-
رحم کننده ترین
سهشنبه 20 آذر 1397 07:08
ساعت از 12 گذشته اما به شدت هوس چایی کرده ام. امروز چایی دم نکرده ام و عصری به جای چای شیر گرم خورده ایم. همسر هم هوس کرده اما وقتی می گوید دیر وقت است من نمی خورم؛ حوصله نمی کنم چایی دم کنم. با یک ماگ پر از قهوه می نشینم سر لپ تاپ که ته مانده خنس شده کار را تمام کنم اما شوک تصادف وحید بدجور افکارم را بهم ریخته. پسرک...
-
کوچکترین مادر دنیا
دوشنبه 19 آذر 1397 01:51
+ یکشنبه ساعت 1 ظهر جمعه شب گذشته بود که می خواست بخوابد. با شیر خوردن توی بغلم نتوانست بخوابد. با ایما و اشاره فهماند که میخواهد روی زمین بخوابد. بالش را گذاشتم روی زمین و ماه اک را گذاشتم رویش. خنده شیرینی کرد! انگار که ته لذت دنیا همین است. کنارش دراز کشیدم. تمام روز، توی ذهنم مرور شد. از صبح که بیدار شده بود تا...
-
ماهی به دمش رسیده :))
شنبه 17 آذر 1397 07:42
چقدر دلم نوشتن های طولانی میخواد. چقدر حرف ننوشته دارم. این کار تموم شه یک حال اساسی باید به خودم بدم با این همت و یک حال اساسی تر به ماه اک که یک وقتایی همکاری میکنه :). خیلی خوابم میاد ولی باید تموم شه. فرسایشی شده این کش دار شدنش +سپاس بی کران از اونایی که تو پست "جهاز" برام حرف زدن. نظرات رو تایید کردم
-
افکار منفی را از ذهن خارج کنید.
پنجشنبه 15 آذر 1397 00:16
مدتی بود که کنترل خوبی روی خودم داشتم تا دیشب که از ساعت 9 شب یهو انرژی هام ته کشید و دیگه از دست شیطونی های ماهاک به شدت خسته شده بودم و کمرم هم درد گرفته بود از بس از سر کابینت ها برش داشته بودم. از اینکه با عصبانیت از آشپزخونه بردمش بیرون. از اینکه با عجله کار می کردم که شام آماده کنم و به خاطر عجله یکهو قدم...
-
جهاز
چهارشنبه 14 آذر 1397 21:15
هنوز هم بعد از سه سال هر موقع یک عروسی سمت خانواده همسر هست و مادر همسر از جهاز عروس تعریف می کنه؛ اعتماد به نفسم میره ته. اونا هیچ وقت در مورد جهاز من حرفی نزدن؛ جز اینکه وقتی چیدیم گفتند همه چیز خیلی خوبه. من هر وسیله ای رو که خریدم؛ بهترینش رو خریدم خصوصا وسایل برقی رو اما خرت و پرت های اضافه مثل تزئینی ها رو...
-
کپی شده ولی دوست داشتنی
سهشنبه 13 آذر 1397 15:44
همسر می گه برنامه های کپی خوب نیستند اما به نظر من برنامه داریم تا برنامه. من بفرمایید شام رو هر از گاهی میدیدم اما فقط محض اینکه تلویزیون هیچ برنامه ای نداشت و گاهی زیادی حوصله ام سر می رفت مدتها بود که جم کیدز و گاهی شبکه پویا برنامه ثابت خونه ما بود. یعنی یا تلویزیون کلا خاموش بود یا وقتی روشن بود روی این کانالها...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 آذر 1397 10:48
چقدر حالم خوبه. اتفاق متفاوتی نیفتاده. عملکرد من در موقعیت مشابه متفاوت بوده. زنده باد خودم :) روزتون پر از انرژی و حال خوب
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آذر 1397 13:14
+ یکی از متنهایی که قبول کرده بودم تمام شد. یک بار سنگینی از دوشم برداشته شد. دوتاش رو همسر انجام داد. دو هفته پر کار دیگه پیش رو دارم. بعد از اون منم و ماهاک و وقتای آزادی که فرصت هست یک بخشی اش رو به خودم و تغییرات اساسی اختصاص بدم. تصمیم دارم لایف استایلمون رو کمی تغییر بدم. خدا کمک کنه این یکی هم به خیر و خوبی و...
-
فقط 5 دقیقه
جمعه 9 آذر 1397 02:22
درست امروز که خییییلییی کارم واجب بود ماه از 8 صبح بیدار شد. ظهر یک ساعت خوابید. شب هم مثلا 9:30 خوابید. اما تا 1 چهار بار بیدار شد و شیر خورد و من الان از شدت خواب، خستگی، شیردادن زیاد در شرف بیهوشی ام اما با اینکه از عصر تا الان هر چه ماه اجازه داده بدون وقت تلف کردن کار کردم؛ نشد. تمام نشد. سرعت عمل؟!!!!!!! خدایا...
-
غیرمنتظره
سهشنبه 6 آذر 1397 23:34
هنوز شستنی های سفر هفته قبل تمام نشده که به طرز غافلگیرانه ای فهمیدم دوباره باید ساک ببندم. رفتن و دیدن عزیزان خوبه اما از راه و جاده یک ترسی تو دلم میاد که نکنه زبونم لال اتفاقی بیفته؟! یکی از عزیزان همسر باید عمل کنه. مادر همسر می گه نیاید. راه دوره نگران میشم. خودم هم به خاطر راه دور و کار ترجمه که گیر افتاده تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آذر 1397 16:50
به شدت خوابم میاد ماه اک امون نمیده کاری بکنم. خونه مرتبم دوباره زلزله است با اینکه این بار وسایل سفر رو همون یکشنبه جمع کردم. از شدت خواب و چسبندگی ماه اک قدرت آشپزی ندارم به نظرتون چی بپزم که نیم ساعته آماده بشه؟
-
ای داد
سهشنبه 6 آذر 1397 00:23
کاش میدونست بعد از یک روز پر از مشغله که شاید فشار روانی بدی رو هم تحمل کردم و اون ندونه؛ بعد از یک روز بچه داری و به من چسبیدن های ماه اک؛ چقدر نیاز داشتم کمی بغلم کنه که با همه خستگی هام کارهای باقیمونده رو ول کردم رفتم کنارش. درسته منو تو بغلش جا داد و موهام رو نوازش داد اما همین که حرف زدم گفت صبر کن؛ داوری بازی...
-
یادداشت منتشر نشده 1 (یک روز قشنگ)
پنجشنبه 1 آذر 1397 03:36
اپیزود1 : با اینو اینو گفتن ماه اک بیدار میشم. به جز روزهایی که همسر هست و دو نفری از هیچ تلاشی برای له کردن و اذیت کردن من برای بیدار شدن فرو گذار نمی کنند؛ بقیه روزها اگر زودتر از من بیدار بشه همین که میدونه نزدیکش هستم؛ تو اتاق با خودش بازی می کنه و بعد میاد منو بیدار میکنه لم داده ام روی کاناپه. ماه اک سطل اسباب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آبان 1397 00:18
+ به شدت نیاز داشتم بنویسم. اما به قدری خوابم که نمیتونم. فقط یادم میمونه که با خستگی، کلافگی و غرهای ماهاک و سختی، شام پختم!!!! و بدون من شام خورد!!!!! + ما با هم شرایط سختی رو گذروندیم تا به اینجا رسیدیم. اما سر مسائل کوچیک زبون هم رو نمی فهمیم + همه مردای آکادمیک که زیاد با فرمولهای ریاضی سر و کار دارن؛ فکر می...
-
یک مادر ضعیف شاید!
سهشنبه 29 آبان 1397 20:14
از بس دیشب موقع آشپزی گریه کرد و خواست بهش توجه کنم؛ امشب قید شام رو زدم و نشستم کنارش. صبح ساعت هشت یعنی یک ساعت زودتر از همیشه بیدار شده و بعد از ظهر بر خلاف همیشه که دو تا سه ساعت میخوابه یک ساعت و ربع خوابیده. اینقدر که من یک دوش بگیرم. یک سری لباس بشورم و ناهار بخورم. حالا اومده سر کشوی روسریهام و یکی یکی داره...
-
حس آزادی
یکشنبه 27 آبان 1397 19:26
+ بعد از اون دعوای کذایی یک ماه قبل و مذاکرات متعاقبش؛ توافق !!! نه... نمیشه اسمش رو توافق گذاشت چون همسر معتقده مبلغی که من میگم زیاده اما حرفی که خودش زده شده جز قرار. البته من هم کوتاه نیومدم و گفتم اون حرف تو هم جز قرار محسوب نمیشه مثل حرف من :)) باید از ح.ت هم سهم داشته باشم. حالا اون روزا به خاطر دلتنگی و عدم...
-
روزانه 1
شنبه 26 آبان 1397 07:28
جمعه شب ساعت 12 کارها همه روی هم جمع شدند. به خاطر اینکه زمان هایی که ماهاک خوابه زمانم برای ترجمه ها رفته. خونه یک رسیدگی اساسی لازم داره و امشب... از اون شبهایی هستش که خیلی خسته و بی انرژی هستم و یک عالم کار مونده اما توانی برای انجامشون نیست. دلم میخواد همین حالا بخوابم. هنوزم فقط بهنام بانی و فقط دل نکن گوش می...
-
بی احترامی
جمعه 25 آبان 1397 00:34
اینقدر بدم میاد از رفتار اونایی که رمزدار می نویسند و رمز قبلیشونو بهت دادن بعد اتفاقا تو آخرین پست با رمز قبلیشون هم نظر دادی اما رمز رو عوض می کنن و به روی خودشون نمیارن که یک احترامی هم باید برای خوانندشون قائل شن و منتظر می مونند عین گداها دوباره بری طلب رمز کنی. در حالیکه خودشون یک بارم برات نظر ندادن. اصلا بعضیا...
-
از پنجره پاییز میریزه رو تختم
چهارشنبه 23 آبان 1397 15:17
امروز گواراترین آب دنیا را نوشیدم وقتی با دستهای کوچک سخاوتمندش لیوان قهوهای کوچکش را به سمت صورتم گرفت و من فکر کردم دوباره آب می خواهد اما لیوان را به من نداد و با پاهای لرزانش جلوتر آمد و با تلاش آن را به لبهای من رساند و دقت کرد که آنقدری لیوان کج شود که بتوانم بخورم و وقتی حس کرد که خوردم با مدل خاص این...
-
نــه نرو دیوونم نکن
چهارشنبه 23 آبان 1397 01:35
" نــه نرو دیوونم نکن.... نرو داغونم نکن .... نرو عشق تو هنوز تو دلمه نــه نگو اینجور بهتره .... داره رنگم می پره ....داری تنهام میزاری مثل همـــه دل نکن آخه دلم ... به مو بنده ... بری دیگه لبام نمی خنده مگه آدم از عشقش اینقدر ساده رد میشه؟ آروم آروم اومدی به دلم نشستی تو منو مثل همه شکستی تو مگه کسی که اینقد...
-
چقدر خوبه....
سهشنبه 22 آبان 1397 00:01
چقدر خوبه که امروز تموم شد. چقدر خوبه که بالاخره ماهاک خوابید. چقدر خوبه که صدای خواننده مورد علاقهات تو گوشت بپیچه. چقدر خوبه که یک لپتاپ داری که وسط یک خونه که توش سگ میزنه و گربه می رقصه همه کارها رو بیخیال شی؛ حتی میز غذا رو جمع نکنی و برای اینکه طنشهای یک روز سخت بچهداری رو با نوشتن کم کنی. چقدر خوبه که همسر...
-
یک روزایی مثل امروز
دوشنبه 21 آبان 1397 16:07
بوی نفت و رنگ طبقه پایین فضای خانه را پر کرده. درونم ناآرام است. ماگ قهوه را می گذارم روی میز پاتخت. پنجره را باز می کنم و ریه هایم را پر می کنم از هوای مرطوب بارونی. لباس گرم تنم نیست اما هوا هنوز آنقدر سرد نشده که نتوانی چند دقیقه لای پنجره باز اتاق بایستی و چشم بدوزی به قطرات ریز باران و یا کریم روی پشت بوم ساختمان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آبان 1397 20:24
کاش همسر بیشتر فرصت داشت. کاش زودتر اومده بود خونه.نظر همسر هم با نظر مامان یکی بود. کت دامن دوست داشتنی مو قرار شد بپوشم. راحت شدم :) ساعت پنج هم که ماه اک خوابید لباسهای بردنی رو جمع کردم رو تخت و وقتی همسر رسید گفتم منو بغل کن که حالم بده. هنوز یک آثاری از اون فشار صبح تا عصر هست اما الان حالم خیلی بهتره. یادبودهای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آبان 1397 16:52
از ساعت ٢ تلاش کردم. دقیقادو ساعت و ٥٠ دقیقه طول کشید تا راضی بشه بخوابه. مغزم استراحت لازم داره اما فرصت ندارم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آبان 1397 13:53
از وقتی یادم میاد نزدیک سفر رفتن که می شه لبریز می شم از استرس. این بار هم از این قاعده مستثنا نیست. از شدت استرس نمیتونم هیچ کاری انجام بدم. یک جورایی انگار این بار شدیدتر هم هست. اینقدر که این مدت همش خونه بودم و خیلی کم بیرون رفتم. حالا ساک رو کی ببنده؟ اصلا نمیدونم چی بردارم. از طرفی همونقدر که رفتن خونه پدر همسر...
-
نیمه شبانه
دوشنبه 14 آبان 1397 00:29
+ یک وقتایی هیجان انگیزترین موزیک ها هم نمی تونه سطح انرژیت رو بیاره بالا که بیدار بمونی و کار کنی. مثل وقتایی که یک مسیر طولانی رانندگی کردی و الان نه موزیک نه چایی نه شلوغ کردن ها و مسخره بازیها هیچ کدوم کمکی به بازتر شدن چشمهات نمی کنند. سوختت تمام شده و کفگیر باکت به ته دیگ خورده. فقط یک خواب عمیقِ که میتونه...
-
نگارا
شنبه 12 آبان 1397 00:57
ساعت از 12 شب گذشته. قصد کردم که امشب یک بخشی از کار را تمام کنم با همه خوابالودگی و خستگی. دنبال ترفندی بودم برای بیدار ماندن که افتادم وسط شبهایی که باید بیدار می ماندم من بودم و هدفون و موزیک های شاد که اینقدر حس خوب توی وجودم میریختن که بتونم بیدار بمونم. "موزیک هیجان" سرچ می کنم. و حالا من و لرز از سرما...
-
هدی
جمعه 11 آبان 1397 11:14
به مرور داره دلم کنده میشه. از اینجا. از وبگردی. شاید هم دوره ای باشه و دوباره هیجانش برگرده. مدتهاست تلگرامم متروکه ای بیش نیست که فقط گاهی پیامهای خاص همسر را چک می کنم. اینستا؟ مدتهاست که جذابیت خاصی ندارد اگر چه درش چرخ می زنم گاهی. اینجا هم که یک جوری شده. نمیدونم چرا؟! هدی عزیزکم چرا اینطور بی خبر؟ یهویی خوردم...
-
آرزوها کم نیست
پنجشنبه 10 آبان 1397 12:59
از اونجایی که به طور مادرزادی اعمالم رو مد اسلوموشن تنظیم شده بود و تو خونه پدری به ندرت پیش میومد خونه داری کنم؛ اوایل ازدواج از صبح تا شب کار می کردم و کار تمومی نداشت. هنوز اون صحنه رو به خاطر دارم: برای کاری از خونه رفته بودم بیرون. درست سر سوم شرقی بودم وقتی سرم رو آوردم بالا و دیدم خانم جلویی با یک بسته سبزی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 آبان 1397 13:06
زندگیم به دو قسمت تقسیم شده. روزهایی که سردرد دارم. روزهایی که سالم سالم ام. وقتی سردردها شروع میشه حداقل یک هفته هر روز درد میکشم. به جز دیروز چند روزه که تا مسکن نخورم درد میکشم. همسر میکه ببین چی برات ضرر داشته؟ با خودم فکر می کنم بحث سنگین هفته قبل. بعد یادم میاد ترکستان هم زیاد درد می گرفت در حالیکه حال من عالی...