هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

یک وقتایی ...

یک وقتایی پر از حرفی

               پر از دلتنگی

               پر از گلایه

               پر از حس منفی

               پر از هر فکر و حسی که تهوع آوره

اما هر چی فکر میکنی برای کی بگی به نتیجه نمیرسی

همسرک؟! به اندازه کافی تحت فشار هست

خانواده؟! بهتره از ترسهام چیزی ندونند که وقتی میرم زیاد غصه نخورن

دوستها؟!نه.  

                صمیمی ترها ازدواج نکردن و خودشون به اندازه کافی درگیری فکری دارن

                دورترها هم که زبونم نمیچرخه براشون حرفی بزنم. 

و این میشه که اونقدر تنهایی که نمیدونی چه کار کنی

این میشه که دست به دامن نوشتن میشی


+ همسرک میدونم دلت با نوشتن من نیست اما با عرض معذرت گاهی نمیتونم

یعنی هنوزم راضی نیست

1- میگه میخوام اکانتم رو ریکاور کنم. میگم من اما دوست ندارم. با تردید میگم من تنها چیزی که دوست دارم وبلاگمه. میگه باشه گلم خواستی بنویس اما شرط هامونو رعایت کن.

میگم دلم نمیخواد کاری رو انجام بدم که دل تو راضی نیست و او مینویسه ”آورین”. یعنی هنوزم راضی نیست


2- چی میشد خیلی اتفاقا و تصمیمای اشتباه تو زندگی رخ نمیداد و الان اینطور تو برزخ دست و پا نمیزدیم؟ دلم برای مامان و بابا ریش شده.  زندگی خودم پا در هوا مونده بخاطر این مملکت گل و بلبل؛ مشکلات مامان اینا هم انگار تمومی نداره. اشکام میریزه پایین و میگم ”خدایا گاهی ته دلم میگم چطوری امکان داره درست شه این همه در به دری اما ایمان دارم تو درست میکنی. فقط کمی زودتر لطفا”

کاش بمانم

اپیزد اول: قلم، سکوت، من، یک دنیا فکر و کاغذی به سپیدی برف

اپیزد دوم: [یک ساعت بعد] قلم، سکوت، من، یک دنیا فکر و کاغذی که هنوز به سپیدی برف است

اپیزد سوم: همسرک میگوید یعنی از آن روز هیچ جایی ننوشتی؟ و من در دل افسوس تمام جملات نوشته نشده ام را میخورم

اپیزد چهارم: زاد روزم میرسد. خسته سفرم و باز هم دلم نوشتن میخواهد

اپیزد پنجم: فردای زاد روزم است. مینویسم. خوب نیست و بلاگ اسکای هم روی اعصاب است

اپیزد ششم: اولین سالگرد یکی شدنمان است و خبر خوشی که بهمراه دارد. این بار قاطعانه میخواهم که بنویسم


خواستم آخری و دائمی باشد؛ بعد از آن همه اسباب کشی های پی در پی. دوستش دارم خیلی زیاد، هشت بهشتم را دوست دارم، خیلی خیلی زیاد. تنها اینجا نوشته میشدند حرفهایی که هیچ جا نه نوشته میشد نه گفته میشد. اینجا امید لحظه های تنهایی و سکوتم بود وقتی دیگر کلامی قدرت خروج از دهانم نداشت. وقنی خیلی احساساتی بودم (غمگیم یا خیلی شاد یا پر از شکوه). وقتی با خدا حرف میزدم. وقتی.....

اینجا خانه آخر من بود. هنوز هم دلم میخواهد که باشد اما گاهی باید گذشت از آنچه دوست داری برای آنچه که دوست تر میداری و میمیری. همسرک دلش راضی به دنیای مجازی نیست. در این مدت بارها در خیالم برای اینجا نوشتم. حتی چند بار متن خداحافظی را تایپ هم کردم اما هنوز هم ته دلم امیدوار بودم و هستم که روزی دل همسرک راضیِ راضی شود و من دوباره بنویسم.


+ منو باش که این روزا هی منتظرم که یکی نظر بزاره برام نگو که نظرات همه پستها بسته شده بوده :( البته از طریق تماس با من هم میتونید خصوصی برام بنویسید

انتظار

یک سال و پنج ماه و 9 روز قبل از نامزدی را که در نظر نگیریم. در این یک سال چند روز کم، برای دیدارت، رسیدنت، یا رسیدنم، انتظار زیاد کشیده ام. اما هیچکدام به اندازه انتظار دیروز کُشنده نبود. گویی تمام یک سال گذشته را انتظار کشیده ام


خدا مرا کفایت میکند


 حَسبُنَا الله وَ نِعمَ الوَکیل


 لا اله الاّ اَنتَ سُبحانَکَ إنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمینَ