هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

طعم شیرین خیال

نام کمال تبریزی که نوشته می‌شود لبخند روی لبانم نقش می‌بندد که عجیب نبود اینکه فیلم را دوست داشتم. ذهنم درگیر شیرینی قصه فیلم است و نظم دادن کلمات در یک جمله. تصاویر فیلم روبروی چشمانم تیره و روشن می‌شوند. تمام تلاشم را دارم می‌کنم که سریع کار را پیش ببرم اما سرعت عمل‌ام همانقدر است؛ فقط قلبم سریع‌تر به طپش افتاده است که خودم را به کار برسانم و ترجمه این متن دوست داشتنی تخصصی را تمام کنم. صدایی رشته افکارم را پاره می‌کند و اسم پدرک رو صفحه موبایل نقش می‌بندد و ذوق مرگ می‌شوم. از صبح زنگ نزده بودم که شب تماس بگیرم و تبریک بگویم. بعد از سلام دل دل می‌کنم که تولدش را تبریک بگویم؟ یا مراسم خودمانی تولدش شب است. با خودم می‌گویم حساب منِ راه دور از بقیه جداست. بعد از تبریک چنان صدایش گویای لذت این به یاد داشتنِ زاد روزش را برایم فریاد می‌زد که بعد از نیم ساعت هنوز لبخند لبانم محو نشده است. حال و احوالها و تبریکها که تمام شد؛ یکی از شیرین‌ترین خبرهای عمرم را از زبان پدرک عزیزتر از جانم شنیدم. خبری که این روزها هیچ چیز به اندازه آن نمی‌توانست مرا خوشحال کند. اینکه شاید این هفته بیایند ...

تلویزیون را خاموش می‌کنم و غرق می‌شوم در برنامه‌های پیش روی این هفته. با این حساب من فقط دو روز برای ترجمه وقت دارم. امروز و فردا.  یک روزش را مهمان دارم. دو روزش درگیر کلاس و انجام اموراتِ پیش از رسیدن مهمانهای راه دورم و آخر هفته هم مشغول پذیرایی از عزیزترینهایم خواهم بود ان شاالله. طپش قلبم، از فکر فشرده بودن کارهای این هفته بیشتر می‌شود و دلم سرخوش و شیطنت کنان جیغ می‌کشد و خودش را به این طرف آن طرف می‌زند از شدت خوشحالی.خانه پر از نور است. صدای تیک تاک ساعت تنها صدای برهم زننده سکوت خانه است. نور خورشید، گرمی وسط روز ، تنهایی، حتی نامرتبی خانه، همه چیز دلچسب می‌شود. تیک تاک و طعم خیالی که شیرین شده است ...


غ‌ـزل‌واره:

+ حالا که دلتنگی‌هایم را با شما شریک شده‌ام! رسم رفاقت است که خوشحالی‌های قبل و بعد از بی‌نظیرترین اتفاق این روزها، حتی این دنیا را نیز با شما شریک شوم.

کمال طلبیِ میزبانی و مهمانی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مزه مزه

هنوز طعم مهمانی را در وجودم مزه مزه می‌کنم. پذیرایی قشنگی کردیم. خیلی خوب به همه چیز رسیدگی کردم و این یعنی یک موفقیت بزرگ برای منی که به قول بعضی‌ها هنوز تازه عروسم. باور نمی‎‌کردم تا این حد موفق باشم و  همسرک آنقدر راضی باشد که مهمانها رفته و نرفته؛ تشکر کند از تمام زحمت‌هایی که کشیدم. آنقدر این پیروزی دلچسب است که مرتب با مرورش انرژی را در وجودم به جریان می‌اندازم


غ ـزل‌واره:

+ حرفهای زیادی دارم برای نوشتن. خصوصا از تجربه های جدیدی که این روزها حاصل شده است. اما کارهای جذابی ترتیب دادم که زمان کمتری را به اینترنت اختصاص بدهم. کمی کارهایم را پیش ببرم؛ خواهم نوشت تک تک شان را.

+ حالمان که خوب باشد همه کارها جذاب است؛ بیش از آنچه که فکر کنیم.

رخوت بعد از رفتن مهمان

هیچوقت دوست نداشتم که مهمان صبح از خانه مان برود چون انرژی تمام روزم را با خودشان می برند و حالا که کمی هم قضیه هورمونی شده از موقع رفتنشان فقط به زمین چسبیده ام و آنقدر ناتوانم از حرکت که صبح تا شب روی پا بودن روزهای قبل از مهمانداری و روزهای مهمانداری به طرز شگفت انگیزی عجیب و رویاگونه می نمایند.  مهمان‌ها خیلی خوش موقع آمدند و رفتند. آنقدر حالم بد است که نمی‎دانم اگر بودند چطور پذیرایی را ادامه می‌دادم.


غ ـزل‎واره:

+ یک چیز این مهمانی‎ها برایم خیلی شیرین و جذاب است؛ آن هم تجربه‌های جدیدی است که هر بار بدست می‎آورم و نکاتی است که کشف‌شان میکنم. آنقدر شیرین که خستگی را از تنم می‎زداید

+ دلم میخواهد اضافه جاتی که برای مهمانی از کمدها درآرودم را جمع کنم اما تنم یاری نمی‌کند

مهمانِ کمی سرزده

به گمانم مادرشوهرجان فکر کرده اند خانه ما مثل خانه خودشان همیشه تمیز است و در حال برق زدن که احتمالا می‎خواستند بی اطلاع مهمانمان بشنوند. دو روز است مثلا کار میکنم اما نمیدانم چرا معلوم نیست هنوز؟! تا شب فقط باید بدوم تا خانه مرتب شود. تازه از اینها که بگذریم تدارک غذا را چه کنم.



غ ـزل‌واره:

+ با مادر همسرک رودروایسی دارم خیلی زیاد.استرس زیادی دارم که جایی به چشم‌اش کثیف نیاید و غذایم خوب شود. الهی خدا کمک کند از پس این مهمانی کوچک  بربیایم.