گاهی دلم میخواد ماه اک تا همیشه تو دلم بمونه تا خسرتش به دل همه بمونه و فقط مال خودم باشه.
خصوصا همسر که تازگیها بد منو می پیچونه به هم. انگار که اون به جای من آبستن یک اتفاق بزرگه و هر بار به بهانه ای اشک منو در میاره و تمام وجودم به رعشه میفته از شدت احساس بدبختی که تو وجودم به وجود میاره.
حالا می فهمم که چطور ساده و احمقانه زندگیا به طلاق می رسند. دقیقا وقتی که دعواها روی یک موضوع خاص بارها و بارها تکرار میشن و هیچکدوم از دو طرف قادر نیستند طرف مقابل رو درک کنند.
نمیتونم بگم در مقابل اون همه حس خوشبختی پست قبل الان چقدر احساس بیچارگی و بدیختی دارم
حال من این روزا عین هوای بهاره در عین حال یه خشم عجیبی درونم رخنه کرده اما در مقابل اینجور رفتارای همسر به شدت اخساس بدبختی و بیچارگی چنان چمبزه میزنه روی وجودم که از ماه اک خجالت می کشم که مامانش شدم.
همین عصری یه پست نوشتم که نمیتونم از همسر برای یک مدت طولانی دور شم اما الان... اینقدر احساس بدبختی دارم که نه تنها از همسر بلکه دلم میخواد از همه آدمهای زندگیم دور باشم. برم یک جایی دور از دسترس که فقط من باشم و ماه اک. که وقتی برگردم که قدر من اومده باشه دست همسر
حالا دعوا سر چی بوده؟ ادامه دعوای هفته قبل که یک پست موقت رو چند ساعت توی وب منتشر کردم. سر نسخه ایشون که من لطف کردم خریدم اما بخاطر خط بد پزشک داروخانه اشتباه داده بود و همسر میگفت سلامتی من برات مهم نیست و البته که سال قبل هم بخاطر این توهم دعوای مفصلی کردیم.
الغرض گاهی حس میکنم تو خونمون یک دیکتاتوری پنهان هست که داره له ام میکنه
یک دیکتاتوری که فقط من باید به قوانین اون عمل کنم و همه چیز یک طرفه است
احساس یه موجود بی ارزشو دارم که فقط باید بی اختیار به اون قوانین عمل کنه وگرنه محکوم میشه
و برای هر درخواستش اگر مهر زیاده خواهی بهش زده نشه، گوش شنوایی هم وجود نداره
یک مشارکت زبانی که همه چیزش یک طرفه است ؛همه چیزش
یک نوکر بی جیره و مواجب که فقط باید به دستورات پادشاه عمل کنه
شکمشو سیر کنه
سر ساعت سحری بده
سر ساعت افطار بده
با یک شکم گنده و جسم کم توان
که اگر هر کدوم سر وقتش انجام نشه به سیاه چال نوکرانی که از فرمان سرپیچی کرده اند گرفتار می شه و اگر هر چیزی رو به زبون بیاره منت محسوب میشه
اما پادشاه در تمام مواقع به خیالش داره لطف میکنه و حتی اگر لطفهایی رو که کرده به زیون بیاره چیزی از لطفش کم نمیکنه و محاله که منت به حساب بیاد
* همسر برای هر چیز کوچک بزرگی که تو خونه میخواد به من دستور میده. اینو بده اونو بده چایی بیار ، لپ تاپتو روشن کن و قس علی هذا
اونم با این وضع سختی که این روزا دارم. برام وظیفه تعیین میکنه به اضافه ددلاینش که سرموقع انجام نشه همون قضیه سیاه چال و از این حرفا. و من حق هیچگونه مخالفتی ندارم وگرنه دعوا میشه اونوقت خودش اشک منو دراورده میگم دستمال به من بده میگه هرچی میخوای خودت بیار
+ فردا اومدم از عشق گفتم و لوس بازی نگید چرا. تو دعوا حلوا خیرات نمیکنند
+ دلخورم هم از همسر هم از مامان هم از این دوری که برای شرایط من خیلی لعنتی شده این آخریا که راجع بهش مینویسم
شنبه نوشت:
به اندازه ای احساس بدبختی دارم که دلم میخواد وجود نداشته باشم. همسر رو نمیفهمم. اونم منو نمیفهمه. حتی دلم میخواد اینجا هم ننویسم دیگه وقتی اینجا شده بود خونه شادیهام اما الان احساس میکنم شده ویرانه بدبختیها و احساسهای بد این روزهام. من الان نیاز دارم یکی محکم بغلم کنه و بگه آروم باش همه این حسها اشتباهه. همسر مرد خوبیه و عاشقته و کسی نمیتونه این مارو بکنه مگر خودش اما ظاهرن از دیشب داره لحظه شماری میکنه برای رفتن من که تنها بشه. بیچاره ماه اک که یه مامان داره که توان مدیریت این همه حس بد رو نداره و حتی نمیتونه ازش عذرخواهی کنه
من نمیفهمم چرا مردها این جورین؟ مردها نمیفهمن چیزی رو مگر اینکه مستقیم بهشون بگی ذهنشون به اندازه ما پیچی ه نیست ۵زلک سر فرصت و در آرامش حرفاتو بگو
دقیقا چون متوجه منظور ما نمیشن... من صدبار گفتم چرا اون حرفو زدم اما باز گفت دست گذاشتی رو نقطه ضعف من
حرف زدم. الان بهترم مینا جانم
اخ اخ منم چقدر از این بغلا میخواد و چقدر از این پروژسترون لعنتی متنفرم که باعث همه این فکرا میشه...ولی با فکر کردن به دوتا چیز اروم کن خودتو...یکی که همش تقصیر اونهمه پروژسترونیه که توی خونته و یکی که خب طبیعت همه مردا همین شکلیه...نگران نباش من هر مردی تو عمرم دیدم غیر اینا که گفتی نبوده
به به رخساره بانو
کلبه مونو نورانی کردی
از ته دلم برات یکی از بهترین بغلهای دنیا رو از خدا برات میخوام دوستم. یک بغل امن و آروم و همیشگی
اخ از دست این هورمونها که گاهی در حد بی نهایت آدم رو روانی می کنه.
عزیزمی تو
خدا کنه یاد بگیرم سخت نگیرم و موقع بحث ساکت شم مگر در مواقع ضروری
آقایون گاهی خیلی سخت آدمو می فهمن، الان که در شرایط سختی هستی اصلا دنبال جر و بحث و نگیر و در نطفه خاموشش کن تا کمتر آزار ببینی، این هورمون های لعنتی خلق و خوی آدمو تغییر میدن و احتمالا همسرت هم این موضوع رو نمیتونه خوب درک کنه، غزل جان این خشم و عصبانیت اصلا برات خوب نیست، تا می تونی با همسرت مدارا کن
نمیدونم چرا آیا؟؟
اگر سکوت کنم قطعا حال خودم هم بهتر خواهد بود.
کلا بحث و دعوا هم که نباشه تو این دوران گاهی یک خشم عجیبی در درونم حس میکنم که دلیلش رو نمیفهمم و نه که با حضورش حتما دعوا اتفاق بیفته فقط هست و آزارم میده
غزل جونم این چه حرفیه...
زندگی همینه دیگه...
یه روز خیلی همسرتو دوست داری و یه روز نداری..
که اونم به رفتارهای خودشون برمیگرده...
به قول خودت تو دعوا که حلوا خیرات نمیکنن.....
ولی واقعا برای همسرت تاسف میخورم که شرایط تورو درک نمیکنه..
خیلی ناراحت شدم برات....
نه ماه مدت طولانی نیست که نتونن خوب باشن....
یک روز سایه اشونو با تیر میزنیم یک روز هم هلاکیم برای حضورشون
راستش حس می کنم هممون یک وقتایی اینطوری هستیم و شرایط همو درک نمی کنیم
البته نوبتی. یک بار من یک بار اون یک بار دوطرفه... گاهی حس می کنم شاید روی اونم خیلی فشار هست این روزا ولی حرف نمیزنه
حس می کنم اونم نگرانه
این احساسات تو این سن از بارداری عادیه
یه روز احساس خوشبخترین فرد عالم
روز بعدی بدبخترین
ولی کلا مسائلت رو حل کنی واسه خودت بهتره
مراقبه ماهک مون باش
وای آبگینه خوبه که تو اینو میگی
دلم آروم میگیره
واقعا خدا کنه بتونیم راه درست رو پیدا کنیم و درست زندگی کنیم و لذت ببریم
تو و نی نی و روزگار جدید چطورید؟
بارداری هم از اون مورداست که می گم کاش میشد مردا هم حداقل چند روزش رو تجربه کنن، بلکه درک شون از مساله بیشتر بشه و همراهی شون بهتر.
و حالا توی تلگرام، اینطوری هم من فرصت دارم حرف هام رو بزنم و سر حوصله کلمات مناسب رو انتخاب کنم، جوری که حداقل ناراحتی پیش بیاد. و هم اون فرصت داره با دقت حرفام رو بخونه و دلایل خودشو بیاره. این روش حداقل واسه من خیلی جواب می ده
کامنت زن کویر چقدر خوب و معقول و سنجیده بود
من به شخصه آدمی هستم که زبونم بند میاد و وقتی کسی وسط حرفم بپره کلا یادم میره چی می گفتم، بطور کلی هم اهل بحث و دعوا نیستم، واسه همین خیلی وقتا ناراحتی و دلخوری هام رو واسه سعید می نویسم. قبلا براش ایمیل می زدم متنم رو
ای کاش زهرا جان
دقیقا زن کویر عالی نوشته بود و خیلی آرومم کرد
اتفاق خوبه که سکوت می کنی. تنش ها خیلی کمتر میشه. من سکوت نکردم و بعدش خیلی پشیمون بودم
غزل جان یک چیزی را از روی تجربه خودم میگم.بعد از زایمان به توجه به خستگی و درد و کم خوابی ، آدم خیلی عصبی تر و کم طاقت تر هم میشه. حتی ممکنه افسردگی بعد از زایمان هم بیاد سراغ آدم. ضمن اینکه خیلی از بحثها و دعواها سر تربیت بچه پیش میاد. پس تا می تونی قبل از زایمان این مشکلاتت را همسرو حل کن. باهاش حرف بزن. بهش بگو که احساس می کنی دیکتاتوره و بهت مجال حرف زدن نمیده. ازش بخواه که بهت گوش بده و سعی کنه رعایت کنه. هر چی بیشتر مسائلتونو حل کنین برای زایمان اماده تری. ضمنا ما خودمون زنیم. میدونیم تو دعوا آدم عصبانیه و بعدش که آشتی می کنیم همه چی فراموش میشه. ولی بهترین کار اینه که وقتی آشتی هستین و در آرامش و عشقین شروع کنین به حل کردن مسائلتون . سالم باشی مادرک
آخ کویری جان واقعا که از بعدش هم خیلی میترسم. میدونی؟ این که دو نفر از دو جنبه متفاوت نگاه کنند کارو خیلی سخت میکنه




نمیدونم چطور باید زبون مشترک پیدا کنیم؟
من میگم چون سر فاکتور با من دعوا کردی نمیخوام کاری در موردش بکنم! اما اون میگه تو قصدت آزار منه چون میدونی نقطه ضعفمه
راستش توان هضم شرایط پیش رومو در دو ماه آینده ندارم. دلم نمیخواد ادامه بدم. دلم نمیخواد
سعی میکنم عمل کنم به توصیه های خواهرانه ات
واقعا سپاسگذارم که از تجربیاتت برام گفتی