در عین این که شنبه دلم رفته بود برای انجام این کار اما دیروز به خاطر چند تا چیز مردد بودم و دیگه خیلی دلم باهاش نبود. وقتی هم به همسر گفتم به نظرش موردهای مد نظر من جزیی و بی اهمیت بود. اما امروز همه چیز دست به دست هم داد که کنسل بشه و من الان خوش و خرم و مطمئن از اینکه اتفاق های بهتری در راه هست در آرامش نفس می کشم
ماه دیروز 6 عصر تو ماشین خوابید تا 11:30 شب که با سر و صدای بلند بلند متن خوندن همسر بیدار شد در حالی که من از خواب و استرس رو به موت بودم. حالا مگه می خوابید؟ تا ساعت 1:30 فکر کنم یک ریز حرف زد. ساعت 5:30 که با سر پنجه تو خونه راه می رفتیم که همسر صبحانه بخوره بره چشماش رو باز کرده و میگه حامی حامی کجایی؟ حامی میگه: "باید بخوابی الان زوده." ماهک میگه :"نه خورشید خانم اومده"
دردسرتون ندم. از خود 5:30 بیداره و من از شدت خوابالودگی نه صبح تونستم کار کنم نه الان روی پا بندم. حتی مغزم خاموشِ واسه تایید نظرات.منتظرم همسر برسه یک چیزی بخوریم بلکه سه تایی بیهوش شیم
میتونم رمز داشته باشم غزل جان؟
فرزانه جون
شما مامان رزا کوچولویی؟
چون لینک نذاشتی پرسیدما
رمز همونیه که دفعه آخر دادم ها
فکر کردم داری
باز برات میفرستم
جیگرِ ماه کوچولو
جیگرِ شوما جانا
استرس های شیرین خیلی خوبن

کاش زندگی ها پر باشه از استرس های شیرین
خیلی خوبن ولی یه جاهایی هم اونقدر شدید میشه که تو رو به سمت پشیمونی مییره
الهی آمین
باورت میشه از خوندنش خوابم گرفت چه برسه به بودن تو موقعیتش



ولی برای اون اتفاقه هم دلت باهاش نبوده ها وگرنه نمینوشتی کنسل:))
ببین گزینه جذابی بود
ولی گیر من به سه مورد بود و کنسل شدنش برای من به معنی پیدا کردن چیزی خیلی بهتره