هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

یک گزارش از سفری که گذشت

طاعاتتان قبول و دعاهایتان مقبول درگاه حق

عید همگی مبارک

و صدر نشینی شانسی ایران در جدول جام جهانی هم مبارک

به قولی سه تا گل اسپانیا زده، سه تا پرتقال، یکی هم مراکش اونوقت ایران صدر نشینه :))


خواستم سر فرصت سفرنامه را بنویسم تا به دلم بچسبد جمله هایم اما زمانهایی فرصت دارم که به شدت خسته ام و نوشتن فراغ بال می خواهد و تنی آرام. با این حال در حد گزارش می نویسم که بماند:

 

 



سه شنبه قصد خرید داشتیم اما پدر همسر که خبر نداشت پیشنهاد پارک داد برای افطار. از آنجا که همچنان ترکی بلد نیستم (آخ که آن اوایل چقدر سوتفاهم برایم پیش می آمد و با همسر دعوایمان می شد)، ندانستم چه شد که نه همسر نه مادرش حرفی از برنامه ما نزدند و قرار شد برویم پارک. تنها چیزی که فهمیدم دلواپسی مادر همسر از این بود که نسرین (خواهر همسر) بفهمد که بدون او رفته ایم پارک و از طرفی حاضر هم نبود به شان بگوید افطارتان را بیاورید. راستش مادر همسر خیلی به خودش سخت می گیرد و معتقد بود شام همه را او باید آماده کند. همسر قول داده بود حالا که برنامه عوض شده ما را یک سر ببرد مغازه آنتیک فروشی پسرخاله اش اما زد زیر قولش. اول ناراحت نبودم اما نفهمیدم شیطان چطور زیر جلدم رفت؟! که چنان خشمگینم کرد از این که فردا تعطیل است و پدر همسر برنامه ما را بهم ریخت و چرا همسر حرفی نزد؟! از اینکه برنام پارک می ماند برای فردا که عزاست و همه جا تعطیل آن وقت امروز ما به برنامه مان میرسیدیم. در خلوت خودم حرص می خوردم و اتو میزدم که بالای آرنجم چسبید به اتو. در حال عصبانیت که منتظر بودم همسر دم پرم باشد و بپرم بهش گفتم این سوختن احتمالا هشداری بود برای فروکش کردن خشم ام. اما همچنان عصبانی بودم. برای آشکار نشدن ناراحتی ام کنار ماه دراز کشیدم و به خواب رفتم. وقتی بیدار شدم فقط کمی دلخور بودم. البته با همسر سر و سنگین بودم. 

در شهر همسر کوهی هست که با رسیدگی هایی که کردند به مکان تفریحی زیبایی تبدیل شده.پایمان که به آنجارسید تمام دلخوریهایم پر کشید. تنها نکته نچسب اش آن ون هایی بود که مجبور بودیم سوار شویم. یک تفریح چهار نفر و نصفی دلچسب. کنار یک دریاچه کوچک پر از مرغابی که اطرافش سکو مانند ساخته شده و با حالت نیمه سنتی تزیین شده،  نشستیم. عکس گرفتیم. من و همسر و ماه قسمت کوچکی از کوه را بالا رفتیم. شام دلمه سبزیجات خوشمزه مادر همسر را خوردیم و موقع برگشت یک تاکسی سبک قدیم ما را تا نزدیک ماشین رساند. ماشین جالبی بود. فضای بازی داشت و حسابی تفریحمان را مزین کرد و من نمی دانستم که پدر همسر به قول خودش آرزو داشته که ما را سوار آن تاکسی بکند.


چهارشنبه تعطیل رسمی بود. نسرین آمد برای دیدن ماه. تیرامیسو درست کردیم و عجب طعم خوشمزه ای گرفت. بماند که وسط کار بیسکوییت لیدی فینگر کم آمد و باید منتظر می ماندیم  تا پدر همسر برایمان بخرند. به اصرار من و مادر همسر، نسرین ماند و شب همگی با برادر همسر راهی همان پارک شب قبل شدیم. یک تفریح دسته جمعی که مدتها بود آرزویش را داشتیم. از بس تنهایی پارک رفته بودیم. ماه اک در آغوش جاری جان بود و وقتی خواهرزاده همسر پرسید کدام ماشین را سوار میشوی گفتم هر جا دایی سوار شود. اما جاری جان که سوار ماشین شان شد و به من تعارف کرد سوار شدم چون هم در ماشین برادر همسر راحت ترم هم ماه در آغوش جاری جان بود. اما تا مقصد فکر می کردم نکند نسرین ناراحت باشد که داخل ماشین آنها نرفته ام. اما بین خودمان باشد من در حضور همسرش معذبم. چرا؟ نمیدانم.بچه ها دورتر می رفتند و من نگران بودم ولی خدا را شکر همه چیز ختم به خیر شد. حدود ١١ رسیدیم و ماه هم بیهوش بود. تا ١٢ یک دورهمی چهارنفره داشتیم و میوه خوردیم. آرامش خانه پدری همسر بزرگترین دلیلی است که آنجا را دوست دارم. 


پنجشنبه بعد از صبحانه یک دوش دلچسب گرفتم و بعد از عوض کردن ماه اک رفتیم مغازه آنتیک جات پسرخاله همسر. یک جفت شمعدان آنتیک سفید زرشکی ترکیبی با برنز پسندیدم اما هم قصد خرید ٧٥٠ تومانی نداشتیم. هم رفته بودم که یک سینی برنجی و قندان بخرم و مشابه گز خوری لمونژی که شکست که هیچ کدام را نداشت. یک ست سه تکه میز پذیرایی آبی سبز روشن داشت که رویش کار شده بود و تک بود. آخر همین روزهاست که از دست ماه اک شیشه روی میزها را جمع کنم و رسما میز پذیرایی ندارم. اما هم برای ما که قصد خرید کلی فعلا تداشتیم گران بود هم اگر میخواستم زیبایش جلوه کند بهتر بود یک کنسول هم رنگ میزها می گرفتم که این یکی اصلا مقدور نبود :)). مادر همسر هم اصرار داشت که یک تکه آنتیک بخرید. من اما نظرم با مادر همسر متفاوت است. مادر همسر یک خانه بزرگ دو طبقه دارد که هر چقدر هم بخرد باز هم جا دارد. در حالیکه ما تازه اول راهیم. از طرفی اگر خریدی می کردم باید برایش میزی چیزی هم می خریدم چون هم روی میز ناهار به اندازه کافی تزیینی هست هم روی اپن آنقدر فضا برای چیدن تزیینی ندارم. مخلص کلام اینکه نظر من و مادر همسر کمی متفاوت است. مادر همسر یک ظرف آنتیک خرید.  بعدن از همسر فهمیدم خریده تا در مناسبتی به نسرین هدیه بدهد چون  جایی نسرین ناراحت بوده که آنتیک ندارد. :دی من وقتی این حرف را شنیدم با تعجب به همسر گفتم نسرین نقره هایی دارد که هیچ کس ندارد آنوقت ناراحت ظروف آنتیک است؟! بهشان خورده نمی گیرم اما کلا خانواده و همشهری های همسر به شدت اهل تجملات اند. درهر چیزی. حتی در آشپزی و پذیرایی از مهمان. از طرفی مادر همسر به شدت دلسوز بچه هایش هست و تحمل ناراحتی شان را ندارد. خصوصا نسرین که دختر یکدانه مادرش است. بگذریم از این بحث چینی و تجملات :| 

راستش این که می گویم آنتیک این اصطلاحی است که خانواده همسر می گویند در واقع همان ظرفهای ترکیب چینی و برنز است.


جمعه دوش گرفتم و بعد از حمام کردن ماه اک سری زدیم به مادربزرگ همسر. هر بار میرفتیم نیم ساعت می ماندیم اما این بار ماه اک بحث داغ مجلس بودو حسابی سر همه را گرم کرده بود. البته جاری و مادر همسر هم بودند. افطار مهمان نسرین بودیم. مادر همسر گفت نسرین گفته ببین غ ز ل برای ماه اک چه لباس هایی آورده؟! بهترین را بپوشاند. آخر خانواده شوهرش هم بودند و می خواست حسابی پز ماه اک را بدهد. اما همانطور که قبلا گفته ام من حساسیت خاصی روی ماه اک دارم و دوست دارم خودم و پدرش برایش تصمیم بگیریم. از این حرف خوشم نیامد چون مسلما دختر دردانه ام را با بهترین لباسش برای مهمانی می بردم. برخلاف میلم و مطابق میل همسر پیرهن قهوه ای را تن اش کردم. از طرفی مادر همسر ساعت می گفت ساعت ٥ آماده باش بریم اما هم باید وسیله هایمان برای برگشت جمع و جور می کردم. هم از حضور شوهر نسرین معذب بودم و دوست نداشتم زود بروم. با این حال به خاطر مهربانی های مادر همسر سخت نگرفتم و ٦ بود که رفتیم.

با جازه یک مقدار دیگر به خاله زنک بودن این پست اضافه کنم :))

از آنجا که همسر قبل از ازدواج و حتی  بعد از ازدواج هر بار که به ترکستان(دیار همسر) می رفتیم حتما برای بچه های نسرین هدیه می خرید و حتی وقتی تولد یکی از بچه ها بود برای آن یکی هم کادو می خریدیم و حتی بعد از تولد پسر برادر همس این قصه ادامه داشت؛ انتظار زیادی داشتم که این بار که می رویم حتما به تسرین هم کادویی به ماه اک بدهد. آخر تولد پسرها گذشته بود و باید کادو می دادیم و باز هم طبق تولدهای قبل به دختر نسرین هدیه دادیم و البته چون من مخالف این موضوع بودم روی هدیه اسم گذاشتم که ربطی به تولد پسرها نداشته باشد و گفتم هدیه جشن الفباست. مادر همسر شدیدن خوشحال شده بود از این مسئله و به من چسبید این خوشحالی.  همسر می گوید من از خواهرها ( خواهر من و خودش) توقع ندارم . ولی از حق نگذریم خواهر من هر تولد به من هدیه داده  و برای ماه اک هم گاهی هدیه خریده. اما با این حال که ما به نسرین و بچه هایش زیاد هدیه دادیم؛ توقع گرفتن کادوی تولد برای خودم نداشتم و البته کادویی هم در کار نبوده. در هر صورت این مسئله به دلم آمده و صد در صد از این به بعد سفت و سخت مقابل کادو دادن به همه بچه ها در تولد یکی از آنها مخالف خواهم بود. چون اگر این قانون هست برای همه بچه ها باید رعایت شود نه که چون ماه اک راه دور است از این قاعده مستثنا شود. در هر صورت آن شب کادویی در کار نبود. اما شب خوبی بود و خوش گذشت. ماه اک حسابی با بچه ها مشغول بود و لذت برد.

نظرات 5 + ارسال نظر
هستی چهارشنبه 30 خرداد 1397 ساعت 11:30

خوشحالم که توی مسافرت بهت خوش گذشته. آفرین که تونستی خودتو کنترل کنی و سر پارک رفتن چیزی نگی به همسر.

کاش میدونستم کدوم شهر ترکستان رو میگید اینقدر تجملاتی هستن که حتما آنتیک دارن تو خونه هاشون.

راستی در مورد کادو دادن به بچه های فامیل منم اکثرا کادو میبرم برای بچه های خواهر شوهرها و از این کار هم لذت میبرم و هم اونا خیلی ذوق میکنن.

ولی خوب به قول شما اونا چند سال یکبار میان خونه ما یا کلا کادو نمیارن و یا اگه بیارن یه کادوی معمولیه. ولی من تصمیم گرفتم بعد 14 سال زندگی مشترک دیگه برا این چیزها ناراحت نشم و همچنان از کادو دادن لذت ببرم.


خلاصه که خودتو ناراحت نکن بابت این چیزها. اگه اذیتت میکنه این مسیله شما هم کمتر کن کادوهارو.

واااای هستی جان چقدر دل به دل راه داره
چند روز پیش نظرتو تو وبلاگ رافی می خوندم و دلم میخواست احوالتو بپرسم خانم گل
خوبی ان شالله؟ دختر گلت خوبه؟

همش یاریه خداست و مهربونیه خودِ بابای همسر
البته من اونجا زیاد ابراز مخالفت نمی کنم با برنامه ها. یا اگر نظرم متفاوت باشه سعی می کنم پیشنهاد بدم
مامان همیشه بهم میگه ببوسشون و بزار رو چشمهات
میری اونجا رفتاری نکن ناراحت شن. تو باید خودتو با اونا وفق بدی

شما هم ترکی هستی جان؟
برای رافی مینویسم که بهت بگه

منم با ذوق می خرم اما تازگیها حساس شدم و تصمیم گرفتم کمش کنم.
فردا که بچه ام بزرگ بشه میگه چرا ما می بریم اما اونا به من هدیه نمیدن؟
البته مادر همسر اینطوری نیستا

بهار شیراز دوشنبه 28 خرداد 1397 ساعت 14:11

از همون نامهربونی که به منم رسید از طرف دوستم...
بی خیال، انشالله اینقدر خدا بهت بده که تو هم گوشه ایش رو بذل و بخشش کنی ...و همیشه اوضاع زندگی ات از همه شون بهتر باشه

اتفاقا یادت افتاده بودم
البته اینا وقتی کازو میزارن معمولا خوبشو میزارن اما کلا کادویی ندادن

من تا بچه نداشتم عاشق خرید کردن واسه بچه های نسرین بودم. سالی ده بار هم میرفتیم اونجا واسشون یک هدیه کوچیک هم که بود می بردیم
قربون محبتت عزیزم

مهری دوشنبه 28 خرداد 1397 ساعت 10:45

سلام خوشحالم که بهتون خوش گذشته . غزل جان میدونم که سخته کس دیگه ای برای ادم برنامه بریزه مخصوصا که منطقا هم حق با شما بوده و روز تعطیل پارک رفتن و روز قبلش خرید رفتن درست بوده و ولی چه خوب که تونستی برخشمت غلبه کنی فکر کن شما با خواست پدر همسر مخالفت میکردی با اون همه نیت خیری که ایشون داشت چه قدر بد میشد و الان که گذشته ادم متوجه میشه که اصلا ارزش دلخوری نداشته تحسینت میکنم که تونستی بگذری
در مورد کادو من درست متوجه نشدم ولی ببین این رسم رو ماهم داریم وقتی تولد یه بچه است به خواهر برادرای دیگه اش هم یه هدیه میدیم ولی به بقیه بچه هی حاضر نه دیگه
شما توقع داشتی تو جشن تولد بچه هاشون به ماهک هک هدیه بدن ؟
این طوری خیلی سخت میشه تو هر تولد باید به همممممه بچه های فامیل که کادو داد

من قصد مخالفت با پدر همسر رو نداشتم. چون خیلی دوستشون دارم. ولی از بد قولی همسر واسه بردن مغازه پسرخاله اش قبل از تفریح عصبانی بودم
خدا کمک کرد آروم شم

اول این که ما تولد یکی از بچه های نسرین که بود برای برادرزاده همسر هم هدیه می خریدیم
اما حرف اصلی من چیز دیگه است
ما قبلا هر بار می رفتیم اونجا برای بچه ها دست خالی نمیرفتیم. خصوصا تا دو سال قبل
یعنی یالی چندبار هدیه. گاهی گرون قیمت گاهی هم نه
میدونم اونا هم بیان اینجا واسه ماه اک هدیه میارن اما موضوع اینه که اونا سالی یک بار هم نمیان پس من انتظار دارم در عوض وقتی میرم اونجا نه هر بار ولی هر دفعه بهش هدیه بدن.
حالا به سوال؟ تو رسمتون اگر واسه بچه تولدش رو نتونید برید البته تولد خودمونی نه مفصل باز هم برای خواهر برادرهاش هدیه میخرید.
یا اگر اصلا تولد نگیرن باز هدیه میدید به خواهر برادراش؟

اینا با ماه اک چهارتا نوه میشن

خورشید دوشنبه 28 خرداد 1397 ساعت 00:03 http://khorshidd.blogsky.com

خدا را شکر که بهت خوش گذشته
عزیزم متاسفانه ماها که راهمون دوره تو خیلی موارد در حقمون کوتاهی میشه
منم فک میکنم حرف خواهر همسرت اصلا خووب نبوده
ماهک خوشگلت را ببوس

ممنونم خورشید جانم
گاهی آره واقعا و دل آدم میگیره
خورشید نفهمیدم کدوم حرفشو میگی گلم
ممنونم تو هم کپل و شازده رو ببوس مهربونم

آبگینه یکشنبه 27 خرداد 1397 ساعت 11:01 http://abginehman.blogfa.com

این محبتای امروزیتون بدجور تو آینده و ذهنیت بچه ها باقی میمونه. همیشه از شما و همسر به عنوان فامیله مهربونی که بدون مناسبت بهشون کادو میدادن و این محبت رو فراموش نمیکنن
البته میتونین از تعداد دفعات کادو دادن کم کنین ولی قطعش نکنین

خوب آبگینه جان من تا بچه نداشتم موافق بودم و خودم همیشه بهترینها رو انتخاب می کردم
اما الان منم انتظار دارم اونا هم برای بچه من همین کارو بکنند
دلیل نمیشه که چون من میرم اونجا کادو بدم
و اونا ندن چون سالی یک بار هم اینجا نمیان

من فکر می کردم الان اونا برای بچه من یه جورایی جبران می کنند
این با اون کادو رو هم خودم اسم جشن الفبا گذاشتم وگرنه قرار بود بهش بدیم چون تولد پسرها بوده
اونوقت اونا هم تو ذهن من باید میدادن که فرقی نذاشته باشن بین بچه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد