هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

۱۰۶. مهم نباش!!

سرم رو که بالا میارم، خانمِ جذابی رو می بینم که رد اشکهای خشک شده روی صورتش با ریختن ریمل سیاه شده و چشمای پر از غمش، مثل همیشه بعد از گریه جذاب‌ترین چشمای دنیا شده. با همه عشقی که در درون دارم، نگاش میکنم و به مهربون ترین لبخند دنیا مهمونش میکنم. احوال و شب عجیبی که پشت سر گذاشته رو مرور می کنم و چقدر بهش حق میدم!
  
پامو که از مغازه طلا فروشی گذاشتم بیرون، از این رو به اون رو شده بودم. اینقدر این تغییر وضعیت مشهود بود که حامی با وجود اینکه تاریک بود و یه وقتایی متوجه تلخیِ درونم نمیشه، خیلی سریع متوجه شد و پرسید چی شدی؟ گفتم: "هیچی" اما در حقیقت نمیدونستم چه مرگم شده. چی در درونم تکون خورده که ناگهان به اون حال افتادم. همین که نشستم توی ماشین و درون خودمو کند و کاو کردم، دختر بچه 6، 7 ساله ای رو دیدم که با عیدی هاش یک آویز و زنجیر طلای سیب براش خریدن و یک روزی دیگه اونو نداشت چون تصمیم گیرنده داشته هاش نبود. و یک حس تلخ دیگه که بعدها متوجهش شدم. “برانگیخته شدن حس (مهم نباش)”. غرق افکار خودم بودم که حامی دستمو گرفت و گفت: "تفریحمونو خراب نکن دیگه. گریه نکن" و من تازه فهمیدم که صورتم خیسه. موزیک به آهنگ “چشم زخم" مجید رضوی رسیده بود و من زدم روی تکرار. اونقدر تلخ بودم که بدون ذهنیت قبلی گفتم: "چرا کسایی که بلد نبودن بچه تربیت کنند بچه دار میشدند؟" و با مرور بعضی اتفاقها های های گریه میکردم. دوست نداشتم ماهک فکر کنه چون اون طلا خریده حال من بده چون واقعا بی ربط بود اما باید اجازه میدادم کودک درونم خودش رو آروم کنه. یادم نمیاد پیش از این، خارج از دعواهامون، من اینطوری پیش حامی گریه کرده باشم. اشک چشمام تمام نمیشدانگار که غم اون دخترک کوچولوی درونم پایان نداشت.
به خیلی چیزها در گذشته فکر کردم. به اینکه من با درآمدی که داشتم چه خوش گذرونیها که میتونستم بکنم اما به خاطر اشتباه بزرگترها همشون تبدیل به رویا شدن. به خواهرک و برادرک که الان میتونستند توی یک دنیای آرومتر با مسدولیتهای کمتر بار زندگیشون رو به دوش بکشن و بیشتر لذت ببرند تا نگران باشند و هزار و یک اتفاق و ماجرای دیگه. در عین حال خوشحال بودم که حامی از اون باباهاست که خیلی به فکر آینده ماه هست و همونطور که الان حمایتش میکنه برای آینده اش هم برنامه های مهم و امنی داره.
اما هیچکدوم کودک درونم رو آروم نمیکرد. دنبال یک نشونه بودم که بهم بفهمونه مهم هستم. الان که فکر میکنم کشدار شدن هدیه تولدم هم اذیتم کرده بود و همه چیز دست به دست هم داده بود. تا اینکه حامی برخلاف میلم، وادارم کرد از ماشین پیاده شم و با هم بریم پاساژ گردی با همون چشمای خیس و آرایش بهم ریخته
شب خوابای عجیبی میدیدم. اینکه توی یک خونه قدیمی زندگی میکردم و بعد از چند سال حالا یک نفر اومده بود میگفت فلان جدمون توی دالان همین خونه دفن شده و من عین سگ ترسیده بودم و میگفتم چرار باید به من بگه و آرامشم رو از بین ببره. من دیگه از این فضا میترسم. در بین ترسیدنها با صدای زنگ تلفن بیدار شدم و حامی گفت: "برای کی انالله و انا الیه راجعون" می خوندی؟ گفتم خاطرم نیست و پرت شدم وسط صحبتهای شب قبلم با شری، قبل از رفتن به طلا فروشی که گفت: "من با خوندن کتاب آقای طاهری و درک انا لله به شکل حقیقی تونستم رفتن بابام رو بپذیرم و به زندگی برگردم"
شب بعد خواب دیدم ماهک یک لباس عروسکی زرشکی شبیه همونی که مامان برای یکی از عروسیها برام دوخته بود تن کرده و توی یک بازار شلوغ از من جلو زده و داره میره و با اینکه سرعتش زیاد نبود من بهش نمیرسیدم. انگار که راه شیب زیادی داشت و من نمیتونستم خودمو به ماه برسونم و تمام خواب نگران بودم کسی ببرتش یا اتفاقی براش بیفته که وقتی نشستم تو ماشین کسی که همراهم بود ماه رسید. خودشو انداخت تو بغلم و گفت: "بعضی آدما لپم رو اذیت کردن و فشار دادن و من ته قلبم آشوب بودم و جای اون اذیتا رو روی صورتش به رنگ زرد میدیدم. اما وقتی بیدار شدم متوجه شدم توی خوابم ماهک تمثیلی از خودِ کوچک من بوده که این روزها در بین احساسات ضد و نقیضش و زندگی نزیسته اش دست و پا میزند

ده آذر. ۹صبح
نظرات 2 + ارسال نظر
قره بالا چهارشنبه 5 دی 1403 ساعت 20:55

غزل عزیزم ...
کاش یکم بیشتر اون غزل کوچولو رو دوست داشته باشی، مارس کنی، بوسش کنی

سعی میکنم
خیلی بهتر شدم اما گاهی ....
قربونت برم لیلا جانم

گیل‌پیشی چهارشنبه 28 آذر 1403 ساعت 17:52 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام غزل جانم. خوبی؟
نبینم چشمات اشکی باشه.
ایشالا همیشه قلبت پر از شادی و آرامش باشه.

قربونت برم گیلی عزیزم
خوبم تو چطوری؟
همچنین عزیز دلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد