هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

وقتی مادر و همسر دلت را بشکنند

این اولین بار نیست که در طول دو سال گذشته از شدت عجز اشک می شوم. احتمالا آخرین بار هم نباشد. این احساس عجز یکی از بدترین حسهای دنیاست و شاید هم کمی خندار باشد که در مقابل انجام کارهای به نظر ساده خانه احساس عجز کنی و از آشفتگی خانه جان به لب شوی و با یک جمله مادرک که در مقابل حرفهایت که میگویی به خاطر سردرد و تهوع کل کمد وسط اتاق مانده می گوید " فردا هم که بچه بیاید؛ سرت که درد بگیرد بچه را یک گوشه می گذاری" له می شوی، خورد می شوی و میشکنی در خودت که مردم تمام ایام بارداری یا خانه مادرشان هستند یا مادرشان نزدیک است و رسیدگی میکند آن وقت من که تمام این دوران را بدون کمک هیچکسی سپری کردم به جز روزهای کمی که به خانه پدری و دیار همسرک سفر کردیم! تازه باید حرف بشنوم که چرا برای یک سردرد خانه را جمع نکرده ام.

آخر یکی بگوید منه دست تنها که همسرک برای هر لیوان آب و چایی اش مرا بلند میکند و حاضر نیست خودش کاری بکند حق دارم که بی انگیزه شوم! وقتی هیچکس این در را نمیزند با کدام شوق خانه داری کنم؟

فرض هم کسی باشد که در بزند؛ چه فایده وقتی هیچوقت از خانه داری ات راضی نباشی؟

وقتی همیشه یه مشت خرت و پرت بدون جا و مکان یه گوشه خانه پیدا میشود!

وقتی در خانه همسایه را میزنی و وسط حرفهایتان فقط حسرت مرتب بودن خانه اش را میخوری؟

وقتی هنوز بلد نیستی نظم خانه را کامل حفظ کنی و گاهی همسرک هم به این بی تظمی دامن میزند؟

نمیفهمم ایراد کار کجاست؟ تنبلم یا بی انگیزه؟ یا نابلد؟ از هر کجا که هست خوب اشک افشانم کرده است


+ خراب شود این کولر لعنتی همسایه که تازه میخندد و میگوید عادت کنید. اگرچه که گفتیم ما بیخوابیم شبها. چند روزی تحمل میکنم اگر تعمیر نشد دوباره زنگشان را میزنم 


+همسر میگوید از نردبان بالا نرو و من محض احتیاط نرفتم و حالا کمد بالای اتاق وسط اتاق پهن است و برای رسیدن به تخت باید باریک شوی یا دور بزنی. آنوقت خودش نردبان را جمع نکرده و سر اینکه در کمد به نردبان خورده است دعوا راه افتاده. انتظار دارد من نربان را جمع کنم. نمیدانم اکر نربان سنگین نیست چه چیزی سنگین است که نباید بلند کنم؟


+ کجای خانه داری ام میلنگد؟ کاش میفهمیدم و نجات پیدا میکردم از این بی نظمی

نظرات 4 + ارسال نظر
سمیه جمعه 13 مرداد 1396 ساعت 23:40

شوهرم هیچچچچچ کاری نمیکرد تا وقتی من سه ماه اول بارداری استراحت مطلق شدم وسط یه خونه تازه اثاث کشی شده، بدون کمک هیچ کس، مجبور شد یاد بگیره غذا بپزه ظرف بشوره زندگی جمع و جور کنه، هر چند خون دل خوردم. الان هشت ماه از بارداری من و اثاث کشی گذشته هنوز خونه کامل چیده نشده اما همین قدر که تونست یکم حس همکاری پیدا کنه برام دستاورده.

سلااااااام سمیه جان
کجایی بانو؟
خیلی به یادت بودم اما دسترسی بهت نداشتم
خوبی؟
خیلی شرایط سختی بوده ولی باز جای شکرش باقیه که یه دستی به کار برده و الان همراهته

همسر اگر بخواد تو جمع و جور کردن خونه کمک کنه خوب فرزه ولی در همین حد
یا در حد شستن میوه
ولی فقط در شرایط خاص کمک میکنه در حال عادی خیییییییررررررر

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت 09:35

تنهایی سخته .یادش بده کمکت کنه

نمیدونم چطوری یادش بدم

بهار سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 13:58 http://baharammm.blogsky.com/

عادتش بده خودش کارهاشو بکنه مثل پسر عمو...چند سال قبل وقتی یاغی برام تعریف می کرد که همسرش براش لقمه پیچیده تعجب می کردم و میگفتم مگه میشه ...
حالا پسر عمو خودش لقمه می پیچه ، خودش میشوره، خودش اتو میکنه ، خودش غذا میاره میخوره ...آرام آرام عادتش بده عزیزکممممم... به خودت و اون شکم گوگولی ات افتخار کن، روزهای به این شرینی دلت میاد خرابش کنی ؟

بهارجان دستم به دامنت
یادم میدی چطور عادتش بدم؟
یعنی آرزوییه دست نیافتنی گویا

چشم بهارم افتخار میکنم
بالاخره موفق می شوم

زهرا سه‌شنبه 10 مرداد 1396 ساعت 09:05 http://pichakkk.blogsky.com

عزیزم، تو نه تنها نباید احساس عجز داشته باشی، بلکه برعکس باید به خودت افتخار کنی.
بقول خودت ملت ۹ ماه رو می رن خونه مادرشون تحت مراقب و به استراحت می گذرونن، مقایسه کن با خودت که از پس خودت براومدی و داری زندگی ت رو می چرخی. حالا با یه کم ایراد هیچ مشکلی نیست. ناسلامتی تنها بودی و باردار با توان جسمی محدود و احتیاط های خاص این دوران.
پس در این مورد خیلی به خودت افتخار کن.
بعدم خونه همه که همیشه تمیز و مرتب نیست. بیا خونه منو ببین یه کم دلت خنک شه اصلا
یه موقع برنداری نردبون رو جابجا کنی دختر. اینطوری فکر کن که همون جا خیلیم جاش خوبه و به دکور هم خوب میاد!!

وای چه حرفای پر اعتماد به نفس دهنده ای
احتیاطها که زیادند ولی باز من گاهی با ترس رعایت نکردمشون که بتونم امورات زندگی رو طی کنم مثل خرید گوشت
وای کاش میشد بیام خونتو ببینم شاید یع کم دلم آروم بگیره
والا یه دکور قرمز جاوی کمدهای سفید
خیلی هم بهم میاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد