هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

دنیای عجیب

دنیا چه جای عجیبیِ. داری زندگی تو می کنی که ناگهان غافلگیرت میکنه. از یک طرف همسر ترفیع میگیره و یه شادی چند روزه داری. از یک طرف 10 نفر از فامیل دو طرف درگیر این بیماری لعنتی می شن که دست بردار نیست. بعد این وسط تا میخوای واسه ترفیع همسر خوشحال باشی چیزهایی پیش میاد که می بینی حتی اون همکاری که مثلا یه رفاقت کمی با هم داشتن و خوش و بش می کردن؛ زنگ میزنه و حرفهایی میزنه که خوشی هات دود میشه میره هوا. بعد خوب که فکر می کنی و با خودت میگی این خوبشون بوده که زنگ زده و تلفنی و مستقیم حرفش رو زده؛ ببین پشت سر و بین اونایی که رفاقتی حتی در ظاهر هم نبوده چه خبره.

ظاهر قضیه دهن پر کن و افتخارآفرینِ اما باطن ش پر از استرس و دردسر و زیرآب زنی و واقعیت یه کم نگران شدم. این وسط فقط من هستم که میدونم همسر هیچوقت دنبال هیچ مقامی نبوده و ندویده براش. همیشه ترجیح داده یک گوشه سرش رو بندازه پایین و راه خودش رو بره. حالا اینکه دیده شده و انتخاب شده فقط کار خداست؛ همونطور که تمام همکارهاش با پارتی اومدن سر کار به جز همسر.

بعد از این با دایی تماس میگیرم و میبینم بالاخره با توصیه های بهناز بعد از چند روز راضی شده بره سی تی اسکن. صداش در نمیاد و ریه اش 20%  درگیر شده. اونوقت متین و زندایی هم ناخوش احوال توی خونه افتادن. بعد زندایی به باباجون گفته اگر وقتی دایی شما رو برد دکتر همون جا مونده بود ما مبتلا نمی شدیم. از اون طرف خواهرک میگه خودشون رعایت نکردن وگرنه الزاما اونا مبتلا نمی شدن. یعنی مریض شدنِ یک طرف؛ دنبال مقصر گشتن هم یک طرف. تازه این وسط کاشف به عمل اومده که مبتلا شدن باباجون همش زیر سر خاله نبوده. چون حال خاله به قول اصفهانیا چِم چِمال بوده و مامانجون که از خاله مبتلا شدن حالشون همونطوره اما باباجون عزیز خیلی زحمت کشیدن این وسطا تشریف بردن مسجد و همسایه های باشعورشون با اینکه میدونستن مبتلا هستن تشریف آوردن مسجد. اووووف یعنی نمی فهمم چرا توی این وضع کرونا باید پاشد رفت مسجد. من تو حالت عادیش هم دوست ندارم برم. نه اینکه مسجد و حرمتش رو ببرم زیر سوال. اینقدر که مسجد ها همیشه کثیف اند و فرش هاشون حس بدی بهم میده دوست ندارم برم همین. گاهی میگم کاش سبک مسجد هم چیزی بود شبیه کلیسا. فرش لازم نداشت.

برای دایی واقعا نگرانم و باباجون هم با اینکه جمعه بهتر بودن امروز خیلی بی حوصله بودن و حالشون خوب نبود. حالا این وسط با خاله کوچیکه هم حرف زدم و حرفهایی از همسرش گفت که دلم میخواست سرم رو بکوبم به دیوار و وقتی برای همسر گفتم گفت:"خدا آخر عاقبت این بچه تو راهی رو به خیر کنه" یعنی واقعا با خودش چی فکر میکنه؟!!! مامانش چطور تونسته اینطوری بچه تربیت کنه و الان هم بزرگتری نکنه. بزرگتریِ به جا و درست

و قسمت خیلی شیرین زندگی این روزها حضور ماه کوچک زندگیمون هست. دخترکی که امروز یک مدت طولانی با Diamond ریحانا برام رقصیده و من همه دغدغه هام رو گذاشتم پشت در و چشم دوختم به حرکات بامزه و ناشیانه اش که تلاش میکنه برقصه و انتظار داره تمام مدت چشمم به رقصیدنش باشه. نمی تونم توصیف کنم چه عشقی در دلم موج میزنه وقتی همه تلاشش رو میکنه و انتظار داره با دقت نگاهش کنم. صدای نفس کشیدنش آرامبخش ترین صدای دنیاست و صورت ماهش زیباترین منظره ای هست که به عمرم دیدم. عصری با همه عشقش کل ناخن های دست و پام رو با حوصله لاک زده و الان کل ناخنام طلاییه. دخترک فرشته گونه ام یاد گرفته خودش موهاش رو خرگوشی (به قول خودش) ببنده و گاهی با دستهای کوچولو و مهربونش همه تلاشش رو میکنه که موهای من رو هم خرگوشی ببنده و می بنده و این کار به قدری برام ارزشمنده که حتی اگر خیلی آشفته هم باشه حاضر نیستم بازش کنم. امشب هم با کش موهای عروسکی اش موهام رو بسته و الان خوابه. من هربار از جلوی آینه رد میشم یک نگاهی  به موهام میکنم و دلم قنج میره که نشونی از حضور ماه کوچک روی موهای من خودنمایی می کنه. 

نظرات 5 + ارسال نظر
هدیٰ یکشنبه 16 خرداد 1400 ساعت 11:47

غزل جان خیلی خیلی تبریک میگم بهتون
امیدوارم همیشه زندگیتون روو به پیشرفت و موفقیت باشه
توی هر موفقیتی هزاران آدم هستن که حسادت می کنن ولی نمی دونن که اگر به جای حسادت دلشون صاف بود و یکم تلاش می کردن، شاید اونا هم به جایگاه خوبی می رسیدن. به هرحال همونطور که گفتم یه دکمه ایگنور هست که اتفاقاً اینجا هم کاربرد داره

عاشق اون بچه ام که لاک می زنه و موهاشو خرگوشی می کنه. باید باید باید بچلونیــــش

مرسی هدی' جونم
مرسی عزیزم
دقیقا همینطوره
دقیقا موافقم آدما اگر دلشون رو صاف کنند و کمی بیشتر تلاش کنند نتیجه کارشون خیلی متفاوت میشه

الان دیگه عادت کردم اولش یه کم نگران بودم بعد گفتم اونی که کمکش کرد به اینجا برسه بعد از اینم مراقبش هست

یا به قول روانشناسم به درک یا به جهنم به شدت کمک کننده است :))


وای هدی اگر ببینی چه با مزه موهاش رو پر از گره میکنه و با اعتماد به نفس می بنده و میگه من آماده شدم
و منم یه وقتایی همونطوری میبرمش بیرون
کلی خوشحال میشه

باشماق چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400 ساعت 17:39

بهانه جویی همسر
زمانی که شاغل بودم یک درجه ترفیع
گرفتم همسرم شر‌وع به غرولند کرد
اصلا راضی نبود که از کار شیفتی به کار ستادی بروم
در صورتیکه هر چه بورس خارج بود مال ستاد بود و به قول عملیاتی
کار کردن خر و خوردن یابو
زحمت مال عملیاتی ها و عشق و حال خارج رفتن مال ستاد
البته عملیاتی ها هم می رفتند ولی باید از ساعت هفت صبح تا بوق سگ سر کلاس می نشستیم آن هنم برای ماموریت روزی پنجاه دلار
ولی ستادی ها هم پول ماموریتش چرب تر بود و هم کادو هاش بهتر بود هم هتل اش

من بهانه جویی نکردم
از حسادتهای بقیه نگرانم

فرنوش دوشنبه 27 اردیبهشت 1400 ساعت 13:01

تبریک بابت ترفیع گرفتن آقای همسر. انشااله مسیر کاریشون هموار باشه و پر از روشنی. خدا اگر نبود غزل جان بنده هاش لقمه از دهن هم می قاپیدند. امید که برای خاله جون هم آرامش میسر بشه. واااای جان دلم پرنسس ماهک. یکی از شگفتیهای بی نهایت شیرین زندگی بچه ها هستند. زلال و معصوم. ببوس فسقل طلا رو

ممنونم فرنوش عزیز
تشکر
دقیقا همینطوره
ان شالله بشه
دقیقا فوق شیرین
بوس به روی ماهت

فرزانه دوشنبه 27 اردیبهشت 1400 ساعت 10:55

متاسفانه دنیا همیشه همینطور بوده. آدم ها اغلب بخاطر دنیاپرستی دچار حسادت و بخل هستند و نباید بخاطرش خودت را ناراحت کنی
همین که همسرت پاداش کارهاش را گرفته شاد باش.
همسر منم همینطور بود. همیشه همه ی زحمت ها را به جون میخرید و هیچ وقت اهل زبون بازی هم نبود ولی وقتی بدون پارتی بازی مدیر شد خیلی از همکارهاش بخل و حسادت ورزیدند اما همسر میگه تمام تلاشم را این مدت کردم که مدیر خیلی خوبی واسه کارمندهام باشم.
جونم به ماه اک
واقعا این بچه ها زیباترین هدیه های خدا هستند. خدا حافظشون باشه که حضورشون تمام تلخی های دنیا را تبدیل به شیرینی میکنه
همیشه وقتی همسر غر میزنه و از روزگار شاکیه بهش میگم یه نگاه به این بچه بنداز و فقط خدا را شکر کن که سپاس گفتن همین یه نعمتش واقعا بجا آوردنی نیست . حتی اگه تا آخر عمر سر از سجده برنداریم باز هم کمه .

ناراحت نیستم نگران همسر می شم همین
دقیقا پاداش تلاش هاش هست
همسر کلا مدلش اینه که اغلب زیردستهاش ازش راضی اند چون خیلی تلاش میکنه برای حمایت از دیگران
عزیزمی خدا رزا رو حفظ کنه واقعا خیلی دوست داشتنی و شیرین اند
کاش بتونیم قوی مستقل و آزاد تربیت شون کنیم.

نسترن دوشنبه 27 اردیبهشت 1400 ساعت 10:30 http://second-house.blogfa.com/

ترفیع همسر مبااارک
همیشه تو هر پیشرفتی خیلی ها حسادت میکنن این یه واقعیت تلخه که هرروز بیشتر بهش پی میبرم
چقدر سخت... انشاالله خانواده هرچه سریعتر بهتر میشن
ماه رو عااااشقم خبجیگرشو

ممنونم ازت مهربونم
خیلی بده آدم رو دلواپس میکنه
ان شالله
عزیزمی جیگر خودتو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد