هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

گزنده

همسر یک انسان منظم، دل کوچک با پشتکار زیاد و بسیار مهربان است. در کنار اینها یک سری قوانین از پیش نوشته شده غیر قابل تغییر و بدون انعطاف دارد که عرف را برایش تعریف می کننز و گاهی چنان از آنها دفاع می کند گویی که وحی منزل است. از طرفی در اموراتی که به خوبی پیش نرفته یا نادرست انجام شده که البته گاهی درست و نادرست روال کارها، فقط آن است که خودش تعریف می کند نه یک تعریف کلی یا با تفاهم طرفین، خواسته یا ناخواسته به طرز بدی من و در مواردی که پای خانواده ام در میان باشد، خانواده ام را زیر سوال می برد و خودش را و حتی شرایط و اتفاقات و آب و هوا را از هر خطایی مبرا می داند. نمی گویم از قصد این کار را می کند. اصلا نمی دانم این کار را آگاهانه انجام می دهد یا نه؟! اما انجام می دهد و حالم را آنقدر بهم می ریزد که تمام حس خوشبختی و نشاطی که با کارها و افکارم در درون خودم به وجود آورده ام؛ چون خاکستر پودر می شود و فقط نرمه بادی لازم است که آن خاکستر را هم به هوا پرتاب کند.

 

 خودش و پدر با هم تصمیم گرفته اند امورات تصادف و دریافت خسارت، همانجا در دیار پدری پیگیری شود و پدر این روند مزخرف اداری و تعمیر ماشین را پیگیری کند. از قضا سه شنبه به خاطر حال وحشتناک من از شوک تصادف، بلیط را کنسل کردیم و صبح چهارشنبه برگشتیم و کار، بخاطر نبودن سند ماشین یک روز عقب افتاد. پنجشنبه ماشین پدرجان بین راه رفتن به شهر محل بیمه ماشین مقصر خراب شده بود و کارمند بیمه که ظاهرن دستش به خیر نمی رفت گفته بود ساعت ١١ است دیگر کار تعطیل است. یاللعجب!!!

و شنبه دوباره این همه راه راهی شدند تا یارو فقط یک امضا بدهد. افسر بی خیر رانندگی به ما کروکی نداد و تازه شنبه فهمیدیم اگر کروکی بود اینقدر کارمان پیچ در پیچ نمیشد. حالا دو روز است که همه در خانه پدری به جز پدرجان بیمارند. پدرجان مجبور شده دست از پیگیری کار ماشین بکشد تا مغازه را نبندند. اما متاسفانه این مسئله برای همسر تعریف نشده که اگر کار به کسی سپردی و همه اهل خانه اش بیمار شدند؛ نمی تواند همه چیز را تعطیل کند که به کار شما برسد.

حالا زنگ زده که از پدرت فلان را بپرس. من که این دو روز اعصابم از اینکه بین خانواده ام و همسر قرار گرفته ام خورد است و امروز صبحم به تلفن گذشت؛ گفتم خودت زنگ بزن، گفت من دهنم چفت و بست ندارد. شاید بگویم من اگر جای شما بودم می رفتم. گفتم اگر نمیتوانی نگویی زنگ نزن. تو گفتی اگر پدر من بود مغازه اش را تعطیل می کرد تا کار ماشین زودتر انجام شود. اگر اینطور است چرا دو ماهی که حالت خیلی بد بود و من شبها از ترس از دست دادن تو نمی دانستم چه کنم؛ حتی یک نصف روز نیامدند تا اینجا چون مغازه نباید تعطیل می شد!!! (بیماری همسر خطر مرگ نداشت اما وحشتناک دردناک بود) حالا ماشین ات از خودِ تو مهم تر است؟ در جواب می گوید این فرق دارد!!! در واقع همه چیز برای او و خانواده اش فرق دارد و همیشه کارهای من و خانواده ام ایراد دارد و نادرست عمل می کنیم!!! به نظر می رسد اعضای خانواده ام اشتباه کردند که اجازه دادند مریض شوند -_-. با صدای بلند گفتم اگر زنگ زدی و دل پدرجان را شکستی؛ همین کار را متقابل انجام خواهم داد. وسط کلماتی که با صدای بلند از دهانم خارج می شد؛ کسی نهیب زد؛ رفتار اشتباه را با اشتباه جواب نمی دهند. به همسر گفتم نه تو آدم دل شکستنی نه من. پس بترس از شکستن دل دیگران و تاثیر تلخش روی زندگیمان. اگر مشکل امروز من و تو فقط ماشین است؛ خانواده من هزار و یک مشکل دارند. تو یک لحظه نمی توانی درکشان کنی. پس حق نداری ناراحتشان کنی. او که انگار عجله داشت مرتب می گقت چشم و من با قربان صدقه تماس را قطع کردم

اما واقعیت این است که بی نهایت از دستش دلخورم. همسر در حالی توقع دارد پدر کارش را برای ما تعطیل کند که خودش بمیرد هم کارش را تعطیل نمی کند. به جای اینکه متشکر باشد که پدر به خاطر بی کار نشدن همسر، این مسئولیت را پذیرفته؛ هر روز از من میخواهد جواب پس بدهم که چرا بقیه مریض بودند و کار انجام نشده است و هزار تا 

فلسفه می بافد و توجیح می آورد و مثال می زند که بگوید کار تو و خانواده ات اشتباه است. آن وقت چرا؟! چون دیروز دلار ٤٠٠ تومان گران شده و همسر نگران است قطعات دو برابر شوند و مبلغ تعمیر از سقف بیمه مقصر بیشتر شود و مقصر تقبل نکند. آخر وقتی مملکت ثبات ندارد! مسئول رسیدگی کننده ندارد! همه حق را به خودشان می دهند! و قیمت دلار و هر کوفت و زهرماری بدون کنترل بالا می رود؛ خانواده من ملزم به بی کار شدن و ضرر کردن اند که ما ضرر نکنیم؟! انصافمان را شکر!!!!!


تلخ نوشت:

متاسفانه من زود جوش می آورم و عصبانی می شوم. آن وقت زمان هایی همکه عامل عصبانیت من همسر و رفتار نادرست اش هست هم او مرا بی ادب می داند و تا چند روز می گوید که تو فلان کردی. نمی پذیرد مقصر عصبانیت من او بوده. همیشه خودش مبراست و من عامل تمام ناراحتی ها و بحث ها هستم. اصلا هم حاضر نیست اگر قهر کردیم پیش قدم شود چون همیشه خودش را محق مسلم می داند. و تنها یک زن می داند چه دردناک است که در زندگی مشترک همیشه آدم بد داستان باشی

نظرات 6 + ارسال نظر

در مورد خودم و مستر همیشه به این مثل قدیمی شک میکنم که خدا در و تخته رو خوب جور میکنه!!

از چه لحاظ شک می کنی؟ متوجه نشدم

شیرین چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 23:06 http://khateraha95.blogfa.com/

عزیزم میفهمم کاملا درکت میکنم شاید این خصیصه رو اکثر مردها دارن یکی کمرنگتر یکی پررنگتر

اینطور به نظر میاد
منتها وقتی بین خانوادت و همسرت قرار میگیری خیلی آزار دهنده میشه

آبگینه چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 11:01 http://abginehman.blogfa.com

کلا همیشه خانواده زن بدهکارن. این داستان از قدیم بوده و الان هست و تو آینده هم خواهد بود
من از اول برخوردم جوری بوده که یک کلام به خانواده ام حرفی زده بشه چندین برابر جواب بدم. اگه همسرم آدم آرومی نبود مسلما دعوا و دلخوری های زندگیمون زیاد میشد

ظاهرن اینطوریه
من یه جاهایی هیچی نمی گم اما یه وقتا هم بد عصبانی میشم

خدا رو شکر که همسرت آرومه

ستاره سه‌شنبه 21 فروردین 1397 ساعت 19:59 http://setareha65.blogsky.com

عزیزم الان عصبانی هستی و اشتباه همسرت رو بزرگتر از چیزی که واقعا هست میبینی. شاید هر کسی جای همسرت بود متوقع میشد بنظرم همیشه لطف بیش از حد توقع ایجاد میکنه و تبدیل به وظیفه میشه.

آره خیلی عصبانی بودم ولی همسر اینجور وقتا که کاری از سمت خانوادم قراره انجام بشه و براش واجبه خیلی منو تو منگنه قرار میده
خصوصا که خیلی نمیتونع وضعیت خانوادمو درک کنه
مثل الان که هفته تموم شد اما مامان و برادره هنوز رو تخت بیماری افتادن
بابا میخواسته که همسر از کارش نزنه که استرس بگیره
البته اگر درک کنه و نگه خودم بودم فلان میکردم!!!

فنجون سه‌شنبه 21 فروردین 1397 ساعت 14:24 http://embrasser.blogsky.com

سلام . چند روزی هست که میخونمتون ... حس خوبی تو نوشته هاتون هست.
وقتی از ماه اک مینویسین هی یاد ایام میافتم و لبخند میاد رو لبام.

سلام فنجون بانو
قدمتون روی چشم
خدا رو شکر که حس خوبی میگیرید
عزیزم
خیلی کم نوشتم ازش این شش ماه و الان خیلی پشیمونم
خدا حفظ کنه کوچولوی شما رو

:) دوشنبه 20 فروردین 1397 ساعت 18:46

زندگیتون سرشار از عشق و محبت

ممنونم لبخندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد