هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

خوشحالم از نتیجه

از ترکستان برگشته بودیم و تقریبا حالم خوب شده بود. داشتم مطلبی رو می خوندم که نوشته بود تا دو ماه دیگه ... با حساب کتابهای ذهنی ام دو ماه دیگه میشد شهریور! تاریخ رو که نگاه کردم دیدم الان نیمه های شهریورِ و این برای من یک معنی داشت. من هنوز تو شروع تیر ماه جا مونده بودم. در واقع دو ماه بیماری رو اینقدر زندگی نکرده بودم که ذهنم هم به حسابش نمی آورد. یاد روزی افتادم که رفتم ملاقات روانپزشک. 24 مرداد بود. وقتی منشی به مراجع قبلی گفت برای فلان روز مهر ماه نوبت می دم براتون با خودم فکر کردم چقدر این دکتر دیر به دیر بیمارهاش رو ویزیت می کنه. 3 ماه؟ اما وقتی گفتم دکتر گفته یک ماه و نیم دیگه بیا منشی بهم گفت برای 10 مهر خوبه؟ تازه فهمیدم من هنوز توی شروع تیر ماه جا موندم.
 
ادامه مطلب ...

پنج سال گذشت!

پُرم از 

یک عالم حس خوب

یک دنیا آرامش

یک بغل محبت

یک بغچه لبریز از عشق

یک عالم دل خوش

یک دنیا آرزو

یک بغل عروسانه

یک بغچه دخترانه و خواهرانه

و دنیا دنیا مادرانه و همسرانه


  ادامه مطلب ...

مهمانِ کمی سرزده

به گمانم مادرشوهرجان فکر کرده اند خانه ما مثل خانه خودشان همیشه تمیز است و در حال برق زدن که احتمالا می‎خواستند بی اطلاع مهمانمان بشنوند. دو روز است مثلا کار میکنم اما نمیدانم چرا معلوم نیست هنوز؟! تا شب فقط باید بدوم تا خانه مرتب شود. تازه از اینها که بگذریم تدارک غذا را چه کنم.



غ ـزل‌واره:

+ با مادر همسرک رودروایسی دارم خیلی زیاد.استرس زیادی دارم که جایی به چشم‌اش کثیف نیاید و غذایم خوب شود. الهی خدا کمک کند از پس این مهمانی کوچک  بربیایم.