دارم همه تلاشم را میکنم که آرام باشم. که صبور باشم. که دعا کنم. که امیدوار باشم. اما حالم بد است ... خیلی بد... شوک شنیدن خبر اورژانسی شدن حال پدرک تازه دارد خودنمایی میکند...نه که اثری نداشت اما ندیده می گرفتمش... اما حالا تمام تنم کرخت شده... دستهایم بی جان است... کم خوابیمزید برعلت شده... تصمیم گرفتم بخوابم که شاید هم بدنم آرام گیرد هم روانم!... نشد... تلفن نگذاشت... و این شد شروع یک طوفان... زدم بیرون... رفتم تا پاساژ محبوبم که بچرخم و برای بهتر شدنم خودم را ناهار مهمان کنم. اما بعد از غرغرهایم به خواهرک برای نرفتنم ... خواهرک گفت رودروایسی که نداریم... به ظاهر مشکل بابا حاد نیست... اما حالش خوب نیس... نمیدانیم چه می شود... الان 6 روز است لب به غذا نزده و دکتر هم هنوز اجازه غذا خوردن نداده... بیا که جای پشیمانی نماند... آنچنان از ترس از دست دادن پدرک برآشفتم که نرفته برگشتم... ... داد زدم... جیغ کشیدم... گریه کردم ... نه اینکه اشکهایم سرازیر شود... برای اولین بار فهمیدم چطور اشکها می پاشند ... و حالا عین یک موجود مسخ شده یک گوشه نشسته ام ... و فقط زنگ صدای پدرک توی گوشم میپیچد که یک ماهِ پیش وقتی پرسیدم چطورید؟ برایم خواند:
دست من گیر ای پسر خوش نیستم | ای قد تو چون شجر خوش نیستم | |
نی بهل دستم که رنجم از دل است | درد دل را گلشکر خوش نیستم | |
تا تو رفتی قوت و صبرم برفت | تا تو رفتی من دگر خوش نیستم |
با این شرایط نیاز دارم کسی مرا هول بدهد... هیچ وقت بلد نبودم یکهو تصمیم به سفر بگیرم و آماده شوم... دلم میخواهد کسی برایم یک دست لباس بگذارد و ساک کوچکی ببندد و مرا راهی کند تا بروم. دست و دلم به هیچ کاری نمیرود... روانم پریشان است... و همسرک نابلدم چنان کمکم کرد در این که برآشفته تر شوم که خودم در عجبم با گفتن یک جمله چه ها که نمی توان کرد... دلم میخواهد بی دغدغه وسیله و لباس؛ یک دست لباس تنم کنم و با یک کیف دستی بدون هیچ بار اضافی بنشینم روی صندلی و بخوابم و چشم باز کنم و ببینم که رسیده ام ... آن وقت بدون هیچ وقت تلف کردنی یک راست خودم را به بیمارستان برسانم و خودم را پرت کنم توی بغل پدرکی که قهرمان بزرگ زندگی من است. پدرکی که هر چه دارم از یاری بی وقفه اوست از کودکی تا همین امروز... دلم میخواهد خودم را پرت کنم توی آغوشش و نه از نگرانی که از دلتنگی بدون هیچ خجالتی تا جا دارد اشک بریزم تا سبک شوم... و پدرک هم هیچ فکر نکند که گریه ام از نگرانی نبودنش است.
+ جای پسر پدرک کلمه دختر را جایگزین کرد و خواند
+ همسرک گفته ساکت را ببند اما من توان حرکت کردن ندارم
+ همچنان مشکل نت دارم و دل و دماغ تایید نظرات را هم ندارم ببخشید
" هیچ وظیفه ای در این دنیا ضروری تر از این نیست که قدرشناس انسان های دیگر باشیم"
سنت آمبروز
اسقف کلیسای کاتولیک
بر مبنای آموزه های معنوی؛ هر آنچه را با تمام وجودمان به دیگران هدیه می کنیم؛ صدها برابر به سوی خودمان باز میگردد.
سپاس گزاری در واقع گونه ای انرژی نیرومند است. بنابراین وقتی از کسی تشکر می کنید؛ در واقع انرژی سپاس گزاری را به سوی او می فرستید. اگر انرژی سپاس گزاری را همچون ذره های درخشان تصور کنید؛ پس هرگاه از کسی تشکر می کنید که کاری را برای شما انجام داده است، در واقع این ذره های درخشان و معجزه آسا را روی او می پاشید. انرژی مثبت و نیرومند این ذره های معجزه آسا بر همان انسانی اثر می گذارند که شما از او تشکر می کنید. ادامه مطلب ...
پدرک شرایط عمل ندارد و فعلا باید بستری بماند تا شرایط نرمال شود. اما همچنان درد زیادی دارد اما امروز برخلاف دیروز که نفس اش به گفتن یک الو هم نمیرسید، باهم حرف زدیم. بهام گفت بمون سر زندگیت. من خوبم میشم. دلم اونجاست اما حضور همسرک در کنارم و مراقبت کردنهای مردونه اش از من در این وضعیت و تنها نبودن خانوادهام تو این شرایط دلگرمیه بزرگیه برای منِ دختر دلتنگ و نگران پدرک و عزیزان.
سپاس نوشت:
خدایا سپاس گزارم که کمک میکنی تو این شرایط بحرانی هم سپاس گزار باشم چون نتیجه معجزه آساشو بعد از چند ساعت بهم نشون دادی و ایمان دارم ذرات درخشان این معجزه روی پدرک و مادرک و تک تک عزیزانم پاشیده شده.
خدایا سپاس گزارم که خودت پناه پدرک و مادرکی چون هم پدرک کمی بهتره هم مادرک هنوز توان مراقبت و همراهی پدرک رو داره
خدایا سپاس گزارم برای بودن دختر یکی یکدونهمان که اینطور با انرژی مثبتش و چندتا تکست حالمو از این رو به اون رو کرد
خدایا سپاس گزارم برای همسرک که در این شرایط مردونه هوامو داره که آرومم میکنه.
خدایا اینقدر سپاس دارم نمی دونم کدومش را به زبون بیارم.
سنجاق شده:
+ میخوام هر چقدر ازم بر بیاد حمد شفا و آیه الکرسی برای پدرک و همه مریض ها بخونم. اگر کسی تونست کمک کنه ممنون میشم
قلبم را انگار کسی در مشتاش گرفته و فشار میدهد. چشمانم از باریدن می سوزد. چه تلخ است وقتی نیاز به بودن دوستانت داری تا که شاید کمی از غم ات بکاهند! هر چه زیر و رو کنی کسی از پیدا کنی که همدردت شود و اینجا هم که همه سکوت پیش گرفته اند.
+ خداوندا برای بیماری پدرک سپاس چون یقین داریم چیز خطرناکی نیست.
+ خداوندا برای برادرک تو را سپاس چرا که دست راست پدرک و مادرک شده در این تلخی دردناک.
+ خداوندا برای خواهرک سپاس که سنگ صبور هم هستیم و احساسمان در این شرایط مشابه هست.
+ خداوندا برای مادرک سپاس که تکیه گاه محکم پدرک است.
+ خداوندا برای بودن مادرک سپاس که منبع تامین انرژی عاطفی برای پدرک است.
+ خداوندا برای بودن همسرک سپاس که در این شرایط تلخ شدنم، پناه دل شکسته ام است.
+ خداوندا برای بودن همسرک سپاس که سینه اش فرودگاه بلورهای اشک است.
+ خداوندا برای بودن دکترها سپاس که توانایی بیماران را دارند.
+ خداوندا برای بودن مادر همسرک سپاس که جویای احوال پدرک شدند و من کمی آرام گرفتم با درد دل کردن.
+ خداوندا برای سلامتی خودم و بقیه عزیزانم سپاس که در این شرایط روی پای خودمان هستیم و امید پدرک و عزیزانمان میشویم.
+ خدایا برای این زندگی و نگرانی ها و فشارهایش سپاس که قطعا رشدی در آنها برایمان نهفته است
خدایا سپاس سپاس سپاس
تلفنم زنگ میخورد. صدای مادرک می آید که با یک آقایی صحبت میکند. حدس میزنم باز هم قضیه بیمارستان رفتن است. هر چه الو الو میگویم جوابی نمیرسد. خودم زنگ میزنم و مادرک میگوید که بیمارستان است. بعدن تماس میگیرد. بیخود نبود که ترسیده بودم. بی خود نبود که دلم آرام نداشت و مدام نگران بود. بیخود نبود که درونم بهم ریخته بود. خودم را کنترل میکنم و زنگ میزنم به خواهرک. میگوید ظاهرن پدرک باید عمل کند. دوباره دل دردهایش شروع شده و من افسوس نرفتنهایم را میخورم. برای هفته آینده یک عالم برنامه ردیف کرده بودم که شروعش یک شادی بی حد و حصر را برایمان رقم میزد اما حالا بین دو حالت خوشحالی و غم دست و پا میزنم. که برای اول هفته مان خوشحال باشم یا برای ناخوشی پدرک ناراحت.
به برنامه همسرک فکر میکنم که تا خود پنجشنبه نمیتواند همراهیام کند برای این سفر. همسرک میگوید نهایت خودت برو، برنامه هفته آیندهام با سفر جور نیست و من اشک میشوم برای برنامههایمان که مدتهاست برایش برنامه ریزی میکنیم و تمام زندگیمان را تحت تاثیر قرار خواهد داد، برای پدرک و برای ترس از آیندهای که هنوز نیامده و من باید دلخوش باشم به خدایی خداوندم که در حد خودش است نه در حد بندگیِ حقیری چون من.
+ خداوندا سپاسگزارم که خانوادهای دارم چرا که قلبم برایشان می طپد
+ خداوندا سپاس گزارم برای همسرک چرا که ناراحتیام را درک میکند
+ خداوندا سپاس گزارم برای بیماری پدرک چون بیماری سختی است
+ خداوندا سپاس گزارم که قرار است اگر عملی برای پدرک در پیش باشد تو خود پدرک را در پناهت حفظ میکنی و سالم به ما میرسانیاش
+ خداوندا سپاس گزارم چون ایمان دارم اگر صلاحمان باشد تو برنامه های از قبل برنامه ریزی شده مان را مرتب و آماده می کنی
+ خداوندا سپاس گزارم برای روزهای در پیش چراکه ایمان دارم تو بهترینهایشان را برایمان در نظر گرفته ای
+ خداوندا سپاس سپاس سپاس