-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردین 1398 01:16
رسما تو این مملکت یک ذره امنیت اقتصادی و فردی نداری ها گوشی فلان میخری که لذتشو ببری؛ اونوقت از بس گند شدیم؛ با تحریم ها هر روز نرم افزارها رو آنِیبِل می کنند نه وقت خرید حضوری دارم؛ نه با بچه کوچیک راحت میشه کتاب دست بگیرم. اونوقت کتاب الکترونیکی خریدم؛ اما نرم افزاره دیگه نصب نمیشه خدا کنه بچه هامون مثل ما بدبخت نشن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردین 1398 19:31
با اینکه شاید سالی چهار پنج بار اتفاق بیفته اما به نظر میرسه هیچوقت قرار نیست برای آمدن مهمان راه دور دچار استرس نقض شدن قوانین خونه نشم. گاهی اگر زودترها بدونم یک ماهی درگیر این استرسم و بی حوصله ام می کنه تا مهمانها تشریف بیارن و برن.
-
کافه ای به نام چرا
دوشنبه 19 فروردین 1398 17:13
گفتم: "او به من حالی کرد که وقتی کسی هدف وجودش را بشناسد؛ می تواند به دنبالش برود و برای این منظور نیازی به کسب اجازه از دیگران ندارد" مایک گفت: "درست است. و نکته مهم این است که هیچ کس نمیتواند فردی را از رسیدن به هدف زندگی اش باز دارد یا او را بهخدف برساند. خودِ ما هستیم که سرنوشتمان را می سازیم."...
-
تلخی بعد از مهمانی
شنبه 17 فروردین 1398 02:43
میون انبوهی ازظرف نشسته، با یک عالم خستگی خودم رو به یک کیک و چای نیمه شبی تو یک خلوت تک نفره مهمون کردم اگرچه که دارم از خواب میمیرم. مسواک رو بگو؟!کی بزنه؟ خیلی خوشحال بودم. با انرژی دو روز تمام دویدم اما امروز ازظهر از خودم احساس ناامیدی کردم. سه روز کار کردم و دویدم. اما چون تا قبل از اومدن پرستو اینا سالادم رو...
-
قصه مادرانگی
شنبه 10 فروردین 1398 08:06
غرقم در افکارم و تعیین اهداف جدید که میرسم به یک هدف والاتر از همه آن اهداف. هدفی که اگر در راس قرار نگیرد؛ همه آن اهداف نیمه راه به بی هدفی میرسند و پوچ می شوند. وقتی تمام زندگی ام را زیر و رو می کنم؛ می بینم خیلی وقتها باری به هر جهت زندگی کرده ام. خودم را سرزنش نمی کنم. اذیت هم؛ چون این باری به هر جهت بودن را به...
-
سلامی به ٩٨
پنجشنبه 8 فروردین 1398 14:44
بعد از چند ساعت بی وقفه تو ماشین نشستن؛ اون هم بچه به بغل، از در که وارد شدم بوی تمیزی مشمامم رو پر کرد. با استشمامش خستگی از تنم در رفت. با اینکه کارهام تمام نشده بود اما بوی بهشت فضای خونه روپر کرده بود و این بو یک خسته نباشید بزرگ برام داشت. تقریبا دو روزه که خونه ام. باز هم خوابالود؛ به قدری که به زور بیدارم....
-
یک شروع پر از طراوت و تازگی
پنجشنبه 1 فروردین 1398 01:52
سر فرصت باید براتون تعریف کنم که در عین ناباوری هفت سینم کامل شد . یک عالم حس خوب ریخت تو دلم و کنارش سال رو تحویل کردم. الان با همین خونه شلوغ که نتیجه آخرین وقایع سال نرد و هفت هست میرم بخوابم. بهارتون مبااااارک زندگیتون بهاری و لحظه هاتون پر از تازگی و طراوت شروع دوباره بهترین های دنیا رو از خدا براتون طلب می کنم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اسفند 1397 21:48
بوی باروت نفسم رو پر کرده. چهارشنبه سوری اینجا رو دوست ندارم از بس بمب منفجر میشه و بوی دود و باروت نفسم رو تنگ می کنه و سرم رو مَنگ ماه اک تو بغلم خوابه و همسر اونطرف کاناپه بیهوش شده از خستگی و من نمیدونم چطور بیدارم وقتی اینقدر له ام هنوز خیلی کار مونده اما تو عمرم هیچوقت ظرف چند روز اینقدر کار نکرده بودم.کار...
-
خانه می تکانیم
دوشنبه 27 اسفند 1397 14:03
جمعه ٢٤ اسفند جمعه برنامه داشتیم برویم سنایی و شاید بهار. صبح زود بیدار شدیم که زودتر برویم و برگردیم. اما سیلی که از زیر کابینت غافلگیرمان کرد تا ساعت یک هلاکمان کرد. خستگی زیاد و برف و باران شدید برنامه را به کل کنسل کرد. در عوض یک شام دبش به تاخیر افتاده از روز زن، مهمان همسرک بودیم و تنها نکته منفی رستوران جدید...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 اسفند 1397 11:25
نمی تونم، ماه اک نمی زاره، من عُرضه ندارم، من مدیریت ندارم، بلد نیستم، چقدر ناتوانم، پس کی میخوای یادبگیری، غر زدن درونی، سرزنش های بی پایان و .... تعطیل باید بتونی، تو عُرضه داری باید مصمم باشی، اگر بخوای تو مدیریت کارهاتم عالی نه ولی بد هم نیستی، ناتوان هم عمه اته،بلد هم هستی یا علی
-
داستانهای پر دردسر خریدهای خریده نشده
جمعه 24 اسفند 1397 01:19
مانتویی که قرار بود عید بپوشم مشکی نیست اما رنگش تیره است. کلا آدم مشکی پوشی نبودم و نیستم. روسریم هم متناسب مانتوم. بعد از فوت خانم جان، ذهنم خیلی درگیر بود که عید چی تنم کنم؟! من چهارتا تا مانتوی مشکی دارم که یکیش خیلی شیکه اما تنگه. اون دوتای دیگه هم یکیش گلدوزی رنگی داره و یکی دیگه اش هم اینقدر تو کارورش میکشه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 اسفند 1397 14:17
چهارشنبه ٢٣:٣٠ این آخر سالی شستنی ها بی نهایت اند. قبل از سفر یک بخشی از شستنی ها رو فرصت نبود بشورم. رفتم و با انبوهی شستنی دیگه برگشتم. بعد ملافه های یورگان و تشک زمین خواب ماه اک هم باید شسته میشد. حوله ها و... بند رخت پر از لباسه و من توان جمع کردنشون رو نداشتم. در این بین هم کارهایی پیش میاد که لباس شستن ها رو...
-
روزای تلخ و شیرین
دوشنبه 20 اسفند 1397 23:33
کم کم دارم امیدم رو به خونه تکونی کامل با همکاری این خانم کوچولو از دست میدم. همین افکار و بهانه گیری ماه اک که مانع از کار کردنم شده، سطح انرژی ام رو آورده پایین. با این حال خوبم و شاد. فقط دلم میخواد یک معجزه رخ بده و همه جا برق بیفته و من با یک خونه تمیز به استقبال سال نو برم. امروز از اون روزاییه که آتیش تو وجودم...
-
اضطراب و تشیع
یکشنبه 19 اسفند 1397 00:04
با عجله رفتیم و باعجله برگشتیم. هیچ کس نگفت تو نیا. موقع غسل من موندم تو ماشین چون هم ماه شیر میخورد و خواب بود. هم این موقع ها عزاداریها خیلی بده. تمام مدت داشتم تمرین سپاسگزاری انجام میدادم که خدایا ممنونم که کاری کردی تو موقعیت پر اضطرابی قرار نگیرم. موقع خاکسپاری مادر همسر تو حال خودش بود و حرفی نزد که پیاده نشو....
-
خانم جان
پنجشنبه 16 اسفند 1397 10:03
تا نیمه شب از وحشت از دست دادن یک عزیز دیگه و افتادن تو پروسه سر مزار رفتن و بودن تو جمع غمگین بی تابی ها نمی تونستم بخوابم. ما چند عزیز رو تو فاصله پنج ماه از دست دادیم و روزای وحشتناکی رو تجربه کردیم و این فاصله کم روحیه منو برای اینجور مراسم ها خیلی ضعیف کرده. صبح که بیدار شدم تا چند دقیقه هیچی یادم نبود اما همین...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 اسفند 1397 00:48
همسر به خانم جانش زنگ می زنه و من تعجب می کنم!!! معمولا این کار رو نمیکنه. میگه داروهای این دفعه به خانم جان نساخته و ناخوش احواله. از لحن همسر فکر می کنم قضیه در حد نساختنِ دارو هست و حل میشه. مادرشوهر جز روی ساعتی که خودش مقرر کرده با ما تماسی نداره مگر ضرورت ایجاب کنه. آخر شب فهمیدم که امروز بین روز زنگ زده. به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 اسفند 1397 15:23
-
یک ستاره تو آسمون ِ
شنبه 11 اسفند 1397 13:22
سلااااااااااام ظهرتون به خیر حالتون چطوره؟! عالـــــی حال خواننده های اینجا چطوره؟! عالـــــی خواننده های هشت بهشت ما شما رو خیـــــلی دوست داریم خیـــــلی بریم بیایم ١،٢،٣ (تا اینجا رو به سبک خندوانه ای بخونید) صبح شده بود ولی حال دهنم هنوز بد بود. به شدت درد داشت اما دیگه از اون حس عفونت سرایری در بدنم و احساس...
-
دردی کشیدم که مپرس
شنبه 11 اسفند 1397 00:12
پنجشنبه ٢٠:١١ دیشب فکر کردم بهتر میشم و نرفتم. حالا که به دکتر گفتم شیر میدم برای همین خودم آنتی بیوتیک نخوردم؛ گفت:"عفونتش اونقدر زیاد هست که کلا روی دندون رو گرفته باید آمپول بزنی." با تاکید دوباره همسر روی شیر، گفت اگر آنتی بیوتیک مصرف نکنی عفونت وارد شیرت میشه" و خدا میدونه وقتی داروها رو گرفتیم؛...
-
سلامتی بدیهی نیست
پنجشنبه 9 اسفند 1397 09:37
قاشق عسل رو توی استکان میگذارم. و با آب جوشیده استکان را پر می کنم. همینطور که قاشق را می چرخانم به این فکر می کنم که چقدر زیادند لحظه هایی که ساده انگارانه از کنار بزرگترین نعمت هایمان می گذریم و گیر می دهیم به آنچه نداریم و می گوییم چه بدبختیم. خوش به حال فلان کس که فلان چیزها را دارد. اگرچه از بعد ازدواج دیگر حسرت...
-
کسالت و بیماری
چهارشنبه 8 اسفند 1397 21:18
+ درست همون ساعت که قرار بود بریم؛ چنان بارونی می بارید که به خاطر ماه پشیمون شدم چون جای شلوغی بود و جای پارک نبود و باید ماشین رو جای دوری پارک می کردیم. از طرفی دیدم اگر آنتی بیوتیک بده واسه شیر ضرر داره در حقیقت حوصله دکتر رفتن نداشتم. فعلا دهانشویه و آب نمک استفاده می کنم. کاش بتونم قبل عیدی به دندونم یک رسیدگی...
-
این روزا
سهشنبه 7 اسفند 1397 22:06
قلمم خشک شده فرصتم خیلی کم شده خوابالودگی که دلیلش رو نمیدونم روزای باشگاه هم کلا نفس ندارم از خستگی و فشار تمرینا خونه تکونی با سرعت لاکپشت رو هم بهش اضافه کنیم و چند روزی که حال دهنم خوب نیست و فکر کردم شاید آفته اما امروز کاملا احساس تب و عفونت دارم. فکر کنم دندونم آپسه کرده. لثه.ام دردناکه و ورم کرده. باید صبر کنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 اسفند 1397 00:53
چقدر دیروز تکه تکه در وقتهایی که ماه شیر میخورد نوشتم و حالا نصف متنم نیست! بعضی متنها فقط یک بار آن طور که دلت میخواهد نوشته می شوند
-
بعد از دو سال ورزش نکردن
چهارشنبه 1 اسفند 1397 11:19
سه شنبه ١٣:٣٠ + چندتا از پست های یک وبلاگی رو که تقریبا روزانه نویسی می کنه ، دیشب خوندم. موقع خواب به خودم فکر می کردم. به این که از کی شروع کردم غر زدن تو وبلاگ؟ و حین مقایسه های ذهنیم به یک نکته پی بردم که قبلا اغلب مواقع صبح ها می نوشتم. همون موقع که تازه نفس بودم. با یک خواب آروم رفرش شده بودم و زندگی رو با هر...
-
یک روز خیلی معمولی
یکشنبه 28 بهمن 1397 12:57
نوشتنم که تمام شد؛ تو فکر تی کشیدن بودم که چشمم افتاد به دیوار. با خودم گفتم یک نصفه دیوار چند هفته پیش پاک کردی و تمام؟ باید صبحا زود بیدار شی اگر قصد خونه تکونی داری. ساعت رو که نگاه کردم یک ربع به نُه بود. ده و ربع با پری قرار داشتم. با خودم گفتم از اونجایی که مدتهاست پاک کردن دیوارها رو ذهنت سنگینی می کنه، اگر یک...
-
یک روز تازه
یکشنبه 28 بهمن 1397 08:29
* امروز برای تست ماه رو میبرم اتاق بازی باشگاه. ته دلم خدا خدا می کنم بدون من بمونه و بازی کنه. من باید از خونه بکَنم، بزنم بیرون تا دوباره بشم همون غ ز ل شاد. باید معاشرت کنم و برای خودم یک وقت آزادِ بدون بچه داشته باشم تا ذهنم آزادتر بشه *همسر میگه هزینه ماه رو خودت میدی دیگه؟! میگم چرا من؟! -: خودت گفتی تو هزینه من...
-
بوسه ماه
شنبه 27 بهمن 1397 00:13
اینقدر حالم بده که وقتی ماه اک گازم می گیره؛ دلم میخواد پرتش کنم اونطرف. بیشتر از یک ساعته شیر میخوره و من نه بدنم میکشه نه اعصابم. اونوقت طفلکم وقتی دید روی کاناپه ولش کردم و رفتم؛ بی سر و صدا تو تاریکی خودشو رسونده به من و میگه "دَچی!" و با نگاه مهربونش بهم میخنده. وقتی با بغض بهش می گم "التماس می کنم...
-
شاکی ام
جمعه 26 بهمن 1397 17:58
تو یک نقطه ای از زندگیم ایستادم که به شدت از خودم شاکی ام. شاکی از اینکه بلد نیستم زندگیمو منظم نگه دارم. شاکی از اینکه همه کارها به بعد موکول میشه. شاکی از اینکه عُرضه مادری کردن هم ندارم که لاقل بگم این یکی رو دارم تمام و کمال انجام میدم. شاکی ام از اینکه خس می کنم هیچ کس دوستم نداره. شاکی ام از اینکه با خودم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 بهمن 1397 11:53
+ یک دلشوره یا اضطراب عجیبی یهو خرخره ام رو گرفته. انگار یکی گلومو تو مشتش گرفته با اینکه نه بغضی دارم نه غمی دارم. نمیدونم باز چند روز سهل انگاری تو خوردن آهن اینطور آشفته کرده منو؟ هیچ دلیلی براش ندارم + به سلامتی مادر به خاطر حرفای دیروز قهر کرده. از سکوت دیروزش معلوم بود که قهر می کنه. الان که از شدت اضطراب مجبور...
-
از هر دری
پنجشنبه 25 بهمن 1397 16:46
+ یکی از ویژگیهای گل درشت همسر اینه که به نسبت آقایون خیلی تمیزه. به امورات شخصی اش خیلی اهمیت میده. با اینکه میدونست وسواس دارم من رو انتخاب کرد و اینقدر همراهیم کرد تا بهتر و بهتر بشم. + عکس العمل مامان وقتی گفتم به خاطر این مسئله من باید همه چیز رو بعد از برگشت بشورم و وقتی خونمون میاین بعدش باید همه چیز رو ضد...