یه جور بدی از صبح که بیدار شدم دلواپس و نگرانم. فکر میکردم از حس کثیف بودن خونه است. البته کثیفی فقط در حد کف هست که تی نکشیدم و نگرانم وسایل کشیده شده به زمین و خاک و ویلا کف را کثیف کرده. راستش اونقدر با عجله واردد خونه شدم موقع رسیدن بعد از سفر که فراموش کردم دمپایی گذاشتم که پا رو زمین نگذارم و همین عجله برای رفتن دوباره باعث شد وسایل رو بدون اینکه ملافه پهن کنم بریزم کنار سالن و حالا که به مرور تمام اونها رو جمع کردم و شستم هی فکر میکنم روش راه رفتم و الان همه جای خونه کثیفه. اووف
حالا می بینم دلواپس چیز دیگه ای هستم. همسرک. هیچ خبری از صبح ازش نیست. نه خبر داده که رسیده نه جواب تلفن میده. نگرانم خیلی زیاد
دلواپس نباش ... البته کی به کی میگه
من آقامون دیر کنه مثلن یه رب ، دستام میلرزه ، بشه نیم ساعت زنگ میزنم داداشم
دیگه یکساعت اینا من وسط یه مراسم خیالیه غمگینم که دارم گریه اینا هم میکنم یهو شوهرمون میرسه
چون خیلی گلی
خدا رو شکر حالش خوب بود
اما منم دقیقا همین روال فکری رو دارم