روز قبل آنقدر کار کرده بودم که از شدت کمردرد فقط دراز کشیده بودم و کتاب میخواندم.
بخش قدرت کلام: "بدون اغراق میتوان گفت تمام بیماریها و ناراحتیها به وسطه تخطی و تجاوز از قانون غشق ناشی میشد. من به شما یک حکم ارائه میدهم:(کسی را دوست داشته باش و در بازی زندگی، عشق یا حسن نیت، هر خدعه و نیرنگی را خنثی میکند و از بین میبرد)" ....
بخش قانون عدم مقاومت: "شخص بیمار بیماری را تصور میکند، شخص فقیر فقر را و شخص ثروتمند ثروت را متصور میشود. اغلب مردم از من میپرسند چرا یک کودک، بیماری را جذب می کند و مریض میشود در حالیکه او برای فهمیدن و درک این موضوع، بسیار کم سن و سال است؟
و من پاسخ میدهم که کودکان حسّاس هستند و پذیرای افکار دیگران درباره خودشان میباشند و اغلب ترس و بیم والدینشان را به تصویر میکشند و تجسم مینمایند"
تمام این دو قسمت فکر مرا به خودش اختصاص داده بود و تمام روز تمام تلاشم را کردم که نازدانهام را در کمال تندرستی در حال خندیدن و بازی کردن تصور کنم اما به یک باره یک تصویر نگران کننده خودش را عین چتر سیاه روی تصورات شیرینم آوار میکرد و تمام وجودم را به مسلخ میکشید. در ذهنم تصویر را پاره میکردم و دوباره از اول رویایم را میساختم. کمرم همچنان درد میکرد. روحم پر میکشید که اردیبهشت را با قدمهایم در فضای باز بغل بگیرم. روی پوستم لمساش کنم و با چشمهایم تحسیناش کنم و بگویم الله اکبر به این همه رنگ و زیبایی. اما جرات راه رفتن با این کمردرد را نداشتم.
با این حال سعی کردم از این خانه نشینی و استراحت اجباری لذت ببرم که ته افکارم رسید به نازدانه و حال این روزهایم. به اینکه من هنوز نمیدانم این کوچک چندسانتی کجای زندگی من است. چرا هنوز ذوق مرگاش نیستم؟ چرا هنوز به او که میرسم لال میشوم؟ چرا؟ اما چرا با همه این نمیدانمها، نگران سلامتیاش هستم و اسم ائمه که میآید اشک میشوم و التماس دعا میدهم. چرا کربلا و نجف را که نشان میدهد دلم پر میکشد خودم را در چشم به هم زدنی برسانم به ضریحشان و سلامتی ماهیاکم را ازشان بخواهم؟
بعد ازظهر شده بود و در فکر رفتن به حمام بودم که شماره ناشناسی زنگ زد:
_ خانوم غ ـزل؟
+ بله بفرمایید؟
_ از آزمایشگاه تماس میگیرم.جواب آزمایشتان آمده. دختر گلتون سالم است.
تمام وجودم بغض شد و به زور فقط گفتم تشکر و قطع کردم. هنوز هم اشکهایم منتظرند تا فکر کنم به آن لحظه و آن خبر بی نظیر تا بریزند و من ندانم باید بخندم یا گریه کنم؟ تلفن را قطع کرده بودم اما دلم میخواست تا آخر دنیا این جمله را تکرار کند؛ آنقدر که خیالم از تمام توهمات ترسناک پاک شود. از خوشحالی دور خانه راه میرفتم و گریه میکردم که عیدیام را در روز تولد حضرت ابوالفضل گرفتهام. وضو گرفتم و نماز شکر خواندم و همه مادرهای نگران را دعا کردم که خدا روزیشان کند این خوش خبریها را. دعا کردم همه آنها که آرزوی این لحظهها را دارند نصیبشان شود.
هنوز چادرم را از سر برنداشته بودم که شماره همسرک را گرفتم. حقاش بود اولین نفری باشد که این خبر را بشنود و نگرانیهایش تمام شود. اما وقتی جواب داد پشیمان شدم این خبر شیرین را تلفنی بدهم. بعد از احوالپرسی خداحافظی کردم. گفته بودم که خیلی دلم کوچک است و نمیتوانم خبری را در دلم نگه دارم؟ به خاطر همین خصوصیت نتوانسته بودم برای خبر آمدن کوچکمان سوپرایزش کنم. اما حالا فرصت خوبی بود برای یک جشن کوچک. با سرعت حاضر شدم و خودم را به عروسک فروشیهایی که میشناختم رساندم. در فکر یک عروسک دختر بودم اما عروسکها زیبا نبودند. راهی تنها مغازه دخترانه فروشی اینجا شدم که وسایل خاص اتاق کودک دارد. اما تمام مغازهاش کیتی بود و من از بس کیتی دیده ام از قیافهاش خسته شدم. تا اینکه چشمم به یک جفت گل سر زیبا افتاد. آنقدر برایش ذوق کردم که بدون لحظهای تردید خریدمش و با چند تکه کوچک دخترانه دیگر و یک کیک مثلا دونفره و یک کارت پستال کوچ از طرف دخترمان برای پدرش، با سرعت خودم را به خانه رساندم و صورت خندان همسرک بعد از شنیدن خبر سلامتی کوچکمان و جنسیتاش به اندازه خبری که شنیده بودیم اردیبهشتی بود.
سلام تبریک میگم عزیزم.. با خوندن پستت از خوشحالی اشکام سرازیر شد.. خوش خبر باشی بانو..
سلام دریا جان.... مچرکم از تبریکت و خوشحالم که اگر اشکی ریختی اینجا از روی خوشحالی بوده
تبریک میگم بانو... انشاله تا آخر بارداری خبرهای خوش و حس شیرینتون پایدار باشه
ممنونم زهره جان...
ان شالله ...
ان شالله که شما هم به سلامتی نی نی رو در آغوش بگیرید
خداراشکر که سالمه نازدانه ات
مرسی گلبهارم.
حس دونستن سلامتیش قشنگ ترین حس دنیاست
دختر گلتون سالم هست....چه خبر قشنگی...!!!

خدارو هزاران مرتبه شکر...!!!
وهزاران تبریک نثار مامان خانم گل...
اصلا لب لا جان اینقدر لحن و کلامش قشنگ بود که همه نگرانیهامو با خودش شست و برد
ان شالله روزی خودت لی لای مهربونم
عزیزم ممنون از آرزوی خوبت اما حقیقت اینکه متاسفانه یا نمیدونم ... من و همسرم به این توافق رسیدیم که فرزندی نداشته باشیم.
خیلی مهمه که درون خودت اول آمادگی پذیرش مادر شدن و توان تربیت یک فرزند خوب را ببینی. یه مثل جالب هست که میگه با تصمیمت به بچه دار شدن انتخاب میکنی که تا آخر عمرت قلبت بیرون از بدنت بتپه.
ولی همیشه آرزو میکنم خداوند به تمام کسانی که دلشون بچه میخواد فرزند سالمی عطا کنه و از طرفی هم آرزو میکنم فرزندان در خانواده هایی به دنیا بیان که لیاقت داشتن فرزند را داشته باشند و بتواننند اونا رو عاقبت بخیر کنند و صرفا به خاطر خودخواهی و قانون نانوشته ای که بعد از ازدواج حتما باید بچه داشته باشی موجودی را وارد این دنیا نکنند.
ببخش پرحرفی کردم. الهی حالت دلت همیشه خوب باشه دوستم
مهم اینه که تصمیم هر دوتونه نوشین جان. دقیقا باید ببینی توانش رو داری؟ اصلا دلت میخواد؟ یا بهش اعتقاد داری که بچه ای رو به دنیا بیاری... منم از این قلب بیرون از بدن داشتن خیلی می ترسم اما حسش خیلی تا الان شیرینه

الهی آمیـــــــن. ان شالله که من و همسر هم لایق پدر مادر شدن باشیم و بتونیم فرزندی با شخصیت و انسان و صالح تربیت کنیم
مرسی نوشین جانم به همچنین حال دل شما هم
مبارکه غزل جان. همیشه خوش خبر باشی. الهی که همواره سلامت باشه و زیر سایه ی پدر و مادرش خوشبخت بشه. خیلی خوشحال شدم. هرچند من از اول دلم روشن بود.
حالا دیگه منتظریم براش اسم انتخاب کنی
ممنونم رافائل جان. به همچنین
مرسی گلم همه منتظرند
من بین اسمها گیر کردم
خدا رو شکر عزیزم. خیلی خوشحال شدم
مرسی ستاره جون
بهتری گلم؟
عزیز دلم...
خوشحالم کردی خیلی زیاد..
الهی همیشه سلامت باشی و خوشبخت...
خیلی ممنونم از محبتت خانوم...
عزیزمی لبخند جان
خواهش میکنم من که کاری نکردم
چقدر خوب حالت را درک میکنم به من هم سه هفته قبل گفتن غربالگری مشکل داره و باید آزمایش هاو سونو تکرار بشه یک هفته وحشتناک را گذروندم، اما خدا را شکر ختم بخیر شد، راستی منم دختر دارم مبارک جفتمون باشه
عزیـــــزم سمیه جان خیلی سخته حس نگرانی اش
اما خدا رو شکر که سالمه و خدا رو شکر که دختره
من از اولشم عاشق دختر بودم
خدا جونمممممممممممم...دختره
دختر عشقه ، نفسه ، بیین خدا چقدر دوستت داشته
هر روز هزار بار خدا رو شکر می کنم
سلام
هوراااااا :)
همین فردا نذرم رو ادا میکنم ؛)
خداروشکر انشاءالله همیشه شاد و سلامت باشید ؛)
برای من هم دعا کن مامان خانوم ؛)
سلام لبخند جان یک دونه خودم
فدای دل پاکت و این همه مهربونیت بشم عزیزم
الهی همیشه غرق عشق و محبت باشی و لبریز سلامتی و دل خوش عزیزجان
از ته دل برای رسیدن به آرزوهای قشنگت دعا می کنم
بین خودمون باشه به خانوم کوچولو هم میگم برات محکم دعا کنه که خاله ای به این مهربونی داره
خدا رو صد هزار مرتبه شکر.خیلی خوشحال شدم.مراقب خودت باش مامانی.
ممنونم پری عزیزم
خدا حفظ کنه تربچه شما رو هم
سپــــاس بیکران گلم
لطفا اسم کتابیم ک میخوندید بفرمایید
چهار اثر از اسکاول شین

کتاب لذتبخشیه از نظر من
در مورد متافیزیکه
ای جان دلممممممممممم
الهی شکر
الهی دخمل نازدانه ات رو به سلامت در آغوش بگیری و غرق در بوی بهشتی اش بشی عزیزم
شکــــــــؤ

ممنونم نوشین جونم. منتظر خبرای خوب شما هستم
خداروشکر عزیزم
بله لیلی جان خدا رو شکر
چطوری دختر؟ چرا نمینویسی؟
الهی شکر الهی صدهزار هزار مرتبه شکر مامان غزل
دیدین نازدانمون جقدر قوی هست:)
اشک شدم از نوشته ها انشالله خدا و دست یارای ابوالفضل العباس ارزوی منم براورده کنند:)
راستی زمین خوردنتون و مارایی ک کفتم یادتونه?!:)
واقعا خوشحالم براتون ماشالله لاحول و لاقوه الا بلله العلی العظیم فووووووت
الهی شکر مرضیه جانم
اونو که نگوووو مامانم هم همینو میگفت
حق با توئه گلم
الهــــی به حق این ماه عزیز و ائمه به آرزوی دلت برسی و قلبت آروم بگیره
سپــــــــــــــــاس بیکران از این همه محبت بی چشم داشت بانو جان
و یک ماشالله لاحول و لاقوه الا بلله العلی العظیم فووووووت به خودت که اینقدر مهربونی
واااای غزل خیلی خوشحال شدم از سلامتی نازگلت. خدا رو شکر.
یادته گفته بودم دلم میخواد بچه ت دختر باشه؟
مرسی شارمین جانم
حس اش خیلی خوبه
بله خدا را شکر
یادمه شارمین
خدایا شکرت ....
انشالله همیشه همین قدر خبرای خوب بهت برسه ...
دلم ضعف کرد واسه دخترت ....
فقط تصور کن پاهای تپلشو پیرهن کوتاهشو و پوشکش رو که از قد پیرهن زده بیرون
همیشه خوش خبر باشی غزلک
حقیقتا خدا را شکـــــــر
ممنونم مینا جونم. ان شالله نوبت خبرای خوب شما بشه گلم
عزیزمی تو
عاشق این صحنه ام. خدای من اصلا باورم نمیشه
به همچنین گلم
فقط آخرشو خووووندم
هووووورا
مبارکه
برم از اول بخونم
بووووووس
عزیزمی
مرسی گلم
ان شالله استرسهای تو هم زودتر تمام شه و چند ماه باقیمونده رو در آرامش طی کنی