سه شنبه ١٦ مهر
از خواب بیدار شده. گذاشتمش پایین و میرم که مانتومو از کمد در بیارم. میدوه دنبالم و میگه "کُدا می یی صَب کن"
پنجشنبه ١٨ مهر
تشک و ملافه آوردم واسه پدر مادر همسر. ماه اک به مامان جونی لش میگه "پَ کن بخوابم"
شنبه ٢٠ مهر
نیگه "تی زیون ببینم" روشن می کنم میگه "هیشی نداره" :))))
یکشنبه ٢١ مهر
حالم بده. رو تخت ولو شدم اومده میگه "غوصه می خوری؟"
دوشنبه ٢٢ مهر
گفتم بیا بخواب. گفته باشه. بعد دیده من چیزی تو دهنم هست و یک لیوان آب دستمه. میپرسه"قُص میخوری؟" میگم نه. آب میخوره میگم بریم بخوابیم؟ "میگه آره" میایم رو تخت اما زعی خیال باطل. من رو بلند می کنه و میگه "بَیَدنیسم بیَم بالا" میریم بهش سوهان میدم. باز میخوره و قبول میکنه که بخوابیم. میام روی تخت. چند جمله به صورت گوشی مخفی تایپ می کنم. عروسک هاش رو پشت من که به پهلوی چپ خوابیدم میخوابونه و من تو همون وصغیت خوابم میبره که یهو میبینم میزنه به من و میگه "پَشو. آب بخویَم تیزیون بینم" عصبانی شدم از بیدار شدنم. بلند میگم چرا نمیخوابی؟ میگه آب بده. اینقدر کلافه ام از بی خوابی که میگم آب میدم اگر نخوابیدی کتک ت میزنم. میگه "باشه" بهش آب میدم و میزارمش رو تخت و میگم بخوابم. اونوقت زیر لب میگه "کُتَک میزنی" من که نمی تونم خندمو پنهون کنم سرمو می برم زیر پتو و غش می کنم از خنده. ماه اک این قدر کلمه رو تکرار می کنه تا میرسه به کلمه کودک، شَبازی (شهربازی) منظور وی خانه کودک هستش خنده من بیشتر میشه و خوشحالم که معنی کتک رو نمیدونه ماه اک که سرش رو گذاشته رو سینه من از تکون خوردنای من خنده اش میگیره و شروع می کنه به خوندن لالایی برای خودش "خوشید خانم خوابیده آبتاب به روش تابیدههههههههه بخواب بخواب ماه اک جون چشَ بَنگی تو قُ قون"
+ دوست عزیزی که از من رمز خواستی. راستش من یادم نمیاد قبلا از شما کامنت داشته باشم. بهم حق بدید که به خاطر عدم شناخت نتونم بهتون رمز بدم.
عزیززززززم















خودش و ببینم غش و ضعف!


من عااشق بچه هام :)
ماه که دیگه با این حرف زدناش و تصوری که از نوشته هات ازش دارم (دخملک ظریف ِ بور) جای خود دارد
نسترن خدا قسمتت کنه
اونوقت محبتای بچه گونه اش رو هم ببینی
وقتی میاد بوس میکنه
یا محکم بغلت میگیره یا وقتی خودشو تو دلت جا میکنه که بشینه
اگر آدم بلد باشه حال روانش رو مدیریت کنه زندگی با بچه کوچیک عین زندگی تو بهشته
ای جانم دختر شیرین زبون
شادی و خوشبختیش رو ببینی به امید خدا
ان شالله
ممنون از دعای قشنگت
عزیزم عجب شیرین زبونی شده این ماه اک


منو یاد دخترخواهرم میندازه . اونم ماشالله خیلی زود شروع کرد جمله گفتن
بلایی شده
آره ماه اک از ٢١ ماهگی جمله دو کلمه ای میگفت
عزیییییییییییییییییییز ِ دلم



نمیدونی چندبار خوندم پستت رو غزل
لذت بردم کلیییییییییییییییی
دلم خواست اینجا بود تا فشااارش میدادم حسااابی
جاااانکم :*
عزیز منی تو

خودشو ببینی چی کار می کنی؟
عزیز منی حیف که نمیشه
هزار ماشالله چقدر شیرین حرف میزنه. خدا حفظش کنه این عسل خانوم رو.
خدا گل دختر سما رو هم حفظ کنه هستی جان
تشکر
ماشاءالله به جونش، خیلی عزیزه
ممنونم لیلا بانو
حسابی خنده ام گرفتوذوقکردم
خدا نگهدارش باشه
ای جانم دلم ضعف رفت واسه شیرین زبونیش که
اجازه بدید من بیام بخورمششششش
بفرمایید
زنده و سلامت باشه. ماشالله. با اینکه هم بازی نداره چه رشد گفتاری خوبی داره
ممنونم مهدیه جان
دقیقا
اصلا سرعتش اونقدر زیاده تو فهم جمله ها و تکرار به جاشون جایی که انتظارنداریم که من و همسر هم متعجب میشیم
جاااان جاااااان...