنقدر از آمدن بچه و تغییرات زندگی مان می ترسیدم که گاهی گریه می کردم و...
-
دوباره زنده شدم
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 09:35
به امید بهتر شدن حالم، خواب را بغل گرفته بودم اما صبح شده بود و حالم به مراتب بدتر هم شده بود در اثر خوابهای هچل هفتی که دیده بودم. بی حوصله، بداخلاق، کسل. به زور هم که بود صبحانه را خوردم و پناه بردم به تلویزیون. این روزها برگشتمه ام به حدود دو سال قبل که هر جا کم می آوردم می زدم o.n.y.x. از اتفاق فیلم تازه شروع شده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 09:01
فکر می کردم صبح که بشود حالم خوب شده. دست از انتشار اراجیف این پست برداشتم و خوابیدم. اما صبح شده و حالم از دیشب بدتر است. کسی هم نیست برایش حرف بزنم. مادر طفلکی که خودش غم دوری می کشد و خواهرک هم دیروز روز شادی داشته نمی خواهم شادی اش با غم من خراب شود. وقتهایی مثل امروز که بی دلیل یا با دلیل دپرسم و ناخوش، همدم ام...
-
ماه خوابالودم
یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 17:26
با یک بشقاب توت فرنگی و ازگیل لم دادم رو مبل. کتاب سینوهه چهارتاق بازه. بالاخره بعد از چند سال که فقط نگاهش کردم و بقیه گفتند فعلا که روحی ات حساس است نخوان، دیشب گفتم "نشد که بشه". مطالعه را در برنامه گذاشته ام و شبها که ماه اک می خوابد تازه یادم می آید که ای داد بیداد مطالعه؟! و آنقدر خوابالودم که با سر می...
-
گاهی
شنبه 22 اردیبهشت 1397 01:05
گاهی چقدر یک "سلام. چطوری؟" می تونه حالتو عوض کنه اما فقط خیالش با تو می مونه.
-
پنجشنبه بارانی
جمعه 21 اردیبهشت 1397 17:15
گوشت را با رب و آبغوره و زعفران روی گاز گذاشته ام تا مزه دار شود. غذای ماه اک را داده ام و هر سه مان تر و تمیز یک گوشه از خانه مشغول واجبات و مستحبات اعمال خودمان هستیم. صدای قل قل جوشیدن برنج، خشک کن لباسشویی و هر از گاهی صدای غرغر ماه اک فضای خانه را پر کرده. بعد از حمام حسابی خوابالود شده. باید قطره آهن اش را بخورد...
-
هوای نم زده
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1397 10:10
صبح زود است و هوا نم زده از باران است و هنوز ابریست. هوایی مصداق هوای شمال. اصلا اینجا در این فصل و اواخر شهریور عجیب رنگ و بوی هوای شمال را دارد. آنقدر زیاد که حس می کنی اگر پایت را از خانه بیرون بگذاری می توانی از دور دریا را ببینی یا حتی اگر کمی گوش هایت را تیز کنی صدای موجهای دلنشین دریا را بشنوی. اینجا در این فصل...