هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

از فرودگاه

چشم دوختم به فضای باز روبرو ؛ اتوبوسی که به سمت چپ متمایل شده تا مسافرها راحتتر سوار شوند و هواپیمایی که آن دورترها در حال حرکت است و صدای زوزه باد و زمزمه آدمها گوشم را پر کرده. نپرسیدم که پرواز تاخیر دارد یا نه. فقط وقتی مسیول خروج گفت باید منتظر بمانید؛ آمدم نشستم و وصل شدم به اینترنت فرودگاه. به روزهایی که گذشت فکر می کنم. به اینکه چشم بر هم زدیم نوروز 96 هم تمام شد و دو روز هم از سیزده بدر گذشت. نزدیک بیست روز است که خانه نیستم. اما فقط هشت روزش را کنار خانواده عزیزتر از جانم بودم. خدا را شکر که یک بار دیگر چشمم به جمالشان روشن شد. پدرک در راه فرودگاه با خنده ای محزون گفت: ”خانم دکتر نیامده داری میری! کی اومدی که حالا داری میری؟” و خودم با همه دلتنگی که نرفته حس اش میکنم می خندم و می گویم باز هم می آییم ؛ شما می آیید و لبریز حس سپاس گزاری ام نسبت به خدا و تک تک آنها که تمام این مدت مراقبم بودند و مراعات احوالم را کردند.

برای پرواز صدایمان کردند باید بروم

حال و هوای این روزها

روزی چندبار اینجا و وبلاگهای شما را چک می‎کنم اما با موبایل نه حوصله پست گذاشتن دارم نه تایید نظرات و نه حتی نظر گذاشتن. دوست دارم از تغییرات این روزهایم بنویسم اما انگار فقط در زمانهای تنهایی نوشتنم می آید. خانه پدر همسرک که بودم از شدت دلتنگی، سردی هوا و تهوع، به هر چیزی حساس شده بودم. از همه چیز دلخور بودم در حالیکه چیزی برای دلخوری وجود نداشت. حتی چندتا پست خاله زنک هم نوشتم اما دلم نیامد منتشرشان کنم و حس های مثبت پستهای قبل را از بین ببرم. در همین حال و هوای حساس یک تفریح نصفه روزه حالم را از این رو به آن رو کرد و مرتب با خودم می‎گفتم چه افکاری به مغزم هجوم آورده بود. مادرک هم که گلایه هایم را شنیده بود؛ فقط می‌گفت اینها وسوسه شیطان است. سعی کن از کنارشان بودن لذت ببری. خدا می داند چه زمانی دوباره مجال رفتن پیدا کنی. همین حرفهای مادرک هم کمکی بود برای آرام تر بودنم.

حالا سه روز است در هوای مادرکم نفس می کشم و از سیستم بدنی ام می فهمم چه آرامشی بر جانم مستولی شده با دیدنش. احوالات جسمی ام هنوز ناخوب است. معده ام ناراحت است و به جز دیروز همه روزها تهوع بدی داشتم. شبها هم که وضعیت افتضاح بود. امروز هم خوردن آلبالو خشک و تمبر هندی حالم را دگرگون کرده. عاشق خیار و کیوی ام اما با خوردنشان چنان سردی میکنم که به غلط کردم می افتم. همه مثل بچه ها خیار و کیوی را از جلوی چشمم دور می کنند. بالاخره بعد از دو ماه بدحالی که حس می کردم تنها غذایی که می توانم بخورم کبابهای پدرک است؛ حقیقتا خوردنشان دلچسب ترینهای این دوران شد. 

توجه های مضاعف اطرافیان، ذوق کردنهایشان، نقشه کشیدنهایشان در این دوران خیلی دلچسب است. هنوز پذیرفتن این که قرار است شکمم به بزرگترین حد خودش برسد؛ برایم بزرگترین چالش دنیا شده و وحشت میکنم از اتفاق افتادنش. راستش با اینکه هنوز خیلی کوچک است اما حس میکنم هرجا میروم همه نگاهشان به شکمم است؛ تا برآورد کنند چه تغییراتی در من رخ داده و این خیلی حس ناخوشایندی است. 

با دومین سونوگرافی هر روز کمی، فقط کمی بیشتر از یک کلمه با کوچکم حرف می زنم. هنوز نمی دانم باید از چه چیزی برایش بگویم ولی بیشتر قربان صدقه اش میروم.  پر از حرفم اما حالم خیلی خراب است.

امیدوارم باقیمانده تعطیلات برایتان شیرین ترین روزها شود.

عشق نو

روز نو شد و صبح من و تو هم

فصل نو شد و حال من و تو هم

سال نو شد و عشق من و تو هم



پست گذاشتن را با لپ تاپ دوست دارم. چند روز است می آیم و با گوشی اکم، یک چیزهایی دست و پا شکسته می نویسم اما هیچکدام به دلم نمی نشیند و در حد چرکنویس باقی می ماند. اما چاره چیست؟ نزدیک یک هفته است که مهمان مادر و پدر همسرک شدیم و من با این احوال خراب؛ خوردم و خوابیدم. اینقدر که حوصله ام سر رفته است. این بار برخلاف سالهای قبل نتوانستم کمک خاصی به مادر همسرک بکنم. گاهی معذب می شوم که نکند سربارشان شده ام. گاهی وقتی ذوقشان را برای کوچکمان می بینم با آرامش می آیم توی اتاق و دراز می کشم و به سه نفرمان فکر می کنم. 

بین خودمان باشد؛ من هنوز نتوانستم با این ماهی کوچک ارتباط برقرار کنم. کل مکالماتم با این کوچک چند هفته ای یک یا دو جمله در روز است آن هم در پی شوخی ها و مسخره بازیهای همسرک. شما راهکاری برای برقراری ارتباط دارید؟

سال جدید باز هم دور از مادرکم و دور از خانه خودمان در خانه پدری همسرک تحویل شد. سپاس بیکران یکتای مطلق را. من همچنان دلم می خواهد هفت سینی با سلیقه خودم در خانه خودم بچینم و برایش هزارجور نقشه می کشم و به همسرک می گویم با حساسیت مادرک ات و بچه دار شدنمان ما هم از سال دیگر باید بعد از سال تحویل برسیم که خانه قبل از تحویل بهم نریزد


غ ـزل واره:

+ سال نو تک تک تان فرخنده

+ حرف زیاد است. چند روزی بود  وسوسه میشدم کمی خاله زنک بنویسم اما نشد

+ این روزها فقط با دوش آب گرم، گرم می شوم