+ بعد از این همه سال زندگی و حمام کردن؛ درست الان تو این شرایط، دیشب توی حمام خوردم زمین!! خیلی ترسیدیم... کسی میداند چطور میشود از سلامت جنین بعد از چنین اتفاقهایی مطمئن شد؟
+ دیروز بعد مدتها به لطف دوستان، یک تفریح دلنشین داشتیم کنار رودخانه پر از خاطره کرج و هنوز روحم پر میکشد 5 دقیقه، فقط 5 دقیقه میتوانستم در آن باغ غرق شکوفه شخصیِ آن دست رودخانه نفس بکشم. شکوفه یکی از درختها صورتی پررنگ بود. تا دیروز این رنگ از شکوفه ها را ندیده بودم.
+ تازگیها سردردهایم زیاد شده و کلا از زندگی ساقطام میکند. امیدوارم فردا دکتر راهکاری کاربردی برای جلوگیری یا رفع این دردها بدهد. کسی میگفت بچه ات ضعیفمی شود اگر اینقدر درد بکشی. حالا فکر کنید با منِ کم غذایِ ضعیف که بیشتر از دوماه است همان غذای کمام هم به کمتر از نصف رسیده، بچه به چه وضعیتی دچار خواهد شد. خدا خودش محافظت کند این کوچکهای بیزبان و معصوم را.
+ نسبت به بعضی مسائل چقدر حساس شدهام. مثل وقتی که صدای گریه نوزادی به گوشم میرسد و بغض میشوم. یا وقتی که صحنههای مربوط به شهرم را میبینم و اشک میشوم.
+ دارم تلاش میکنم سکوت را بکشنم و با این نازدانه تازه نفس حرف بزنم. در صدد خرید چند کتاب داشتان شیرین هستم. کتاب قشنگی میشناسید؟
+ ذهنم به شدت درگیر است که بالاخره برای خواب بچه باید تخت خرید؟ یا گهواره؟ یا هر دو؟
+ این دوران و توجهات اطرافیان بسیار شیرین است اما وقتی آنقدر دوری که توجهها تلفنی میشودو بیشتر اوقات گرسنهای و آشپزی یک عذاب بزرگ است و غذا خوردن از آن سختتر؛ ترجیح میدهی به هیچ چیز فکر نکنی. آن وقت اولین چیز همین طفلک چند سانتی است که هنوز نمیدانی دقیقا چه حسی بهاش داری. وقتی میبینم بقیه از همان لحظه اول چقدر ذوق میکنند و قربان صدقهاش می روند دلم میسوزد برای طفلکم که هنوز نمیدانم چه حسی دارم به بودنش. کاش من هم آن ذوق و هیجان را حس کنم تا وقتی این دوران تمام شد، حسرت این روزها را نخورم. البته به نظرم اغلب این سردرگمی ها از ضعف و ناخوشی است.
+ مادرک تصمیم گرفته بود بیاید و بلیط گیر نیاورده بود. آنقدر نیامده که دلم نمیآید بیاید و حوصله اش سر برود و از دوری راه خسته شود. اگرچه به بودنش به شدت نیاز دارم. شاید اگر تنها نبودم حس ام به این کوچک یک دانه از زمین تا آسمان فرق میکرد. نگرانم از اینکه آن همه ذوق و هیجانی که در بقیه می بینم را من ندارم.
+ خدایا درستترین را نشانم بده و در مسیرش قرارم بده. این روزها بیشتر از هر ززمان دیگری تو را محتاجم
دوست نوشت:
+ اگر نیستم شرایط جسم و روانم اجازه نمیدهد. ولی هر از گاهی خاموش میخوانمتان
+ شارمین جان، لبخند جان خوب هستید؟
سلام غزل جان:-)
ان شالله این دوران سخت و شیرین رو به خوبی و سلامتی بگذرونی.
خوبم عزیزم. ممنون که به یادم هستی.
سلام شارمین
ممنونم دوست مهربونم
خدا رو شکر که خوبی
منم اوایل یه حس رو دروایسی با دخترم داشتم و باهاش نمیتونستم ارتباط برقرار کنم...به مرور شاید از چهارماهگی که روحش تشکیل میشه عشقش و وجودش بیشتر حس میشه.ناخوداگاه با هر تکونی که میخوره قربون صدقش میری،حتی جلوی بقیه و باصدای بلند...
منم فکر کنم. براش کتاب شعر خریدم بخونم... امیدوارم ... فعلا که نگرانم برای سلامتیش
دعا کن برام
عزیزم نگران نباش. بچه تو کیسه ی آبه و کیسه آب جلوی ضربه ها رو میگیره. سعی کن زیر نظر دکتر از غذاهایی استفاده کنی که انرژیتو تامین کنه. موسیقی ملایم گوش کن و همزمان روی کوچولو تمرکز کن تا نطقت باز بشه. مراقب خودت باش. با اولین لگدهاش حرفاتون گل میکنه.
ممنونم رافائل جان. ماما گفت اگر درد و لکه بینی نداری پس مشکلی نیست.
والا دکتر هرچی هم بگه وقتی من نتونم بخورم بی انرژی میمونم دیگه
هنوز ذهنم آزاد نشده از بس مریض بودم این مدت
باید دوباره یوگا رو شروع کنم قطعا اوضاع تغییر میکنه
ممنونم رافائل جانم ان شالله
سلام غزل جان .ان شا الله که نی نی سالمه .تنها راهش به نظرم سونو رفتنه اگه خیلی نگرانی .در مورد تخت یا گهواره من تجربه خودم اینه که برای بعد از تولد گهواره خیلی به کارت میاد به شرطی که از همون اول عادتش بدی و اگه کولیک هم داشته باشه براش خیلی خوبه .سعی کن حتما حتما گهواره بخری و حتما عادتش بدی که توی گهواره و با تکون های اون بخوابه .پسر من عادت نکرد و من خیلی اذیت شدم سرش .
سلام گلم. ظاهرن که خوبم. سونو واسه دو هفته دیگه است . این که هست اما تو مطالب نوشته بچه هایی که 6 ماه اول با بوی تن مادر و حس حضورش در کنار مادر میخوابند اعتماد به نفس بهتر و شخصیت های قوی تری دارند
که اگر به کار نیامد خیلی دلم نسوزه
البته هنوز واسه تصمیم گیری وقت هست اما فکر کنم یک ارزونشو بخرم
سلام غزل جان، نگران نباش طوری نمیشه. بیشتر مراقب باش دختر
سلام ستاره جانم
ان شالله که همینطوره
نفهمیدم چی شد آخه
سلام مامان نی نی خوجمله...
یک خاطره بگم شاید از نگرانیت بکاهد...
مامانم تعریف میکردن وقتی سر من حامله بودن از پله ها میفتن زمین و کلی میترسن اما خانومه مسنی که همسایشون بوده گفته نگران نباش چون با باسن اومدی زمین حتما بچه ات دختره:)))
نگران نباشید
سلام مرضیه جانم
خیلی خندیدم با خاطره ات
پس بچه منم دختره گویا!!!!!
خدا بزرگه