-
صرفا جهت اطلاع
سهشنبه 8 آبان 1397 20:34
+ صدای پا و حرف زدن های مهمونهای همسایه تو را پله پیچیده. ماه یهو با تعجب بر میگرده سمت در و به من میگه اینو اینو. عکس العملش قشنگه. این همه آگاه بودنش ته امیده اما دلم می گیره از اینکه بچه ام منتظره کسی از راه بیاد و حال و هواش عوض بشه. با خودم فکر می کنم که الان کوچیکه هنوز. بزرگتر که بشه شاید خیلی غصه بخوره. بعد هم...
-
زندگی با طعم عشق
دوشنبه 7 آبان 1397 13:38
بیدار شدم و تو خونه چرخ می زنم و یک حال خوبی دارم. تنم مور مور میشه از سرمای صبح و این لذت بخش ترین حس دنیاست برای من در ششمین روز ماه دوم پاییز. بالاخره گرما بساطش رو جمع کرد و سرما با سلام و صلوات تشریفشون رو آوردند. شاید هیچوقت اینقدر از سرد شدن هوا خوشحال نبودم و لذت نبردم چون با یک نسیم احساس سرما می کردم و می...
-
چو یار اندر حدیث آید به مجلس ...
پنجشنبه 3 آبان 1397 01:20
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 آبان 1397 09:22
پستم کو؟ دیشب منتشر کردم و تو فیدلی هم زده که منتشر شده ولی الان اصلا نابود شده. از شانسم دقیقا پست رمزدارم نحو شده که چون رمزدار بوده نمیتونم هم متنش رو از فیدلی هم بازیابی کنم با این همه بی وقتی و مشغله دیشب تا ساعت 1 می نوشتم و الان نیستش چقدر حرصم گرفته یک طومار بود جنابان بلاگ اسکایی با عرض سلام هر روز یک مسخره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مهر 1397 23:14
مطمئن نیستم اما حس می کنم دچار افسردگی شدم. حقیقت اینه که یک بخشی از مشاجره های دو سه ماه اخیر برمیگرده به کم تحمل شدن این روزهای من. همسر بی تقصیره نیست ولی کم تحملی من شدت ماجرا رو بیشتر میکنه. نمیدونم از تاثیرات شیردهی اعصابم ضعیف شده یا فشار روانی که تنها شدن تو خونه بعد از یک ماه سرشلوغی بهم وارد کرد؟! در هر صورت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مهر 1397 14:32
دلم میخواد بنویسم. نظرات رو جواب بدم اما بحث 5 دقیقه ای دیروز اینقدر لایه های زیرین عدم رضایت من از این عدم تفاهم و عدم درک شدن را تکان داده و بالا آروده که توان هیچ کاری ندارم. کاش فقط بخوابم و بخوابم. + ویرگول دیشب غذای پیشنهادی ات رو پختم. چقدر خوب شد. چقدر چسبید و چقدر خوب بود که تو اون بی اعصابی یادم اومد درستش...
-
منِ بی کس
جمعه 27 مهر 1397 17:41
میام تو اتاق و در اتاق رو می بندم. ماه پشت در میمونه و می زنه زیر گریه. میرم ماه رو برمیدارم یک حرفی هم میزنم که یادم نیست و باز میام تو اتاق و در رو می بندم. همین که میشینم رو تخت اشکام میریزه پایین. مدتهاست که دیگه به ندرت گریه می کنم. دیگه مثل دوران مجردی نیستم که اشکم دم مشکم بود. دیگه مثل اون روزها دایم اشک...
-
مادر اعصاب اتمی
چهارشنبه 25 مهر 1397 15:07
صبحها را فول انرژی شروع میکنم. آنقدر خوبم ... آنقدر شادم ... آنقدر پر از انگیزهام... آنقدر لبریزم از جمله ها و کلمههای زیبا ... اما فرصت نوشتن در آن لحظه های پر از شور حال آنقدر کم است که تمام آن حس ها ثبت نشده تا ظهر رو به خاموشی می گذارند. و درست وقتی ماه می خوابد و من آزادم انرژی هایم به پایینترین سطح افت می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مهر 1397 19:24
یک جور خوبی حالم خوبه پر از انگیزه ام و با سرعت دارم کار می کنم ماه هم بالاخره دل از شیر خوردن کند و از این مبل به اون یکی میره و آواز میخونه یک سوال دارم به نظرتون محاوره ای بنویسم بهتره یا کتابی می پسندید؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 مهر 1397 06:36
خواستم صبح زودی تا ماه خوابه بنویسم از حال خوبم. از استرس هایی که پودر شدن و رفتن هوا. از حس خوشبختی این روزها اما خیلی خواب تو چشمامه. اونقدر که چشمام میسوزه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مهر 1397 00:44
مهمونا اومدن یک عالم حس خوب رو تجربه کردم یک مقداری هم حسهای بد خسته شدم کمکم کردن کار کردیم ماه سرماخورد، آبریزش بینی داشت. عذا نمیخورد تفریح رفتیم آب قطع شد ماه خوب شد تولد گرفتیم شادی کردیم این بار: مادر زیاد ناخوش بود. خسته تر و سردردای بیشتر :(( خواهرک متفاوت از دفعات قبل، خوش اخلاق تر. من کم طاقت هم صبورتر و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 مهر 1397 00:21
فقط خواستم بگم تفریح خیلی عالی بود خیلی با تمرین سپاس گزاری نتیجه دلچسبی حاصل شد جای همتون سبز
-
منقضی جات
پنجشنبه 19 مهر 1397 00:10
از اینکه وقتی مهمون میاد اینجا ( البته فقط فامیل من. شکر خدا خانواده همسر خیلی محتاطند و به ندرت اگر بیان) تفریح در طبیعت رو به خودشون واجب بدونند بدم میاد. حتی استرس می گیرم. از اینکه بوی دود بگیری و بگیرند بدم میاد. از اینکه بیان و حمام نرن بدم میاد. از اینکه از راه برسن و دست نشورن بدم میاد. بعد اصلا دوست ندارم...
-
از دست و زبان که برآید
سهشنبه 17 مهر 1397 00:45
روز سه شنبه: حالم خوبِ خوبِ.با یک حس آرامش دلچسب و خوشبخت با ماه تو آشپزخونه نشستیم و بهش ناهار میدم. آهنگ "من هستم" جهانبخش داره پلی می شه. غرق شدم تو آهنگ و حس اش. تو دلم می گم دلم یک پست میخواد با یک کمی چاشنی غم. اما من که غمگین نیستم؟! به شب نرسیده بی دلیل دلم می گیره و یه غم بزرگ میاد تو دلم. پنجشنبه:...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مهر 1397 19:38
امروز سالگرد یکی زیباترین روزهای زندگیمان است اما دو سه روز است نه من از لحاظ روانی حال خوبی دارم نه همسر. دلیلش را نمی دانم که چرا هر دو پنچر شده ایم با اینکه اتفاق ناگواری رخ نداده. دیشب هم که از نگرانی بالا رفتن تب ماه تا صبح نگران بودم و همین باعث شد تمام روز بی حوصله باشم. حالا هم استرس عجیبی در ته وجودم است. ماه...
-
فرشته اک بی بال و پرم آمدنت را سپاس
شنبه 14 مهر 1397 15:20
گفت اگر به جیغ زدن ادامه بدهی نه بچه به دنیا میاد نه میشه سزارین کرد. تنها تصویری که از آن لحظه ها خاطرم هست، حضور دکتر روبرویم بود که نمی دیدمش، خانم علوی (مامای مهربونی که بزرگترین کمک ها را به من کرد)، مسئول گرفتن خون بند ناف، و اون دوتا خانمی که نمیدونم چه کاره بودند. یکیشون خیلی کمکم کرد ولی اون یکی فکر کنم فقط...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مهر 1397 01:08
ماه تب کرده. قطره استامینوفن دادم. پاشویه کردم. آمد پایین اما دوباره دارد اضافه میشود.مست خوابم اما جرات خوابیدن ندارم نظرات پست قبل رو رو فردا تایید می کنم ان شالله
-
عشق اگر عشق است آسان ندارد
پنجشنبه 12 مهر 1397 00:02
دوباره نیمه دوم سال و ساعتهای طولانی تنهایی شروع شد. دوباره نیمه دوم سال و فاصله های طولانی بین تازه شدن دیدارهای یکی دو روزه . دوباره نیمه دوم سال و زود تاریک شدن هوا و تنهایی ها ی کشدار بعد از غروب. دوباره نیمه دوم سال و دلگیری غروبها و غربتی که بیشتر از هر زمانی خودنمایی می کند. دوباره نیمه دوم سال که قشنگی هایش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 مهر 1397 14:38
چقدر از ساعت یک تو دلم التماس کردم ماه بخوابد تا چند دقیقه بی دغدغه یک گوشه بنشینم و بنویسم تمام پرسه زدن های فکرم را به این سو و آن سو. از اخباری که تا دو روز پیش حتی هوس پی گیری اش را نداشتم. از حال دلم. از حال فکرم. از زندگی از پستهای نیمه کاره منتشر نشده اما ماه درست زمانی خوابید که چشمانم غرق خواب است. اینجور...
-
امیدوار چنانم که کار بسته برآید ... وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
یکشنبه 8 مهر 1397 15:55
دیشب ماه نمی توانست بخواد . دیر وقت خوابیدم. کم خوابیدم. از صبح تا ظهر ماه اک به من چسبیده بود. 12:30 که خوابید. تا 2:30 روی پا بودم. آشپزی، شستن لباس و .... اما اینقدر این کار جدید برایم مهم و حیثیتی است که حتی کمی دراز نکشیدم که کمرم آرام بگیرد. خدا کند ماه اک همکاری کند و من این کار را قبل از اتمام دِدلاینش تمام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 مهر 1397 11:52
مردم توی دیوار کدهای ملی شان را تا قیمت سه ملیون و پانصد برای ثبت نام ایران خودرو می فروشند. بعد هر روز امکان ثبت نام برای کدهای خاصی بوده. مثلا روز اول برای کد ملی هایی با رقم سمت راست یک بوده. طرف امروز صبح کد یک اش را دو میلیون می فروخت در حالیکه فرصت ثبت نامش مربوط به روز سه شنبه بوده حالا اینها به کنار؛ اگر طرف...
-
فال حافظ با سعدی
شنبه 7 مهر 1397 23:29
کلیات سعدی به دست اومدم که در سکوت شبانه کمی خلوت کنم. سعدی را دیده میگه می خوای فال حافظ بگیری؟! :))) شوخی شوخی کتاب را باز می کنم و عجب شعری! ١١٧-ط ... بی دلان را عیب کردم، لاجرم بی دل شدم آن گُنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست ... ما زبان اندر کشیدیم از حدیث خلق و روی گر حدیثی هست، با یار است و با اغیار نیست قادری...
-
آن که من در قلم قدرت او حیرانم... هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست
شنبه 7 مهر 1397 14:26
همینطور که ظرفهای تمیز را از ماشین در می آوردم، آب جوش آماده کردم تا یک قهوه بخورم. وقتهایی که نیاز باشد حالم بهتر شود یا ذهنم تازه شود؛ یک قهوه بهتر از هر چیزی سر حالم می کند. یکی از شکلاتهایی که استاد راهنمای همسر از فرانسه آورده بود را چاشنی قهوه می کنم. یک روزی عاشق شکلات بودم. حتما داخل وسایلم یکی از بهترین...
-
پاییزمون مبارک
چهارشنبه 4 مهر 1397 01:11
"زخم های خود را به خردمندی تبدیل کنید" این جمله اُپرا تمام امروز در گوشم تکرار می شد. روم به دیفال داخل دستشویی یاد تمرین امروز می افتم. برای بدترین اتفاق و بحرانی ترین شرایط زندگیم انجامش میدم. یاد صبح می افتم. وقتی داشتم تمرین رو می خوندم. با خودم می گفتم اون اتفاق وحشتناک چه نقطه مثبتی دلست که برلش سپاس...
-
روی ابرها
دوشنبه 2 مهر 1397 13:54
با صدای تیز و بلند رعد بعد از نیم ساعت برق زدن آسمون می پرم بالا. صدای بارش بارون بعد از چند ماه گرما و خشکی، آوای دلنوازی است. همسر میگه نی نی نترسه؟! به بهانه ماه از تخت میام پایین. سرم رو از پنجره میبرم بیرون و بوی خاک بارون زده؛ این عطر نوستالژیک زیباترین حس های دنیا تمام مشامم را پر می کند. هنوز یک ساعت نیست که...
-
احساس گناه
یکشنبه 1 مهر 1397 17:10
بالاخره وقتی دیروز با منیر حرف می زدیم حسی که رنجم میده رو پیدا کردم. "احساس گناه" حالا چطوری احساس گناه دارم؟ وقتی یک رابطه ای بدون هیچ دلیلی از سمت طرف مقابل قطع می شه به جای اینکه به این فکر کنم که لابد لیاقت من بیش از اون آدم بوده مرتب دنبال اینم که ببینم چه خطایی از من سر زده که طرف یهویی جنی شد و بهم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 شهریور 1397 14:07
+ دچار موج های سینوسی شدم. حال دلم لحظه ای شده. ماه اینقدر غر زد و خودم از بهم ریختگی های خونه عصبی بودم که سرش داد زدم. طفلکم زد زیر گریه و من الان با حال بد و عذاب وجدان کز کردم یک گوشه و میگم طفلک معصوم و صبورم لابد حالش بده چرا من هم اذیتش کردم به جای درک کردنش؟! + یه خانومی هست تو اینستا سه قلو داره. من فالوش...
-
یک صبح تازه
شنبه 31 شهریور 1397 09:15
با صدای اِ اُ خواب و بیداری های ماه بیدار می شم. چقدر خوبه که دیروز تمام شده و در این لحظه پرم از شور زندگی. روی تخت می شینم و قرص ماه ام را نگا می کنم. همچنان داره غلت میزنه. همین که چشمش به من میفته با هیجان نیم خیز می شه و من با تمام وجود تو آغوش می گیرم و می بوسمش. می خوابونمش روی تخت و کنار دراز می کشم. با هیجان...
-
غربت
جمعه 30 شهریور 1397 20:00
نمیدونم اگر نزدیک خانواده هامون زندگی می کردیم چقدر از زمانمون رو بیرون از خونه و با دیگران سپری می کردیم. اما این همسایه روبرویی ما اینقدر خونه نیستش که احساس غربت و بی کسی من رو به شدت تشدید می کنه. اینقدر که دلم نمی خواد آشپزی کنم :(( بعد با فکر اینکه شاید چون بچه ندارند سر خودشو اینقدر شلوغ می کنه که تنها نباشه و...
-
باز هم شروع معجزات
جمعه 30 شهریور 1397 14:31
باز هم معجزه های سپاس گزاری یکی یکی در حال رخ دادن هستند و من با دیدن و شنیدن هر کدام غرق در شور و شعف این معجزه ها به ادامه گزاری می پردازم. ساده ترینش مطرح کردن قضیه رفتن به یک سفر سه نفره از طرف همسر بود. ما از زمان ازدواج تا الان ماه عسل نرفتیم. تنها یک سال بعد از عقد یک سفر شمال به اسم من ( چون همسر ویلا گرفته...