وقتی برایش مینویسم، فکر کردن به تو عجیب شیرین است و او در جوابم از همین شیرینیها نسبت به من سخن میگوید، با تمام وجود باورش میکنم. امروز در اوج این باور، عدم اعتماد به نفسم که قبل از این پیامکبازی در حال جولان دادن بود، محو میشود و من غرق در این جمله شیرین نگار، ناخودآگاه لبخندی از عمق جان، بر لبم نقش میبندد که خوب است این اعتماد به نفس نداشته که در هر زمینهای بر من غالب است ؛ در میدان ایمانم در این عشق مجالی برای خودنمایی ندارد وگرنه ...
به بقیه اش فکر نمیکنم. من این احساس را، این باور را و این لحظه را دوست دارم.
امروز
من
نفس کشیدم،
دوست داشتم،
مرده بودم
خودم را و ندانسته همه کائنات را
امروز
من
خندیدم
بلعیدم
خواندم
صدا زدم
همه زندگی را
امروز
من
بیرون ریختم
فکر کردم
کد زدم
همه افکارم را
امروز
اول بهمن 1392 هجری شمسی و هر روز
دوباره شروع میکنم زندگی را
اضافه جات : امروز حسابی کار کردم. روز خوبی بود. فقط استفاده مفید از وقت. امروز بخش بزرگی از استرسهام به لطف تو حل شد. فقط یک ترم ماند....