هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

۹۳: طلب


همچنان وحشی ام. تنها فرقش با بقیه وقتا اینه که خودمو سرزنش نمی کنم ولی عصبانی ام خیلی زیاد. از اینکه من از 7 صبح بیدارم و خرحمالی میکنم. وقتی بعد از ظهر که حامی خواب بود، سرویس رو شستم. بقیه خورده خریدها رو جمع کردم، کتری رو گذاشتم روی گاز با شعله کم و رفتم حمام.  فرنگی رو حسابی سابیدم و کم مونده بود خفه شم با اینکه بعد از ریختن جرم گیر سیفون رو کشیدم و بعد سفید کننده زدم. بعد از یک ساعت که به خاطر تمیز کاری و منتظر موندن برای ماهک از حمام اومدیم بیرون میگم چایی دم کردی؟ میگه نه. بعد میگه پول بیشتر میخوای کار کن. برام کار پیدا کرده تو دانشگاه شهید بهشتی. میگم خونه و بچه؟ میگه نه دیگه اگر نمیتونی مدیریت کنی نرو. خونه و بچه اولویته.

امروز عین خر کار کردم تا یک بخش کوچکی از نظمی که میخوام بعد از چند روز خرحمالی سر و کله اش پیدا شده. بعد از ظهر نخوابیدم که غروب به بعد بشینم سر تمرین های تخصصیم. بعد چی شده؟

خانم کوچولو سفارش بستنی به باباش داده و گفته بیا پیش من تو تراس بشین که بخوریم و حرف بزنیم. بعد میگه برام موزیک ونزدی رو بزار. بعد همسر در رو میزنه و نون میده دستم.یعنی چی؟ یک علافی دیگه که نتونم بشینم سر کارم چون باید ببرم و جمع و جورشون کنم. بعد مامان زنگ میزنه و من از خنده و مسخره بازی میرسم به اعصاب خوردم که خبر مرگم  بیرون نرفتم که بتمرگم سر کارم اما همه زمانم تلف شد با کارای خونه و بچه داری.

بعد یاد این میفتم که حامی نصف اون خونه رو زده به نام من و من حتی سر سوزنی هم احساس مالکیت به اون خونه ندارم و یاد برخورد سرد مامان همسر میفتم وقتی فهمید نصف خونه به نام منه در حالیکه ارگ فرشید این کار رو کرده بود از خوشحالی قطعا تو آسمون بودند. من به روی خودم نمیارم اما همچنان هدیه ندادنشون به خودم رو نپذیرفتم و حسم بسیار بده. چقدر احمق بودم که فکر میکردم هی زر بزنم و تلاش کنم، اونا منو به چشم دخترشون میبینن و باعثِ این دیدگاه هم خودشون بودن که اوایل ازدواجِ ما هی میگفتن شماها خواهرید و منم ساده :|. کدوم خواهر بابا؟!!!

بچه های نسرین کوچیک بودن و اذیتش میکردن مامانش مینشست گریه میکرد برای دخترش و من احمقانه فکر میکردم میتونند منو هم خیلی زیاددوست داشته باشن. اما از بس میرم اونجا و همش حرفِ رفتارای زشت و حرفای بیخودِ جاری هستش که خدا رو شکر من اصلا نمی فهمم چی میگن، وقتی اعصابم خرابه با خودم فکر میکنم لابد حالا هم پشت سر من حرف میزنند. البته که من نه مثل جاری باهاشون نسبت فامیلی دارم. نه اصلا ارتباط خاصی بین خانواده منو اونا هست. نه خبرچینی هست که گزارش خانواده منو بهشون بده و نه هیچ کدوم از رفتارای جاری رو انجام میدم. تا دو سال قبل برای هر بار مهمونی نسرین تا خونشون دعوامون بود اگر تنها میرفتیم و اگر تنها نبودیم قبلش دعوا کرده بودیم که شماها برنامه هاتونو میریزید و یک وعده قبل از مهمونی به من اطلاع میدید. ولی با همه ناراحتیم میرفتم و نشونم نمیدادم چقدر ناراحتم. اما جاری کلا شمشیر رو از رو بسته.

به هر حال الان صداها تو سرم فریاد میکشند که " بیشتر پول میخوای کار کن" "بچه و خونه تو اولویتن" ":))) پول بیشتر میخوای اما بیـــــــــــلاخ. نمیتونی کار کنی پول در بیاری چون وظیفه تو کلفتی هستش که شام و ناهارت باید آماده باشه. خونه رو نظم باشه. بعضی چیزام یک ذره اینور اونور میشه کلی توبیخ و سرزنش میشی و حقته. همینه که هست"

از بیرون اومده میگه: "چسبیدی به خونه ولی هوا خیلی خوب بود".  بهش میگم: "قبل ازدواج بقیه باید منو از بیرون جمع میکردن. تو باعث شدی من خونه نشین بشم از بس کار میکردی و خوابت برای من بود  و من میترسیدم با یک بچه کوچولو تو این غربت برم بیرون. خدا رو شکر اینجا هم اینقدر شیک بود که امکان کالسکه بردن به تنهایی وجود نداره که لاقل میرفتم قدم بزنم"

بعد پارسال یهو فرشید زنگ زد ما میایم خونتون که بعدش بریم شمال. شمالِِ زوری. چرا؟ چون حامی قول داده بود که منو ببره کیش و من نمیخواستم برم شمال. زمستون هم به هر حال نشد ما رو ببره. حالا فرشید دوباره یک ماهه گیر داده باز با هم بریم سفر. آقا من به کی بگم از این بشر بدم میاد. وقتی من با قانون خونه خودم  پیش اونا روسری نپوشیدم به هوای اینکه خواهراش و خانوادش این مدلی اند. بعد اون عوضی همچین پر رو شده که تو شمال با مشت کوبید تو بازوی من مثلا شوخی کنه و هنوز موندم که چرا من هیچ واکنشی نشون ندادم. 

یعنی اگر حامی بخواد باز با اونا بره من اصلا نمیرم سفر. نسرین با همه تمیزیش تو سفر همه چیزو ول میکنه. بعد دمپایی نیاورده بود برای داخل ساختمان و چپ و راست دمپایی های ما رو می پوشیدند خودشو بچه هاش یا با دمپایی های بیرونشون میومدن تو. بعد میومدم دمپاییم خیس بود چندشم میشد اصلا خیلی حرص خوردم و همون روز اولم جلوی بقیع حامی حرفی زد که خیلی ناراحتم کرد.

در مجموع سفر خوبی بود

ولی من اللن نمیخوام با اونا برم. من که عصبانی ام و میگ با فرشید نمیام سفر برای هینکه لج منو در بیاره میگه من برنامه میریزم هر کی خواست بیاد نخواست هم نیاد. گفتم من نمیام تو اولویتت فرشیده برو ولی لز اونجا دیگه برو خونه مامانت اینجا نیا :|

من چقدر احمق بودم. فکر میکردم باید  برلی حفظ زندگیم قید همه چیز و همه کس رو بزنم. خونه نشین شدم و حالا برای همین حماقتم توسط اویی که نباید تو سری میخورم

عصبانی شدم و داد زدم اما او داد نزد فقط تهدید و توهین. این بار منم آشتی نمیکنم خودش باید خودشو اصلاح کنه که وسط دعوا چشماشو نبنده و دهنشو باز کنه. بعد میگه خاله ات باعثشه مثل اینکه من خودم عقل ندارم که یک بار مشکل از ثناست یه بار خالم و بارهای دیگه دیگران. هیچ تقصیری خودش نداره

خیلی وقت بود دعوامون نشده بود اما امشب همین که نتونستم برای خودم زمانی داشته باشم که تمرین کنم اعصابمو به فنا داد.

خسته ام از اینکه کارم هی عقب میفته. خدایامنو از این وابستگی و قدرت نداشتن نجات بده تا بتونم رو پای خودم واستم و بدون نیاز به دیگران حق خودمو از کائنات دریافت کنم


+ عذر میخوام که اعصاب نداشتم کامنتا رو جواب بدم

نظرات 3 + ارسال نظر
فنجون شنبه 13 مرداد 1403 ساعت 09:50

غزلک جانم
من دل خوشی از دانشگاه بهشتی ندارم اما خب ساعت کاریشون به نسبت شرکتها خیلی کمتره، بنظرم حتما بررسی کن و احتمالا بتونی براش یه راهی پیدا کنی ... اگه تدریس آنلاین باشه که دیگه ایدال ترین خواهد بود. راستش هماهنگ کردن کار و زندگی و بچه راحت نیست اما شدنیه همونطور که خیلی از خانمهای شاغل انجام میدن ...
من نمیدونم تخصصت چی هست ولی شاید بتونی تو روزهایی که ماهک مدرسه میره هم آنلاین کلاس آموزشی بزاری .
راستش من از این ایده ال گرایی های حامی برای خونه حرصم میگیره و اصلا خودم نمیتونم در این حد همه چیو عالی و مرتب نگه دارم ولی یه راهی که انجام میدم اینه که هر روز هفته یه کار انجام میدم، مثلا" امروز جاروبرقی ، فردا گردگیری، پس فردا آب دادن گلدانها و تمیزکردن برگهاشون ، تمیز کردن و مرتب کردن کمد قندون و .... و نه همیشه ولی اکثر مواقع قبل خواب وسایل اضافی وسط خونه رو جمع میکنم و ظرفهای کثیف هم حتما میره تو ظرفشویی یا شسته میشه. یعنی آشپزخونه مرتبه.
سرویس هارو هم وقتی میریم حموم نوبتی میشوریم.

قربونت برم که هی رفتی و اومدی برام نوشتی مهربونم
فنجون نمیتونم ماهک رو به جایی بسپارم فقط اگر دور کاری بود میتونستم همکاری کنم که اونم پیگیرش نشدم. من بیشتر کار تخصصیمو خوب انجام میدادم تا تدریس
البته که همسر میگه تجربه ات زیاد بشه تسلطت به کلاس هم بیشتر میشه و پیشنهادش آموزش به بچه ها هستش
ولی خودم دوست دارم روی پروژ] کار کنم تا تدریس. باید بببینم چی میشه.
ببین وقتی تو یک خونه با این شدت از نظم بزرگ بشی همین میشه دیگه. خونه مامانش تمیزترین خونه ای هست که تو زندگیم دیدم اما مامانش تو این سن از لحاظ جسمی داغون ترین جسم رو داره از بس از خودش کار کشیده. خواهرش تقریبا همسن منه ولی از بس کار میکنه دست درد داره چتد ساله
من هیچوقت برای هیچ کاری نتونستم اینقدر خودکشون کار کنم. حتی درسم.
اتفاقا میخواستم ازت بپرسم چطور به کار خونه میرسی با بچه و کارمندی و تازه با زبانی که میخوندی یا فعالیتهای دیگه ای که شاید میکنی و من ازش بیخبرم
همسر هیچ کمکی به من نمیکنه. مگر ازش بخوام صبح زود بیدار شیم که من یک جایی رو خونه تکونی کنم وگرنه از صبح تا شب درگیر مقاله و پروژه و این چیزاست
امروز شنبه داغون بودم و حتی میل به ناهار هم نداشتم رفتم خوابیدم. بیدار شدم یک جایی دم نکرده بود :| از بس خودشو با کارهاش خفه میکنه

گیل‌پیشی پنج‌شنبه 11 مرداد 1403 ساعت 19:51 http://Www.temmuz.blogsky.com

غزل جان، اول اینکه نفس عمیق بکش دختر
سفر با خانواده همسر اغلب اوقات خوشایند نیست. هیچ وقت عروس رو به دید دختر خودشون نمی‌بینن، این یه واقعیته.
کاش کاری که پیدا کرده رو بری. میگی تایمم کمه، واسه کارهای خونه نظافت‌کار میاره.
به تمام حرفای آزاردهنده بی‌توجه باش.
آدم بعضی وقت‌ها به برنامه‌ریزی‌هاش نمیرسه. چه ایرادی داره. مهم نیست. بابتش حرص نخور.

اینها که هست. ولی من اصلا حس خوبی به شوهر خواهر شوهر ندارم. زیاد حد و مرزها رو رعایت نمیکنه و دوست ندارم امسال هم باهاشون برم سفر. وگرنه خواهر همسر خیلی خوبه شوهرش هم خوش سفره اما من خیلی معذبم و نگاهش روم سنگینی میکنه
یک جاهایی هم رفتارش با ماه و زوری بغل کردن و بوسیدنش بد عصبیم میکنه
نمیفهمه که نباید این کار رو انجام بده

سیتا چهارشنبه 10 مرداد 1403 ساعت 18:03

سلام
امیدوارم وقتی این کامنت رو می خونی آروم تر شده باشی.
راستش من جای شما نیستم و قطعن درکم از زندگی شما ۱ درصدم نیست ولی بیشتر به کار خارج از خوته فکر کنید. قطعن می تونید هندل کنید. البته سخته و نشدنی نیست. استقلال مالی یه بخشء اینکه شما پویا و فعال داخل جامعه باشید بخش مهم ترء ماجراست.
خودتون رو مجبور به تغییر کنید. فکر کنید به جز شاغل شدن انتخاب دومی نیست. اون وقت برای هندل کردن کارهای خونه و بچه چه گزینه هایی داشتید.
امیدوارم روزهای پیش روتون درخشان تر باشن.

سلام سیتای قشنگم. آرومترم اما همچنان دنبال راه نجاتم از این مخمصه ای که خودم برای خودم ساختم.
تخصص من یک جوری هست که میتونم دورکاری هم بکنم و گه گداری هم برای جلسات حضوری در محل کار حاضر بشم. همین که حس کنم دارم یک کار مفید انجام میدم کلی اعتماد به نفس من رو میبره بالا.
با این داروها من ارتباطم با خودم به نقطه ای رسیده که هرگز باورم نمیشد فقط این PMS لعنتی این بار چنان با تیشه به جون ریشه ام افتاده بود که حالم از خودم بهم میخورد
جمله های آخرت عالی بود. اگر انتخاب دومی به جز شاغل نشدن نداشته باشم باید چطور بقیه کارها را هندل کنم. هیچوقت اینطور بهش نگاه نکرده بودم
من میدونم افکار خودم منو به این نقطه رسونده چون شرکتی که تو مجردی درش کار میکردم اینقدر اذیتم کردند که میگفتم بعد از ازدواج دیگه کار نمی کنم. البته که بعدش حیطه کارم رو تغییر دادم و مشغول تدریس تخصصم شدم. اما تا پنج ماهگی و بعدش دیگه باید دخترکم را اولویت قرار میدادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد