آهنگی که باهاش غرق خوشی میشدم رو گذاشتم و مثل ابر بهار اشک میریزم. مثل سگ ترسیدم و فقط چندتا جمله رو هی برای خدا تکرار میکنم
خدایا از این لحظه دیگه هیچ کس تو دنیا دچار کرونا نشه و همه اونایی که دچارش هستند رو شفا بده.
خدایا نمیخوام نفرین کنم به مسببین این شرایط ولی چرا یک عده خودشونو زدن به خری و پلاسن تو بازار یا راه میفتن میرن سفر
یعنی از کشوری با این همه بی مسئولیتی آدم وحشتش میگیره
دزیره؟! تمام شد. نخواندمش. بلیعدمش. شب و روز نداشتم آنقدر که دلم را برده بود
چیزی که کتاب را جذابتر میکرد این بود که یک بخش مهمی از وقایع تازیخ اروپا خصوصا فرانسه و سوئد را روایت می کرد و نداشتن گزافه گویی های حوصله سر بر، توصیفات زیاد از حد نقطه قوت این کتاب بی نظیر بود. نقطه ای از کتاب نیست که بدون رخ دادن اتفاقی فقط درگیر توصیفات شود. توصیف های خیلی به اندازه اند آنقدر که با لذت می خوانی. احساسات آدم رو حسابی درگیر میکنه. اینقدر کشش داره که نمیتونی بیخیال ادامه اش بشی. و برای کسی که اطلاعات تاریخ و جغرافیایی اش کم هست به دلیل روایت داستانی می تواند به خوبی در ذهن ثبت شود.
از طرفی به ندرت به توصیف ظاهر افراد خصوصا خود دزیره می پردازد.
یعنی من تا آخر کتاب نتونستم بفهمم بالاخره دزیره زیبا بوده یا نه؟! تنها فردی که درباره زیبایی اش در کل داستان حرفی هست ژوزفین همسر اول ناپلئون بناپارت است.
به شدت خوشحالم که کتابی که سالها بود دوست داشتم بخوانم و هر بار به نوعی سمتش نرفته بودم این همه حس خوب توی دلم ریخته. یک احساس سبکی عمیقی دارم. اینکه کار بزرگی انجام دادم و از امشب میتوانم بیشتر بخوابم
صدای خانم درخشش فوق العاده بود و مطمئنم هر بار صدایشان را بشنوم من را پرت میکند وسط خاطرات دزیره. مثل صدای خانمی که "نفرین زمین" را می خواند و با اینکه قصه را خیلی دوست دارم اما من خیلی وقتها می بینم رفتم وسط کتاب "شوهر آهو خانم" کتابی که على رغم شاهکار بودن دوستش نداشتم و ازش متنفرم به خاطر حماقت بی پایان شخص اول قصه که درش موج میزند.
در مقابل این شاهکارها هستند بعضی رمانها که آنقدر سطح پایین هستن که فقط با در انتخاب دو شخصیت بسیار پولدار و خیلی زیبا و توصیف خانه هایی به زیبایی خاص دنبال جذب مخاطب هستند
حرفمان شده بود. عصبانی بودم از که بدون تشکر و قدردانی اغلب از کارهایم ایراد میگیرد. بین حرفهایش گفت:"موقع خرید کتابها گفتی با کتاب صوتی بهتر کار میکنم" و من با عصبانیت گفتم:" این دو هیچ ربطی بهم ندارند"
اما حالا به جرات می توانم بگویم از دیروز عصر که "دزیره" را شروع کردم به طرز اعجاب انگیزی حس های منفی به خودم در زیر پایم است و حالم عالیست. حس نمی کنم یک خانم خانه دار بی عزضه ام که نه وقت کافی برای کار کردن دارد نه زمان کافی برای مطالعه. حالا هم کار میکنم. هم کتاب گوش میکنم و هم به خودم می بالم از نظمی که در خانه کم کم دارد همه چیز را سامان می دهد
راستش اصلا یادم نمی آمد چنین حرفی به همسر زده باشم اما عین حقیقت بود.
نه اینکه تا حالا کناب صوتی گوش نداده باشم. این دو روز زمان بیشتری برای گوش دادن بود که هیچ! .... اینکه به ادبیات کلاسیک علاقه دارم و حالا فرصتی دست داده تا کتابی را که سالها قبل آصفه به "ز" هدیه داد و من نه حاضر شدم از "ز" بخوام بده بخونم و نه رفتم خریدمش چون من رو یاد "ز" می نداخت.
حالا ولی من رو یاد خودم. زندگی، خوشبختی و حال خوب خودم میندازه. با خودم فکر میکنم چرا زمان موشک خوردن هراپیما من که کتاب صوتی داشتم چرا خودمو به جای غرق کردن تو خبرهای بد توی کتابهای صوتی نکردم وقتی نمیتونستم خودم کتاب بخونم؟!
حالا از این حال خوش همین بس که برخلاف خیلی وقتا حوصله کردم و ظرفای شام و آشپزیمو با میل فراوون شستم و اینکه اصلا حوصله ام سر نمیره
ماهک نوشت:
+ دارم بهش غذا میدم که یهو صورتش رو میچرخونه سمت من و میگه سوپرایز و من و همسر حیرت زده نگاش میکنیم که اینو از کجا میگه؟
یک بلوز جدید پوشیده. اینقدر خوشش اومده که به همسر میگه "حامی خیلی با حالی که اینو خریدی"
+ همسر استعداد و کرم عجیبی داره تو درآوردن حرص بچه ها. امشب اونقدر اذیتش کرد که داد میزنه سر همسر که "اعصابمو خود نکن"
غ زل واره:
+ به خودم افتخار میکنم. باید تمام تلاشم رو برای از بین بردن ذهنیت منفی که ناشی از تصویر ذهنی شکل گرفته در کودکی نسبت به خودم هست به کار بگیرم
+ بهترین اتفاق امروز؟
خوابیدن ماهک کنار همسر بود چون لازم نبود با خستگیام برای خوابیدنش تلاش کنم
و دیگه یک عالم دزیره گوش دادن.
و صحبت با بابا و تبریک روز پدر
و آرامش خونمون
و خواب بعد ازظهر ماهک باز هم کنار همسر که باعث شد با خیال راحت مسکن بخورم و روی کاناپه با صدای خانم درخشش به خواب برم
خدایا سپاس بیکران
غرنوشت
+ همسایه بالا خسته ام کردن با جر و بخثای نیمه شبشون و تردمیل رفتنای بعد از ساعت ١١ شب. حوصله هم ندارم برم در خونشون