-
میترسم
پنجشنبه 9 خرداد 1398 10:53
-
گزارش گون
سهشنبه 7 خرداد 1398 18:08
هی نوشتم. منتشر کردم. بعد از یک ساعت آروم گرفتم و نوشته رو چرکنویس کردم. هی غر زدم گلایه کردم؛ یک ساعت بعد آروم گرفتم. و این همون ِ که میگن بنویس تا آروم بگیری مقصر؟! در خقیقت مقصری وجود نداشت. فقط شرایط موجب حساسیت شدید من شده بود. بالا زدن راه آب آشپزخونه (تمام تنم از فشار عصبی این اتفاق به رعشه افتاده بود)، تغییرات...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 خرداد 1398 14:02
چقدر خوب بود یکی حرفهای ما رو گوش میداد و می گفت ایراد کار از کجاست؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 خرداد 1398 23:54
ماه اک از رو مبل خیلی بد خورد زمین. یک ساعت گذشته اما هموز نفس من جا نیومده. فردا تمام تزیینیا ی رو کانت آشپزخونه و میز ناها رو باید جمع کنم تا کمتر تحریک بشه. ممکن بود اتافق خیلی بدی بیفته. فقط خدا رحممون کرد
-
تبادل نظر
پنجشنبه 2 خرداد 1398 04:24
به همسر میگم تو کتاب جادوی نظم نوشته " فقط لباسهایی رو تو پاکسازی نگه دارید که شادتون میکنه" و من لباسای زیادی دارم که شادم نمی کنه. یه نگاه عاقل اندر سفیه می کنه و میگه: " میخوای اگر خونمون هم شادت نمیکنه بندازیم دور" یعنی عاشق شم :))
-
برنامه ناباروری؟!
پنجشنبه 2 خرداد 1398 00:27
خانم مرجان نمیدونم کدوم متن من در مورد ناباروری بوده و نمیدونم چه مضمونی داره که شما میخواید تو برنامه تون ازش استفاده کنید که بخوام موافقت یا عزم موافقتم رو اعلام کنم تماس تلفنی برام مقدور نیست
-
شب باران زده
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 23:31
با اینکه فقط ١٩ ماهه اش است؛ با شنیدن صدای رعد بر میگردد سمت پنجره و می گوید آپ. تا همین دو هفته قبل فکر می کردم متوجه نیست اما حقیقت این است که زیادی می فهمد. قربان صدقه اش می روم که اینقدر باهوش است و با این سرعت رشد می کند و من جا می مانم از لذت بی اندازه بردن ها. در آغوش می کشم اش و به سمت پنجره اتاق می رویم. هوا...
-
تراژدی
سهشنبه 31 اردیبهشت 1398 17:31
هنوز درگیر هیجانات آخر داستان بودم. یک ساعت پیش که تمام شد سریع غذا آوردم و مشغول خوردن شدم. هنوز گرسنه بودم که یک گرفتگی عجیبی توی قفسه سینه ام احساس کردم. حالا بیشتر از نیم ساعت گذشته. دستم رو گذاشتم روی قلبم. کمی تندتر از همیشه می کوبد. دلم میخواد بزنم از خونه بیرون اما میترسم با ماه اک از خانه بیرون بروم. دلم...
-
دیروز از نگاهی دیگر
شنبه 28 اردیبهشت 1398 11:45
بعد از دو هفته کار بی وقفه اش، باز هم زود بیدار شده و تقریبا له ام کرده (آخه مجبوره خودش رو بین من و ماه جا بده. ولی اگر ماه اک هم نبود؛ کلا روش بیدار کردنش همینه. اذیتت کنه تا دیوونه شی و یک کم غر هم بزنی، گاهی اونقدر شدیده که جیغت هم در میاد و کمی هم کتکش میزنی تا جیگرت حال بیاد و عطای تخت رو به لقاش ببخشی و فرار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 اردیبهشت 1398 01:37
نه غمگینم نه خوشحال نه ناراحتم نه سرحال نه عصبانی ام آروم؟! شاید آرومم اما تو ذهنم یک سوال بزرگ نقش بسته که جوابی براش ندارم چرا همسر همیشه خودشو رفتاراشو مبرا از هر گونه خطایی میدونه و در عوض همه ایرادها رو در من می بینه؟ چرا ماه اک هر خرابکاری بکنه؛ مقصر منم؟! چرا هر طوری میشه؛ دلیلش اینه که من مراقب نبودم؟ چرا وقتی...
-
مشروح اخبار
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 18:47
با صدای تق و توق تعمیرات چشم گشودیم و در ادامه سردرد دیروز؛ امروز رو هم کلا در خدمت سردرد و حالت تهوع بودیم. البته شاید هم ایشون ها در خدمت ما بودند و نوافن عزیز در این فقره با شکست روبرو شد ماه اک جانمان در راستای ناخوش احوالی ما، دست به دست حال بد دادند و چنان گریه و فغانی به راه انداخته بود که در یک تصمیم ناگهانی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشت 1398 16:39
خیلی خوبم و خیلی خوشحالم که همسر رو دارم. ماه رو بغل می کنم. اینجا می نویسم و شما می خونید و برام می نویسید. یک بخش شیرین زندگیم اینجاست. همین نوشته های روزانه که گاهی شاده گاهی غمگین. همین بودنهای شما و دلگرمی دادن هاتون. میبوسم سر انگشتای مهربونتون رو که برای دل من روی کیبور فشار میدید. لحظه هاتون لبریز خوشی +...
-
نگرانی های بی ارزش
سهشنبه 24 اردیبهشت 1398 07:09
از شدت کم خوابی نمیتونستم وقتی ماه اک بیدار شد؛ بیدار شم. یک جوری که وقتی چشمام رو می بستم، دیگه تو این دنیا نبودم. هربار از فکر ماه اک و سر و صداش بیدار میشدم اما باز چشمام بسته میشد. ساعت ده بود که چشمام رو باز کردم و عزمم رو جزم کردم، پاشم که دیدم طفلکم تمام مدت از کنار من و روی تخت تکون نخورده و احتمالا بیشتر از...
-
از ماست که بر ماست
شنبه 21 اردیبهشت 1398 17:32
+ صدای قشنگ بارون ترکیب شده با صدای مهیب رعد و برق. اما وقتی صدای شدید باد با این دو تا همراه میشه؛ فضای رعب آوری رو به وجود میاره برای منی که از صدای باد شدید میترسم. ماه رو می برم کنار پنجره تا ببینه صدا از کجاست که تکون خوردن های سرو بلند داخل حیاط ترسم رو بیشتر می کنه. دلم از نبودن های همسر (تمام جمعه رو هم سر کار...
-
صرفا جهت اطلاع
جمعه 20 اردیبهشت 1398 01:02
نان اینترنت شده ایم و رویای داشتنش را در سر می پروانیم :))) قابل عرض است که بعضی از نظرات هم تایید نشده مانده اند دعاگوی همه تان هستیم. رمضاننان مبارک
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 10:46
در خودم دنبال علت بد حالیهایم می گشتم. هر چند که علت بیرونی مثل دلتنگی عامل اصلی اش بود اما اینکه من در آرام ترین وقت زندگیمان (موقع خواب) شروع کنم به صحبت از کسانی که رفتارشان به دلم آمده بود؛ علت درونی داشت که بد آزار دهنده بود. اما چی؟! مهار قدرتمند "مهم نباش" به بالاترین حد خودش رسیده بود و رفتارهایی که...
-
در گذر زمان
یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 06:38
دارم ظرفها رو می چینم تو ماشین که حس می کنم صدایی از بیرون میاد. به کارم ادامه می دم تا اینکه صدای گریه ماه اک بلند میشه. با قربون صدقه بلند بلند بهش می گم الان میام قربونت برم و سریع دستهامو میشورم و می دوم. با چشمای بسته، آروم و نیمه هشیار، منتظره. بغلش می کنم. همین که میام تو اتاق تازه میفهمم اون صدا چی بود. یک...
-
کم آوردم
پنجشنبه 12 اردیبهشت 1398 19:24
باز هم از اون هفته ها بود که به جز یکی دو بار همش من زنگ زدم. دیشب حوصله ام سر رفته بود و همسر خواب بود اما فیلمشون از من مهمتر بود. امروز اول وقت زنگ زدم ماه رو ببینند و اونا تمام روز دیگه زنگ نزدن. همسر رفته بود بازدید هواپیما. خیلی با عجله قطع کرد. بهشخبر دادم میریم حمام اما یک زنگ نزد ببینه ما زنده ایم یا مرده....
-
پست ثابت
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 16:18
دو تا سوال برام پیش اومده: ١- با خوندن نوشته های من، چه برداشتی از شخصیت من دارید. در واقع با خوندن نوشته هام چطور آدمی به نظر میام؟ ٢- چی باعث میشه که اینجا رو بخونید؟ غ ز ل واره: + خواهش می کنم نظراتتون در قالب ادب و احترام باشه. حتی اگر از من خوشتون نمیاد + تا مدتی پستهای جدید زیر این پست درج می شود
-
رویای یک همزبون
سهشنبه 10 اردیبهشت 1398 12:54
+ خوابهای هچل هفت می دیدم که با یر و صدای ماه اکم بیدار شدم. باز گوشی من رو دیده بود. موهامو می کشید تا بیدار شم و میگفت تاب تاب. این روزا همه زندگیش شده تاب تاب. الان سه هفته است. بیرون دنبال تاب تابِ. تو باشگاه تاب تاب. تو گوشی هم دنبال تاب تاب اما این یکی واقعا تاب تاب نیست. فیلمهای تو گوشیه که میخواد ببینه. سطح...
-
لونت کاپ
شنبه 7 اردیبهشت 1398 13:55
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 اردیبهشت 1398 01:15
میخواستم در مورد لونت بنویسم اما از ساعت ده شب احساسم گیر افتاده توی نبودن هام. برای اولین مراسم ازدواج سمت فامیل من که به خاطر مسافت نمیتونستم درش حضور داشته باشم خیلی گریه کردم. و نتیجه گریه های من شد بدترین دعوای زندگی مشترک من و همسر. دعوایی که همسر نماز مغربش رو که خوند گفت فردا برو خونه بابات تا یک تصمیمی واسه...
-
حرف مفت نزن
چهارشنبه 4 اردیبهشت 1398 20:17
چقدر خوبه که یک چیزایی رو میفهمی در مورد خودت که در عین تکرار شدن متوجهش نبودی بعد از اینکه پنجشنبه ساعت٥ صبح در ماشین باز بود و کیسه کثیف آقایی که از سطلهای آشغال بازیافت جمع می کنه خورد به در ماشین و من دچار اضطراب شدیدی شدم و وقتی با دستکش فریزر در رو با پد الکلی مثلا ضدعفونی کردم که آروم شم اما مظطرب تر شدم و تازه...
-
حس خوب زندگی
سهشنبه 3 اردیبهشت 1398 02:12
خسته ام خوابم میاد موهام هنوز خیسه خونه بخاطر جمع نشدن وسایل سفرشلوغه هر دوتا آنتن قطعه و من با هیچی نمیتونم ماه رو سر گرم کنم که کمی به من زمان بده خونه رو جمع کنم عصری خواستم ببرم دکتر اما چنان باد و بارونی شروع شد که موندیم خونه و بعد هم خوابمون برد. از شدت سرما دارم یخ میزنم اما چاره ای نیست چون شوفاژها رو بستن به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 18:39
نیمه شعبانتون مبارک. این چند روز ترکستان بودم و نتونستم پستم رو کامل کنم. هم سرم شلوغ بود هم ماه اک اجازه نمیداد. در طول روز یواشکی دور از چشم ماه اک باید گوشی دستم بگیرم وگرنه همش میگه تاب تاب و نمیدونی بالاخره کدوم فیلم رو میخواد که تهش جیغ نزنه که تاب تاب. تاب تاب، چون دقیقا کن فیلم تاب بازیشو میزارم ولی اون بازم...
-
واکسن هیجده ماهگی
دوشنبه 26 فروردین 1398 16:03
٠٠:٥٠ بامداد بالاخره بعد از تعطیلات و بیماری ماه اک، امروز تک و تنها و با قدرت تمام رفتم و واکسن هیجده ماهگی ماه اک رو زدم که خلاص شم از استرسش و روبرو شم با ترسم. هفته قبل که ماه اک به طور ناگهانی تب کرد، دیروز که تک و تنها بردمش آزمایشگاه و روحیه ام رو حفظ کردم تا از دخترم دو تا سرنگ نمونه خون بگیرن، امروز که با...
-
من قوی هستم
شنبه 24 فروردین 1398 16:50
با یک سردرد مبهم بیدار می شم. ربطش می دم به جیغ و دادهای دیروز -عصر تا شب - ماه اک که نمیدونم علتش چی بود. از تو قلبم قُل قُل استرس می ریزه بیرون. یاد لحظه خواب می افتم که بی دلیل! یا شاید هم به دلیل بهاری بودن هوا حس رفتن به ترمینال و رفتن به تهران وجودم رو در بر گرفت. این استرس هم درست عین استرس صبح های زودی هست که...
-
مادر بی خیال؟!
پنجشنبه 22 فروردین 1398 00:43
فکر می کردم در مقابل بیمار شدن ماه اک، مادر بی خیالی ام. بی خیال از بعد دلواپس شدن؛ نه از بُعد مسئولیت. تا اینکه امروز عصر بر اثر بثورات پوستی ماه اک که از صبح نمایان شده بود؛ برای دومین بار تو این هفته بردمش مطب دکتر. دکتر ماه اک یک آقای مسن، آرام و بسیار خوش اخلاق است که تمام زمانهای بی کاری اش، با کتابهای تخصصی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردین 1398 11:56
ماه اک تا صبح غر زد. نه من درست خوابیدم نه همسر. نمیدونم دندونش در میومد؟ این چند روز من دندون سمت راست رو چک می کردم اما امروز می بینم سمت چپی درومده. نمیدونم تازه درومده یا روزای قبل حالا وقتی بیدار شدم میبینم صورتش قرمز قرمزه. شاید حالت ابر. ترکیبی از رنگ پوست و رنگ قرمز پوستی. روی تن اش هم ظاهرن داره دونه هایی...
-
درد ناعلاج
چهارشنبه 21 فروردین 1398 07:16
چه درد ناعلاجیِ که بهترین فصل سال و زیباترین صداها تو رو بکشونه تو منجلاب بدترین و حال بهم زن ترین حس های دنیا که توی عمرت تجربه کردی. چه درد بی درمونیِ که عاشق بهار باشی، که عاشق جیک جیک گنجشگکان باشی اما همین معشوقه ها تو رو بندازن تو باتلاق بدترین حسهای زندگیت که متاسفانه تو اردیبهشتی ترین روزهای سال و با جیک جیک...