هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

به نظر می رسه که استرس ام نسبت به روزهای قبل کمتر شده. اما رفت و آمدهای همسر نگرانم می کنه. خصوصا کارهای بانکی چون باید بره شهر دیگه و لعنتی این تعمیرکارهای ماشین بعد از سه ماه و دو بار دوبار بردن ماشین واسه تعمیر عُرضه یک تنظیم ECU رو نداشتن و ما الان بدون ماشین نمی تونیم کارهامونو از پیش ببریم در نتیجه بردنش برای تعمیر فعلا مقدور نیست. دنده ماشین تو حالت پارک گیر می کنه و توی رانندگی هم نه شتاب داره نه زور داره. ٨٠ تا بیشتر نمی ره و وقتی هفته قبل همسر بردش نمایندگیِ کرج واسه تعمیر گفته بود این کارِ تهرانِ و نمیدونم چه حکمتی بود که همه چیز دست به دست هم داد که ماشین رو نبره تعمیرگاه.

الان نگرانم که چون تنها بود و راه دور بود و ماشین سرعت نداره؛ می خواست تا یک جایی ماشین ببره و بقیه راه رو با تاکسی بره. نگران زمان طولانی داخل تاکسی بودنش ام.

هر روز دعام شده زودتر واکسینه شدن کل دنیاست و نجات پیدا کردن از این بیماریِ بی رحم. آخرش یک روز ترس از دست دادن ها خفه ام می کنه.

باید از ماه بنویسم:)

سوالهای بی جواب

"هنوز بدون پاسخ؟"


<>مسئله هرچه هست، تلاش برای یافتن پاسخ را رها کن.

بگذار برای مدتی حل نشده باقی بماند.


تلاش برای جلو بردن سریع فیلم زندگی و رسیدن به صحنه ی "پاسخ" را متوقف کن.

به صحنه ی فعلی "هنوز بدون پاسخ" اعتماد کن 


به خودِ سوال، فضایی برای تنفس و بارور شدن بده.

در زمینه ی اسرارآمیز "اکنون" ، آرام بگیر.


جف فوستر


 

ادامه مطلب ...

درد این روزهام

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چند روزه

یک جور فجیعی حالم بده

چند روزه چشمام رو که باز میکنم یک صدا تو  سرم می پیچه

"وای بازم صبح شد!!! چطوری شب اش کنم؟ وای بازم آشپزی! " :(((

تو این وضع خودم هم زیادی ام برای خودم

حالا یک فسقل که هر لحظه یه اُردی داره کلافه ترت می کنه

نمیدونم فهمیده حالم بده؟ که هی میره میاد میگه "مامان یک کم خوشحالی؟"

انگار میدونه تو این وضع من با یک کم خوشحالی من باید کلاهمون رو بندازیم هوا

خیلی خیلی حالم بده

نمیدونم از قطع شدن داروهاست یا اون ترسی لعنتی که سه روزه دائم داره به قلبم ناخونک می زنه

من عُرضه مدیریت همین شرایط رو هم ندارم

خدایا دستت رو بزار رو قلبم تحمل این همه فشار که نمیدونم از کجا اومده رو ندارم

یک روزایی

یک روزایی هم هست از استرس بعضی چیزا نمیدونی چطور میخوای  روز رو شب کنی.

 از طرفی بعضی عقب افتادن ها نابود کننده اند

و به اینها ترس اینکه باز برات مهمون بیاد و تو مجبور باشی تموم خونه رو بعد از رفتنشون دوباره بسابی. اونوقت دست به دعا بشینی که کسی خونت نیاد. مهمون چند روزه که مجبوری زیر و بم خونتو به اشتراک بزاری خیلی سخته. لاقل برای من که بعد از رفتنشون تا حمام رو نشورم (چون لباسهای پوشیدشون رو میبرن آویزون جالباسی حمام می کنند) و خیلی چیزهای دیگه ... اوفففففف

تنها کسایی که بعد از رفتنشون من فقط دوتا ملافه میشورم پدر مادر همسر هستند.مادر همسر فوق العاده تیز و با ملاحظه است و اینقدر نگفته و به زبون نیاورده به حالات و حساسیت های من آگاهِ که بزرگ ترین نعمت دنیاست برای من.


تو این روزا نعمتِ که مجبور مباشی آشپزی کنی :)