هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

عوارض داروی جدید

خیلی دلم میخواد مهربونیاتونو جواب بدم

اما داروی جدید خیلی داره اذیت میکنه

تمام روز خوابیدم

حتی نمی تونم ماهکم رو نگاه کنم و لذت ببرم

لحظه ها اونقدر کند میگذرن که. ....

امشب بعد از دو روز گوشی گرفتم دستم اونم فقط محض چک کردن اینجا. گوشیم اغلب تو حالت پروازه چون هم توان تلفن جواب دادن ندارم هم شنیدن صداش و دیدنش به شدت مضطربم میکنه. 

با دکتر تماس گرفتم که من از بی قراری طاقتم تموم شده

گفت میتونم دارو رو عوض کنم اما داروی جدید هم بنویسم باز عوارض داره تا عادت کنی

میتونی وقتایی که شدت بی قراریت بالاست چون نمی خوایم اذیت بشی نصف آلپرازولام بخور حتی چند بار در روز

اما من دلم میخواد طبق حرف خودش آلپرازولام رو قطع کنم چون داروی جدید هم ظاهرن وابستگی داره و البته معده ام هم داره اذیت میشه از بس این دو هفته داروهای مختلف خوردم و فکر کنم داروی جدید هم تاثیر زیادی رو معده داره که باید با شام بخورم

امروز وسط روز همسر بهم نوراگل (داروی گیاهی که طب سوزنی بهم داد واسه شبها) داد. نمیدونم اثر اون بود یا حال خودم متفاوت از دیروز بود که تونستم چندتا یک ربع نیم ساعت در طول روز بخوابم بر خلاف دیروز که پنج ثانیه خوابم میبرد و با اضطراب می پریدم


عصری که در حد نیم ساعت تونستم واسه ماهک زمان بزارم و بازی کنم  به قدری خوشحال شد که تا الان داره بدو بدو می کنه و بازی می کنه

بعد از ظهر با یک لیوان آب که خودش از یخچال پر کرده اومده میگه مامان بیا آب بخور خوب شی

توان پاسخ به نظرات نداشتم. حتی باورم نمیشد بتونم بخونمشون. 

واقعا ممنونم که هستید و به شدت نیاز به دعاهاتون دارم

روزا خیییییلیییی خییییلیییی سخت و کشدارند

میترسم از خوابیدن های شب که به صبحای سخت منتهی میشن

از همان روزهای لعنتی لعنتی

امروز از آن روزهای گ.و.ه است که هی می‌خواهی بخندی اما نمی‌شود. از همان روزهای گندی که وقت صحبت با خواهرک به جای محکم بودن با هر جمله بغض‌ات را می‌خوری . از همان روزهای لعنتی که فقط مامان می‌تواند حالت را خوب کند. از همان روزهای عوضی که باز هم نمی‌توانی هیچ کدامشان را ببینی و حسرت می‌خوری. از همان روزهای حرص درآر  که دلت می‌خواهی بزنی زیر همه چیز و سر به بیابان بگذاری. از همان روزهای نفرین شده که نمی‌دانی چه مرگ‌ات است. از همان روزهای مزخرفی که تمام تنت از کم خوابی‌های یک ماه گذشته درد می‌کند. از همان روزهایی که آرام جانت؛ شده مزاحم‌ترین و نمی‌گذارد خبر مرگت کپه مرگت را بزاری و به جای همه این یک ماهی که شبها خوابت نمی‌برد؛ بخوابی. از همان روزهای چندشی که با همه کارکردن‌ها و حمالی‌هایت بعد از 5 روز به خاطر آشپزی و کارهای زیاد دیشب و نداشتن انرژی تمام آشپزخانه پر از ظرف است. از همان روزهای گندی تا ساعت 11:30 حتی فرصت نکردی صبحانه بخوری از دست خورده فرمایشات همسرک. از همان روزهایی که در فلاکت تمام حتی ناهار نداری که بخوری. از همان روزهایی است که از گرسنگی هلاکی و فقط غذای مادرک را می‌خواهی؛ مثل آن وقتهایی که خسته بودی و له؛ آن وقت با همه عشقش لقمه می‌‌گرفت و می‌داد دستت و می‌گفت: "بخور مامان؛ قربونت برم". اصلا  از همان روزهایی که زمان و زمان را بهم میدوزی که به همه ثابت کنی همه چیز علیه من است اما عمیقا می‌دانی که اینطور نیست. از همان روزهایی که بغض و اشک امانت نمی‌دهند و تو از ترس سردرد سعی می‌کنی کمتر به هردویشان مجال دهی. از همان روزهای لعنتی لعنتی لعنتی که فقط مادرک را می‌خواهی. 



غ‌ـزل‌واره:

+ امروز پروفایل اینستاگرام یکی از فامیلهای دور را پیدا کردم که تمام پیچ‌اش عکسهای سیاه و سفید بود و کلا همه چیز لعنتی بود. با تعجب و حس بدی چندتایشان را خواندم و گفتم لعنتی هم شد واژه؟ که در اکثر متن‌هایش هست؟ نمی‌دانستم چند ساعت بعد با حرص زیاد و با غیض چنین گریبانم را می‌گیرد این واژه لعنتی.

+ امروز هر چه اراده کردم بخوابم همسرک بیدارم کرد و بدن درد از خستگی و بی‎خوابی و هورمونهای لعنتی همه با هم گند زدند به روز قشنگم.

+ چقدر گرسنه‌ام. اما لج کرده‌ام. با خودم؟ با زندگی؟ با شکمم؟ حوصله خوردن ندارم.

+ چقدر دلتنگم برای مادرکی که حتی گلایه نمی‌کند چرا نمی‌آیی چون می‌داند نمی‌شود.

+ لعنت به این بلاگ اسکای که هیچ وقت نشد یک پست بنویسم و بدون ویرایش اندازه فونتهاش یکشان باشه

مُردم از سرگشتگی فرجام کو

 در درد می‌پیچیدم و در افکاری که یک لحظه متوقف نمی‌شدند؛ چند جمله را پلی بک وار تکرار می‌کردم. خدایا مرا ببخش. خدایا غلط کردم. خدایا توبه می‎کنم. فقط تمام کن این درد را که تمام مرا به مسلخ کشانده است و این بی‌قراری که به ورطه نابودی می‌کشد مرا.




غ ـزل‌واره:

+ اسم این حالم را نمی‌دانم. برزخ است؟ یا تلاش؟ یا پیدا کردن خودم؟ یا آشتی؟ یا توبه؟ یا شروع سپاسگذاری؟ یا ...  هر چه که هست می‌دانم نتیجه خوبی درپایان این وضعیت انتظارم را می‌کشد. کافی‌ست فقط کمی منعطف‌تر باشم و  کمی آسانگیر. پیدا می‌کنم آنچه را گم کرده‌ام و نمی‌دانم چیست

+ حالم دقیقا مثل این ماهی است. دارم همه تلاشم را می‌کنم. باید موفق شوم

+ گاهی حسرتها چه حقیر و پست می‌شوند.

+ التماس دعایم همچنان سر جایش است.