هر چقدر که می توانی صبور باش
آرام و صبور نه اینکه غصه ها را رج به رج ، ردیف به ردیف ، بچینی توی دلت و دم نزنی و غمباد بگیری و آن وقت بگویی که صبورم
صبور باش یعنی:
آنقدر فتیله ی چراغِ توکلت را بالا بکشی
که نور آرامش حضورش
تمام دلت را روشن کند...
تمام دلت را به امید فردا که نه....
به امنیت همین لحظه...
به شیرینی همین آن...
روشن روشن کند...
بگذار گریه هایت که تمام شد
آفتاب مهربانی اش بتابد
به گوشه گوشه ی دل و جانت...
آرام بگیر که خدا همیشه به موقع سر وقت از راه می رسد...
همین الان پرده را کنار بزن...
ببین از پشت پنجره چه دستی
برایت تکان می دهد.
با همه افت و خیزهای روانی زیاد دو سه سال گذشته، بیشتر از قبل خودم را دوست دارم. بیشتر از قبل خودم را نوازش می کنم. بیشتر از قبل به خودم حق می دهم و کمتر از قبل خودم را سرزنش می کنم. چون در این چند سال دوری، زیاد به خودم، رفتارم، عکس العمل هایم، حس ها و افکارم اندیشیدم.
چون مدتی است که فهمیدم بخشی بزرگی از آنچه هستم؛ حاصل نوع تربیت، الگو برداریهای ناخودآگاه کودکی و بزرگسالی و خیلی از آنها اکتسابی است.
من ذاتا یک انسان آرام، آزاد، خوش اخلاق، به شدت مهربان، خوش صحبت، اجتماعی و بدون تعارف هستم که اعتماد به تفس خوبی داشتم. اما انتخاب دوست اشتباهی در دوران دانشگاه و همزمانی آن با مشکلات عجیب و غریبی که عامل اصلی اش خانواده پدری بودند؛ چنان اعتماد به نفسم را در هم شکست که هنوز بعد از بیشتر از پانزده سال و ازدواج با مردی با اعتماد به نفس بالا و موقعیت علمی و اجتماعی چشمگیر( به قول قدیمی ها گیرم پدر تو بود فاضل! :)))، هنوز راه زیادی تا ترمیم اش باقیست.
کم کم مشکلات تغییر شکل داد و تبدیل شد به ناامیدهای عمیق درونی، به شکلی که تقریبا تمام تمرکزم را برای کنکور ارشد از دست دادم. و حتی سالی که خیلی خوب خوانده بودم؛ سر جلسه کنکور به روزی افتادم که توان استفاده از معلوماتم را نداشتم و برای همیشه آرزوی پلی تکنیک به دلم ماند. آنقدر این آرزو بزرگ بود که اگر زودتر ازدواج کرده بودم و زمان کافی برای بچه دار شدن داشتم یک بار دیگر تلاش می کردم و دوباره ارشد میخواندم اما در پلی تکنیک!!!
در هر صورت یک نیروی سرزنشگر درونی روز به روز با پتک روی سر تمام استعدادها و امیدواریهایم می کوبید تا جایی که سرزنش ها و بحران روانی به جایی رسید که به شکل وسواس برون ریزی کرد.
به طرز افتضاحی از آینده ناامید بودم. در مورد ارتباطم با همسر پر از تردید بودم و گاهی به شدت احساس گناه داشتم؛ با اینکه همسر در اولین روزهای آشنایی گفته بود که قصدش ازدواج است. آنقدر که همسر در معرفی من به مادرش گفته بود تنها ایرادش این است که زیاد گریه می کند.
روز نامزدی شروع قشنگ ترین روزهای زندگی ام بود. گریه ها تمام شد. فلوکستین (برای درمان وسواس می خوردم) قطع شد. امید با دنیایی از نور به زندگی ام تابید و قدم هایم تا روی ابرها رسید. و اطمینان از گام های بعدی و حضور تکیه گاهی محکم دلم را چنان قرص کرد که بزرگترین نگرانی ام همین وسواس بود و هست
حالا گریه کردنهایم شاید به تعداد انگشتان دست برسد در یک سال و تردیدهایم به لحظه ای.
بعد از ازدواج، بعد از هم سقف شدن و هم خانه شدن، مدت زمانی به تثبیت حال دل و اوضاع روانی کَندن از خانه پدری و آمدن به خانه جدید گذشت. دوره ای به خواستن و نخواستن بچه، دوره ای به درگیریهای روانی بارداری، بعد از آن تطبیق با آمدن ماه اک و حالا...
انگار تازه فرصتی دست داده که بیشتر زمانم را صرف تحلیل درونی و شخصیت ام بکنم و جای ستایش است که بگویم ماه اک عامل قدرتمندی است در بروز یک سری از خصلت ها و کشف یک سری از حقایقی که تاکنون برایم مبهم بود.
این که فهمیده ام هوش هیجانی پایینی دارم. این که فهمیدم حضور همسر و آرامش درونی اش چقدر من را به وصل خویش و آنچه ذاتا هستم، نزدیک کرده. این که درست است دوری سختی های بزرگی دارد اما من آنقدر قدرتمند هستم که با تقویت توانمندیهایم به اوضاع مسلط شوم؛ حتی اگر نتیجه آن چیزی نشود که باید. این که باید زمان بیشتری به خودم اختصاص دهم و تلاش کنم آن گونه ره عشق بپیمایم که دوست دارم ماه اک بپیماید. دارم تلاش می کنم و این تلاش و خودم را دوست دارم.
+ عجیبه که قالب وب خودبخود عوض شده. اما خوبه که من دوستش دارم :)
عزیزم بعضی چیزها فقط از دور قشنگن، خیلی فکر پی تکنیک رو نکن، بیرونش دیگران رو کشته داخلش خودمونو
اما نظر همسر این نیست ستاره جون
خصوصا که تو رشته اشون از شریف هم قوی تره
عالیه. امیدوارم روز به روز رشد کنی و بتونی با تمام تردیدها و ضعفهات کنار بیای و یه شخصیت قوی باز از خودت بسازی
ممنونم
ان شالله که بتونم
اتفاقا تا دیدم قالب عوض شده فکر کردم اشتباه اومدم:) قالب نو مبارک عزیزم :)


چقدر خوب خودت رو تشریح کردی...بنظرم الان حالت استیبلی دارید و حتی میتونید با رشد و تربیت ماه شما هم باگ هایی که فکر میکنید دارید و برطرف کنید... بنظر من وجود یه کودک کنار آدم خیلی به رشدش کمک میکنه
بعدم چقققققققققققققدر خوب که با مردی بافضیلت ازدواج کردین...مردی که شمارو بخود واقعی تون نزدیکتر میکنه...قدرشون رو بدونید...
حیف شد قالبش رفت
سلام چه خوب این همه تغییر مثبت انگاری داری خودتو ازبالا میبینی
سلام سارا بانو
آره حس خوبی داره