هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

دو شب بی خوابی

وقتی اهل تست کردن گزینه های مختلف کافه تریا نباشی و معمولا چیزهای مشخصی رو سفارش بدی؛ بعد بری یک کافه جدید و سفارش دهنده برای من و خانمش اشتباهی به جای آیس پک، آیس موکا سفارش بده و فکر کنه این همون آیس پک شکلاتی هستش؛ به حال و روز من دچار می شید.

حدود یک ساعت بعد از خوردن اون نوشیدنی تلخِ کذایی سرد؛ دچار حالت تهوع شدیدی شدم. آخر وقت به اصرار همسر یک لقمه خوردم و کمی حالم بهتر شد اماااا منی که میگفتم خوردن قهوه رو میفیت خوابم تاثیر نداره و شب قبل هم تا چهار صبح به خاطر جمع و جور کردن گوشتها بیدار مونده بودم تا خودِ شش صبح امروز بیدار بودم. البته حدود چهار تازه خوابم برده بود که با بیدار شدن ماه در حسرتش موندم.

٩:٣٠ با سر و صدای ماه بیدار شدم. در حال عادی منم عادی ام اما خدا نکنه ماه حرکتی در راستای حساسیت های من انجام بده. به قدری عصبی میشم که وقتی دستمالای جعبه رو با دستای کثیفش کشید بیرون؛ محکم زدم رو دستش o_o و وقتی لباس از توی کشوی لباسش برداشت اونقدر عصبی شده بودم که انگار کسی قفسه سینه رو تو مشتش داره فشار میده. طفلکی اومد گفت "کمک کن" و من گفتم چون حرف گوش ندادی کمک نمی کنم

بعد وقتی هم دعواش میکردم انگار اصلا به هیچ جاش نبود. سرش پایین بودو مشغول کار خودش. 

وقتی با خواهرک حرف زدم میگه منم دو شب از خواب محروم میشدم حالم از این هم بدتر بود


ماه اک یک ماهه که بازیهای تخیلی می کنه و اینقدرقشنگه خلاقیتهاش که میمیرم براش. البته اون که عروسک هاشو بخوابونه و بغل کن سه ماهی میشه ولی بازی با غیر عروسک. 

دارم از خواب میمیرم اما فقط نیم ساعت تونستم بخوابم و کل سیستمم بهم ریخته

دیشب برای اولین بار دسته و طبل زدن ها رو دیده. اولین بار توی این چند شب. به قدری جذبش شده بودکه ساعت ١١ شب که رسیدیم خونه میگه "دسته ببینم" تلویزیون رو روشن کردم و به لطف فرهنگ عزادارگونه مون به چیزایی داشت. ماه اک با دهن باز و مشتاق خطلی با دقت تا یک ربع نگاه میکرد و تکون نمیخورد

خیلی کار دارم و از همه سختر آشپزی و حمام کردن ماه اکه اما خیییلی خسته و کم انرژی ام


از ماست که بر ماست

+ صدای قشنگ بارون ترکیب شده با صدای مهیب رعد و برق. اما وقتی صدای شدید باد با این دو تا همراه میشه؛ فضای رعب آوری رو به وجود میاره برای منی که از صدای باد شدید میترسم. ماه رو می برم کنار پنجره تا ببینه صدا از کجاست که تکون خوردن های سرو بلند داخل حیاط ترسم رو بیشتر می کنه. دلم از نبودن های همسر (تمام جمعه رو هم سر کار بود) و بودنهای بی حس و حالش (روزه  میگیره) گرفته. نیاز به نیم ساعت با هم بودن با انرژی و سرحال، بیرون از خونه دارم.


+ اگر راه نزدیک بود با امشب، سه شب بود که مهمان بودیم


+ همسر میگه اگر دلارهایی که تو دست مردمه فروخته بشه نیاز ده سال کشور تعطیل میشه و دوباره بعد از عید قیمت دلار بالا نمیرفت. علت این گرونی دوباره نبودن نقدینگی و دلاره. و من با خودم فکر می کنم درسته اینجا به هیچ چیز و هیچ کس اعتباری نیست اما چرا مردم به جای طلا، دلار خریدند که هر روز بدبخت تر بشیم؟! (طلا هم از خودمونه هم قیمتش رابطه مستقیم با دلار داره) من بدبخت نیستم اما آدمم.  بیچارگی و بدبختی مردم قبلم رو چنان به درد میاره که ..


+ هفته قبل روزای خوبی داشتم. دلم میخواد آروم بشم؛ وقت پیدا کنم و بنویسمشون. اما الان قلبم برای خانواده ام  مچاله است. 


+ خدای مهربونم من از بنده هات مدتهاست قطع امید کردم. التماس می کنم خودت فرجی کن و گره از مشکلات همه خصوصا اونهایی که سهمی تو سخت کردن این شرایط نداشتن بگشا.