هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

خدایا آغوشت را باز کن

 بی تابی‌ها و حساسیت احساسی شدید یک زن باردار گاهی چقدر همه چیز را دردناک می‌کند. اگرچه حالا خوبم اما زمان نوشتنش حالم خرابتر از خراب بود بهم گفتند تا میتونی ناز کن و خودتو لوس کن اما این ناز کردن جایی کاربرد دارد که نازکش داشته باشی. دیده‌ام آنها که باردار می شوند و بقیه مثل پروانه دورشان می‌چرخند. اما من آنقدر دورم که هیچ کس جز همسرک نمی‌تواند نازم را بکشد و او که دریغ از یک لیوان که در این چند ماه کمک من جابجا کرده باشد. فقط فکر می‌کند باید به لحاظ مالی من را تامین کند. می‌گوید می‌خواهم دخترم مثل یک شاه زندگی کند اما به نظر شما وقتی مادر اینطور آشفته شود می تواند دختری تربیت کند که از آن زندگی شاهانه لذت ببرد؟

اصلا دختری که بخاطر داشتن یک زندگی مالی شاهانه هر شب باید فقط خستگی پدرش را به جای محبتش ببیند؛ می تواند لذت ببرد از آن زندگی مثلا شاهانه؟ یا باید عین گدا زاده ها محبت را از مردهای کوچه و خیابان گدایی کند؛ شاید کمی نأشه محبت‌های عوضی گونه آدمهای نالایق شود؟

راستش گاهی بد میترسم از این که من با این شرایط زندگی‌ام چه جراتی کرده‌ام که بچه دار شده‌ام؟ وقتی همه ترس من این است که دخترکم از کم محبتی پدرانه، دست به اشتباه بزند؟ آن هم در دوره ای که هیچ کنترلی بر ارتباطات آدمها وجود ندارد؟

همسرک انسان است و فوق العاده مهربان اما به لحاظ جسمی ضعیف است و کم خوراک و حجم زیاد کار توانی برایش نمی‌گذارد که شبها کمی وقت برای من داشته باشد. بعد از افطار یا خواب است یا سرش توی گوشی است. حالا یک شب که از خستگی کمی خوابم برده به تریج قبایش برخورده. آنقدر دلم پر بود که گفتم از فردا می‌خواهم صبح تا شب خودم را با کار کردن در خانه هلاک کنم و شبها بعد از افطار بخوابم مثل تو. روزها کار شبها خواب. نیازی به اینجا نشستن نیست وقتی تو خوابی یا مشغول گوشی

خلاصه که من نگرانی هایش را درک می‌کنم اما او حجم تنهایی من را نمی‌فهمد. می‌ترسم روزی بفهمد که خیلی دیر شده باشد که جسمم کنارش باشد اما وجودم در حجم تنهایی خودش غوطه‌ور باشد. روزی که مثل امروز شعله های عشقم افروخته نباشد و تبدیل به خاکستری سرد شده باشد. روزی که دلم از این همه تنهایی اینقدر شکسته باشد که قابل بند زدن هم نباشد.

شبهای زیاد آمد و از خستگی بیهوش شد و من کنار سفره منتظر نشستم تا بیدار شود. شبهای زیادی غیر از ماه رمضان آمد و شام خورده و نخورده خواب بود. حالا که شکایت می‌کنم می‌گوید ماه رمضان خواب من تا سه و نیم است اما شکایت من مربوط به این روزها نیست.

من خیلی سعی می‌کنم درکش کنم اما  او درکی از شرایط من ندارد. دیشب که فراموش کردم ساعت برای سحر کوک کنم؛ وقتی با عجله و یک ربعه همه چیز را ردیف کردم و بیست دقیقه وقت داشت تا اذان صبح؛ از من طلبکار بود که توی این چند دقیقه چه بخورم؟

خوب منی که تو را درک میکنم! برخلاف خیلی زنها سحر بیدار می‌شوم؛ البته نه فقط به خاطر همسرک! چرا یک شب که دیرتر بیدار شده ام طلبکار می‌شوی؟ خوب پس شبهای دیگر هم همینطور سپاسگزاری کن تا وقت گلایه کردنت تا این حد دل شکسته نشوم. می گوید من همیشه از تو تشکر می‌کنم اما اگر حجم و شدت تشکرش به اندازه گلایه هایش بود من اینقدر دلشکسته نمی‌شدم.

من برای حفظ زندگی ام از خیلی چیزها گذشتم. خیلی حرفها نزدم. خیلی رفتارها نکردم اما کافیست یک حرف بزنم یا یک رفتار بکنم آنوقت آن حرف و آن رفتار از نظر او دایمی است

هر شب که بیاید و بگوید خسته ام و بی انرژی، من قربان صدقه اش رفته ام و نازش را کشیده ام. اما دو شب بگویم خسته ام می‌گوید تو منت گذاشته ای

حالا بگویم تمام این حرفها از کجا آغاز شد؟ از آنجا که. موقع افطار پنجره باز بود و همسرک پرده را کشید و من خیلی عادی گفتم آخر من که بیرون پنجره را پاک نکرده ام! چرا پرده را رویش کشیدی کثیف می‌شود و او با لحن ناخوشایندی چند بار تکرار کرد خوب پاک کن

بین بغض و اشک گفتم گاهی شک می‌کنم که دوستم داشته باشی. می‌گوید به خاطر تو امروز توت چیده ام آنوقت تو از دوست نداشتن می‌گویی؟ و من می‌گویم تو مثل گاو نُه من شیر ده یک دنیا محبت می‌کنی و با یک جمله تمام محبتت را بی ارزش میکنی

بدتر از همه اینها اینست که تا امروز در این دو سالِ زیر یک سقف بودن در خاطرم نیست گریه کرده باشم و دستی روی سرم کشیده شده باشد. خاطرم نیست بحثی شده باشد و او قدمی به سمت من برداشته باشد. نمی گویم این کار را اصلا نکرده. شاید کرده باشد اما آنقدر انگشت شمار است که در خاطرم نیست


غ زل واره:

+قبلترها هم بحثهایی پیش می آمد مثل همه زندگی ها اما من سعی می‌کردم جوانب مثبت زندگی را بنویسم تا مثبت ها را جذب کنم اما این روزها کم طاقت‌تر از همیشه شده ام. باید بنویسم تا سبک شوم

+ گاهی حس میکنم همسرک در حرفهایش به خانواده ام توهین می‌کند اگرچه ظاهرن توهین نیست. دلم اندازه همه دنیا شکسته است. خدایا اگر حقیقت است که دعای زن باردار گیراست مشکلات زندگی خانواده ام را به بهترین وجه ممکن حل کن. خدایا خیلی دلم شکسته است برای حرفی که زد. برای اتفاقاتی که مقصرش ما نبودیم. برای دردهایی که کشیدیم خدایا اگر می‌شنوی صدایم را؟ اگر می‌بینی این اشکهای بی وقفه و پیوسته را! اگر لمس میکنی تکه های قلبم را! حل کن تمام مشکلاتشان را و بخر آبرویشان را و لبریزشان کن از آرامش و عشق و سعادت آنقدر که دیگر حرف هیچ کسی دل من و آنها را نشکند. خدایا فقط تو میدانی در وجودم چه غروری شکسته است با زدن این حرفش. احساس میکنم له شده ام


بعدنوشت: 

بعد از دوساعت از صدای هق هق من بیداره شده و به جای اینکه دستی روی سرم بکشد که بد به آن دست محتاجم می گوید از ده تا الان داری گریه می‌کنی؟ پاشو بخواب. خجالت بکش. کسی نداند فکر میکند چه ظلمی در حقت شده و من اینجور وقتها دلم فقط مرگ می‌خواهد اینقدر که فهمیده نمی‌شوم. گاهی باورم نمی‌شود این رفتارهای سنگدلانه از مردی سر می‌زند که ادعای عاشقی دارد. دلم شکسته بود و با جمله خجالت بکش پودر شد. گویی که اشک من ننگی است بر زندگی اش

نظرات 16 + ارسال نظر
سمیه سه‌شنبه 30 خرداد 1396 ساعت 11:39

منم دیشب گریه کردم از تنهایی از غربت از دست شوهری که در این شش ماه گذشته بارداری تا حالا یکبار ابراز محبت نکرده به طفل معصوم تو راهیش، همش میگه داشتم زندگیم را میکردم خوشیهام با اومدنش میره، خسته شدم کم آوردم اما محل نمیدم بهش، مردها خیلی عقبن تو احساسات، تو بیانش، دغدغه را فقط مالی میدونن، بقیه چیزها را باید زمان بگذره تا یاد بگیرن، فعلا که این بچه عشق منه، وقتی نمیخواد سهیم باشه تو حس داشتنش مشکل خودشه

آخ سمیه جان
راجع به برخوردش نسبت به بچه بیخیال باش
مردا تا سه سالگی بچه حس پدر بودنو متوجه نمیشن
همسر منم خیلی عکس العمل خاصی نداره
بیشتر خیالپردازیا و حرفای من در مورد بچه به خنده اش میاره

راستش خرجای این دوره خیلی بالاست
ما هم اگر یک سال زودتر این اتفاق میفتاد همسر به شدت نگران می شد اما الان راحت تر برخورد میکنه
یه کم زمان لازم دارن
چند وقته عروسی کردی خانوم گل؟

:) دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت 23:33

سلام عزیزم خوبی؟
مشغول امتحاناتم ؛)
ماه خانوم ما چیکار می کنه؟
الهی به حق این شب های قدر به سلامتی و شادی به دنیا بیاد
خوشبخت ترین باشی میبوسمت
التماس دعا

سلام لبخندک جانم
ان شالله بهترین نتیجه ها رو بگیری گلم

ماه خانوم هم شیطونی میکنه
ممنونم عزیز دلم الهی از دعای شما
به همچنین
ما هم محتاجیم به دعا فراااااااواااااان

زن کویر دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت 12:22 http://zanekavirrr.blogfa.com

نمی خوام بهت بگم خوب باش چون می دونم حال بدت با حرف من خوب نمیشه. نمی خوام در مورد شوهرت نظری بدم چون حس می کنم خودت بهتر از هر کسی می شناسیش.
ولی میگم با همه وجودم درکت می کنم چون خودم دو بار باردار شده ام. کاملا درکت می کنم و احساستو می فهمم. کافیه ؟ نه ؟ خب کاشکی پیشم بودی تا برات یه آبمیوه دبش درست می کردم تو یه لیوان خوشگل و یک بشقاب کیک خونگی و دستاتو می گرفتم و کمی با هم حرف می زدیم. ( البته کیک خونگی بلد نیستما)

اون شب حالم خیلی بد بود... اصلا یه حس غریبی بود...
عزیزم خدا حفظ کنه فرشته هاتو... البته که کافیه
عزیزمی اینقدر پیشنهادت به دلم نشست (کیک خونگی رو هم یه کاریش می کنیم)

مرضیه یکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت 23:45 http://because-ramshm.blogfa.com/

سلام غزل جون
حتما تا الان رو به راهتر شدین?? :)راستش وقتی کسی غمکین هست من روم نمیشه حرفی بزنم:( و خب یا مثه وبلاک ها نظر بزارم شاید جون احساساتیم:|
امیدوارم حال دلتون خوش باشه:*

سلام مرضیه جان
بــــــــله الان خوب خوبم شکر خدا
عزیزمی شما از بس ماهی و ملاحظه کار

خوبم گلم ان شالله تو هم همیشه حال دلت خوب باشه گلم

لی لا یکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت 16:52 http://lilaliana.persianblog.ir

نگران نباش مامان غزلک....!!!
کلا ما انسان ها قدر عزیزانمون رو آنطور که باید نمی دونیم...شایدفکر می کنیم همیشه فرصت داریم...غافل ازاینکه ...به قول شاعر ،ناگهان چه زود دیر می شود...!!!
از خداوند بهترینها رو برات می خوام

گاهی آره فکر میکنیم حالا حالا فرصت هست

منم برات بهترینها رو آرزو دارم خصوصا یک نی نی سالم و صالح ان شالله

آبگینه یکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت 16:49 http://abginehman.blogda.com

آدم شرایط خودشو نمیتونه با بقیه مقایسه کنه و یا نسخه خودشو واسه بقیه تجویز کنه. بعضی از مردا تحمل زن لوس رو ندارن ولی خوب میشه یه جاهایی هم نامحسوس لوس بود
غزل جان خودت هم داری میگی همسرت ضعیفه الانم که ماه رمضون و هرچی بگذره مسئولیت تو بیشتر میشه، حالا که همسرت امکانات مالی رو واست فراهم کرده تو میتونی با یک کارگر هماهنگ کنی هفته ای دوبار بیاد کل کارای خونه ات رو انجام بده و چندمدل غذا هم بپزه و بره. اینطوری شبا که همسرت میاد همه چی محیااست و تو هم خسته نیستی. بعدا هم که دختره گلت بدنیا اومد راحت تر با کارهای اضافه شده کنار میایی
البته ببخشید نظر دادم دوست داشتم آرامشی که داری با فکر کردن به حجم زیاد کار خونه از دست ندی


آره طفلکی خیلی سختشه روزه گرفتن اما گاهی هم اگر بخواد نگیره چون میره سرکار بخاطر جو ماه رمضون نمیتونه چیزی بخوره و ترجیحا روزه میگیره
راستش آبگینه جان من هیچ کس رو قبول ندارم که بخواد بیاد برام کاری بکنه مگر از نزدیکانمون که اونها هم دور هستند.
یعنی ترجیح میدم ریخت و پاش باشه اما غریبه تو خونه ام نیاد
خصوصا که من اینجا غریبم و میترسم از این چیزا

نازلی یکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت 09:37

چرا جاده خاکی عزیزم ؟
خب تو هم انسانی مطمئنا تجربه های اینچنینی رو هم در زندگیت داری
این دیدگاه ما هست که محتوا و مدل عبورمون از بحران و تلخ رو شکل میده
بههههههههله چی فکر کردی بغل بغل نازتو خریداریم


دقیقا همینطوره دیدگاهمون میتونه شرایط رو بهتر یا بدتر بکنه

عزیز منی شما. اصلا بغل به این بی آلایشی گیر کسی میاد؟
برات بهترینها رو آرزو دارم نازلی عزیزم

شارمین یکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت 00:31 http://behappy.blog.ir

آغا قبول داری مردها یه وقتایی فقطططططط لنگه کفش می خوان و بس؟ اصلا هیچی دیگه جواب نمیده!

نمی دونم چرا مردها با این که خیلی راحت و با یه سری کار کوچیک و بی دردسر می تونن دل زنها رو به دست بیارن نمی کنن این کارها رو. بعد انتظارم دارن براشون لنگه کفش در نیاریم! والا

لنگه کفش نه (بی احترامی نشه) اما یک کتک اساسی لازم دارند (دقت کن که با کتک بی احترامی نمیشه اصلاها)

به مردها همه خواسته ها را باید مسقتیم گتف. غیر مستقیم و با ایما اشاره اصلا دریافتی ندارند

رافائل شنبه 20 خرداد 1396 ساعت 20:44 http://raphaeletanha.blogsky.com

اینطوری فکر نکن غزل جون. آدم ها با هم فرق میکنند. مردها و زنها هم با هم فرق میکنند. شیوه ی محبت کردن آدم ها هم با توجه به تفاوت های خلق و خو و فرهنگیشون متفاوته. همسرت دوستت داره و به شیوه ی خودش بهت محبت میکنه. تو فقط باید سعی کنی شیوه ی اونو یاد بگیری تا بتونی محبتش رو بهتر لمس کنی. کلا مردها از گریه خوششون نمیاد. منم یه بار جلوی همکلاسی زدم زیر گریه. نشسته بود و با بهت نگاهم میکرد. اون هم مردی که همیشه در حال قربون صدقه رفتن و نوازش کردن منه. انگار یادش رفته بود باید چه کار کنه. همش میگفت بس کن دیگه.
تو هم به دل نگیر. اینا همش به دلیل شرایط بارداریه. تازه وقتی دخملت دنیا بیاد که دیگه هیچوقت تنها نمیمونی.

دقیقا شیوه محبت کردن ها متفاوته و فکر میکنم چند سال دیگه زمان لازم باشه تا این شیوه ها به هم نزدیک بشه. همسرک خیلی مهربونه خیلی... اما به قول دکترم(یادش بخیر) میگفت مردها رو هر کاری بکنی اولویت اول کارشونه
اصلاها گریه انگار که یک نیروی دافعه شدید داره برای مردا
عزیز دلمی رافائل جان امیدوارم همه اونایی که آرزوشو دارن این روزها رو با همه سختی ها و حساسیتهاش؛ شیرینیشو مزه مزه کنند و لذت ببرند

رخساره شنبه 20 خرداد 1396 ساعت 11:23 http://doctoregharib.Mihanblog.Com

منم خواهرم که باردار بود همینجوری شده بود... ولی اون داداشم پیشش بود و مدام به شوهرش یاداوری میکرد که خواهرم بخاطر حجم بالای هرمون هاش انقدر بهم میریزه دعوا میکنه گریه میکنه بهش میگفت باید بیشتر به زنش محبت کنه تا از اینحال در بیاد شوهرشم سعی خودشو میکرد... ولی کلا مردها نسبت به گریه زنها بیشتر از حس ترحم حس انزجار دارن... یعنی حداقل توی مردای اطراف من... کاملا میفهممت غزل عزیزم برای دلت ارامش میخوام از خدا و با قدرت ادامه بده

امان از بارداری و هورمونهاش
دقیقا حس انزجار دارن
رخساره جان ممنونم که هستی گلم... منم برات بهترین ها رو از خدا میخوام ای کاش دعای منم برای تو و بقیه دوستان تو این دوران بگیره و یکی یکی وبلاگهاتون پر بشه از خبرها و اتفاقهای خوب زندگیهاتون

سلام عزیزم بارداری رو تبریک میگم
انشالله به سلامتی دختر عزیزت دنیا بیاد
از الان به این چیزای منفی فکر نکن میگن بچه رو اگه بسپاری دست خدا هیچ اتفاقی براش نمی افته
دخترت که دنیا اومد لحظه تولد بسپارش دست خدا
دیگه اینکه الان دوران حساسی هست
سعی کن با ی دکتر خوب برای تغذیت مشورت کنی
به نظرم خیلی حساس شدی
مواظب خودت باش

سلام سپیده جان
ممنونم عزیزم ان شالله به وقتش قسمت شما و مستر. سپاس گزارم گلم
همین کار رو میکنم سپیده جان اما گاهی یهو نمی فهمی چی میشه که قاطی میشه همه چیز
ممنونم از پیشنهادت
تو هم مراقب خودت باش خانوم دکتر

نازلی شنبه 20 خرداد 1396 ساعت 10:42 http://www.n-nikan.blogsky.com

نبینم غزل مهربون و پر انرژی من گرد غم رو دلش باشه
نمیخوام همش بندازم گردن بارداری و بگم حساست کرده
یک زن در همه حال نیاز داره به محبتها و توجهاتی که ازش گفتی
متاسفانه بعضی مردها مثل همسرت شیوه توجه و ابراز محبتشون چیزی نیست که تو میخوای
شادی بخاطر اینه که فکر میکنن سخت میشه زنها رو راضی کرد
مطمئن باش دختر گلت یک خانم خوب و عالی میشه مثل مامانش
گاهی مردها موقع بارداری خانمشون هنوز نقش پدری خودشونو پیدا نکردن انگار تا چشمشون به بچه نیفته متوجه نمیشن چه تغییراتی ایجاد شده
اما این هجم از درون ریزی برای تو خوب نیست
در یک موقعیت مناسب و با لحن خلی مناسبی که بوی انتقاد نده نیازهات به همسرت بگو و خجالت نکش
واضح بهش بگو نیاز داری وقتی بهم میریزی بجای گفتن چیزی که حواست پرت کنه یا ناراحتیت کم اهمیت نشون بده فقط نوازشت کنه .بگو همین که بدون حرفی دستم بگیری یا بغلم کنی آروم میشم
میدونی چیه بعضی از ما آدمها و بخصوص مردها فکر میکنیم با گفتن حرفهایی از این دست که همسرت گفته ناراحتی کم اهمیت جلوه میدیم و طرف آروم میشه
اینو بذار پای بلد نبودن ارتباط گیری همسرت در شرایط اینمدلی

اصلا بیا بغل خودم کلی بوس و بغل
کی گفته نازت خریدار نداره
من از پشت همین مانیتور ناز شمارو هوار هوار خریدارم
تخفیف بدی مشتری میشم

نازلی نازلی نازلـــــــــــــــــــــی
یعنی من ضعف کردم برای این متن پر از مهربونیت...
اتفاقا موقع نوشتنش می‌گفتم حالا نازلی میگه از مثبت بودنش گفتیم؛ زد جاده خاکی

دقیقا شیوه محبت کردنشون متفاوت از چیزیه که ما می‌خوایم...

وای نازلی خدا کنه یک دختر شاد باشه با عزت نفس و اعتماد به نفس خیلی خوب که فقط زنده گی کنه و لذت ببره حتی از غمهاش
همسر اسم ماه کوچولو میاد میخنده اما خودش میگه من هنوز تغییر احساس فاحشی ندارم چون در درون توعه نه من...به لحاظ روانشناسی میگن مردها تا بچه سه ساله نشه حس پدرانه اشون رو درک نمی کنند...
دیروز که حالمون خوب بود بهش گفتم نازلی... امیدوارم در خاطرش بمونه که گاهی فقط باید بدون هیچ حرفی فقط دستای منو تو دستش بگیرم یا دستی روی سرم بکشه

عزیزم به چه بغل گرمی
قربون شما و ناز خریدنت بانو... شما اصلا مهمون ما

مینا جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 16:14

مردها همینن دختر جان ....باید همه چیز رو مستقیم ازشون خواست ایما و اشاره و کنایه نمیفهمن نه اینکه نخان ها نه براش برنامه ریزی نشدن تو سیستمشون نیست ....
برای یه مرد مهمه که خانوادش از نظر مالی تامین باشه و دوست داره تمام خواسته های خانوادشو برآورده کنه چون مردانگیش و قدرتش ارضا میشه .... اما برای محبت و ناز و نوازش باید ازشون بخای و کم کم یادش بدی....
در ضمن غزلک حتما یادش بده کم کم تو کار خونه کمکت کنه ... فقط یه زن میتونه این چیزا رو یاد یه مرد بده...
ماهکتم کم اذیت کن گناه داره ها

از دست این مردها
می‌فهمم طرز فکرشون سیستم افکارشون با ما زنها خیلی متفاوته و دقیقا بُعد مالی قضیه را حساس تر می‌دونند.
بله مینا جان. باید برای درخواست محبت بیشتر، بیشتر تلاش کنم که منو بفهمه
بالاخره منم یاد میگیرم اونم یاد میگیره

قربون ماهکم برم اینقدر نازم میکنه اینجور وقتا

مریم جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 01:58 http://yohoho1990@yahoo.com

غصه م شد
خودت حتما میدونی، منطق ما و آقایون فرق میکنه. همسرت عشقش و با رفاه مالی میخواد نشون بده و گیج میشه که تو نمیفهمی.
فکر کنم شاید بهتره با نامه نگاری پیش بری و بگی برای تو رفاه روحی بالاتره.
کوتاه هم نیا، خودت بلدی دیگه، اول تشکر از زحماتش، بعد افزودن انتقاد

راستی خودت و نباز، مردها خیلی متلک بلد نیستن، احتمالا از چیزی که منظورش بوده تلخ تر برداشت کردی. الهی که به حرمت این شب ها جوری حل شه که کیف کنی
منم که تقاضای دعای کامنت اول رو دارم
بخند دیگه مامان ماهک

عزیزمی مریم جون
کاش زودتر پیامتو خونده بودم حالم رو زودتر عوض میکرد و اونقدر بی تابی نمیکردم
راستش بخاطر حرفی که راجع به خانواده ام زده بود بد دل شکسته بودم و بهش پیام دادم البته خواب بود و صبح گفت منظور من کلی بود من از خانواده خودمم گفتم اما تو اونو فقط شنیدی انگار
به هر حال همه حرفامو بعد در جوابش گفتم حالا اگر اثر کنه

کاش زودتر خونده بودمت. راست میگی متلک پرون نیستند. فقط حرف خودشو رسونده اما من از شدت بدحالی چیز دیگه ای برداشت کردم.
مریم نازم برات از ته ته دلم دعا میکنم البته اگر قابل باشم و خدا اجابتم کنه که تک تک این لحظه های شیرین رو در کنار همسرت تجربه کنی و برای هر تکونش دات ضعف بره

ستاره جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 01:00 http://setareha65.blogsky.com

چی بگم عزیزم. بعضی مردا عاشق هم که باشن بازم بلد نیستن طوری رفتار کنن که محبتشون ابراز بشه، همسر تو هم احتمالا از اون مدل مردهاست، به دل نگیر ازش ولی بهت نصیحت میکنم انقدر کار نکن تا قدرتو بیشتر بدونه، اصلا چه معنا داره با این وضعیتت از خواب ناز بیدار بشی برای سحری؟ باور کن کمتر کار کنی عزیزتر خواهی بود...

حق با توعه ستاره جانم. ستاره جون نمیدونم باید چطور رفتار کنم اما برای سحرها برای خودم و گل دخترم برنامه دارم که بیدار میشم

تارا پنج‌شنبه 18 خرداد 1396 ساعت 23:09

به دل نگیر. همه زندگی ها کما بیش این چیزها درش هست. آروم که شدی بهش بگو خواسته هات رو.

ممکنه زیاده خواهی باشه اما میشه برا منم دعا کنی زودتر بچه دار شم. خسته شدم از حرف و حدیث مردم

تارا جون در آرامشم بگم باز فرقی نمیکنه
تعاریفش با من فرق داره و من بلد نیستم چطور خودمو بهش بفهمونم
الان یک ساعت بیشتر گذشته اما بجای اینکه آروم شم باز اشکام داره میریزه پایین

تاراجون الهی به حق همین ماه عزیز به خیر و زودی دامنت تو همه چشم براه ها سبز بشه و تجربه کنی این لحظه های سخت و شیرین رو
الهی خدا بشنوه صدای این دل شکسته امو
هم برای تو هم خانوادم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد